اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

کالایی شدن خنده؛استندآپ کمدی و بی‌معنایی خنده در جامعه‌ی نمایش

خنده، از دیرباز، یکی از بنیادی‌ترین واکنش‌های انسانی در برابر جهان بوده است؛ اما این خنده در طول تاریخ معانی متفاوتی به خود گرفته است. گاه وسیله‌ی رهایی بوده، گاه سلاحی برای نقد، و گاه ابزاری برای فراموشی. طنز در سنت‌های ادبی و هنری ما همواره بیش از آن‌که صرفاً خنداندن باشد، نقشی روشنگرانه و انتقادی ایفا کرده است. از عبید زاکانی در ایران تا مولیر در فرانسه، و از کمدی‌های چاپلین تا نشریات انتقادی اوایل قرن بیستم، طنز ابزاری برای افشاگری، بیان حقیقت‌های تلخ و بیداری اجتماعی بوده است.

یکی از نمونه‌های شاخص در این سنت، جلیل محمدقلی‌زاده، بنیان‌گذار روزنامه‌ی ملا نصرالدین بود. او در آغاز قرن بیستم، طنز را به رسانه‌ای برای روشنگری بدل کرد. صفحات ملا نصرالدین تنها محلی برای شوخی و خنده نبود، بلکه آیینه‌ای بود در برابر عقب‌ماندگی، استبداد، خرافه‌پرستی و نابرابری اجتماعی. طنز برای محمدقلی‌زاده ابزاری برای مقاومت در برابر جهل و استبداد بود؛ طنزی که رسالت داشت زشتی‌ها را عیان کند تا راهی برای اصلاح و رهایی گشوده شود.

اما در جهان امروز، طنز در بسیاری از عرصه‌ها از این رسالت فاصله گرفته است. خنده دیگر نه تلنگری برای اندیشیدن، که ابزاری برای سرگرمی و انکار واقعیت شده است. نمونه‌ی بارز این وضعیت را می‌توان در استندآپ کمدی دید؛ نمایشی که روزگاری می‌توانست بستری برای انتقاد اجتماعی باشد، اما امروز اغلب در قالبی مبتذل عرضه می‌شود. به جای برانگیختن حساسیت نسبت به جامعه، استندآپ کمدی همه‌چیز را به موضوعی برای قهقهه بی‌معنا بدل می‌کند: از فقر و مرگ گرفته تا سیاست و فرهنگ.

این دگرگونی تصادفی نیست؛ بلکه نشانه‌ای است از جهانی که در آن معنا فرومی‌پاشد و جای آن را تصاویر و وانموده‌ها می‌گیرند؛ جهانی که گای دبور آن را «جامعه‌ی نمایش» می‌نامید. در چنین جهانی، خنده به‌جای آن‌که ابزاری برای بیداری باشد، بدل به تخدیری جمعی و کالایی سودآور می‌شود.

طنز، کمدی و لودگی؛ سه مسیر برای خنده

خنده همیشه یکسان نبوده است. آنچه در تاریخ ادبیات و هنر به‌نام طنز شناخته می‌شود، تفاوت بنیادینی با آن چیزی دارد که امروز در قالب لودگی یا سرگرمی‌های سطحی به مخاطب عرضه می‌شود.

طنز در معنای اصیل خود، آینه‌ای انتقادی در برابر جامعه است. طنز با بزرگ‌نمایی تضادها و کاستی‌ها، زشتی‌ها را آشکار می‌کند تا بتوان به آن‌ها اندیشید. در سنت ما، عبید زاکانی با حکایت‌ها و تمثیل‌هایش نه‌فقط خنده، که نقدی تند بر ریاکاری مذهبی، فساد سیاسی و نابرابری اجتماعی عرضه می‌کرد. در غرب نیز طنز مولیر و بعدها آثار چاپلین در سینما، همواره پیوندی عمیق با نقد اجتماعی و روشنگری داشتند. خنده در اینجا ابزاری برای مقاومت بود؛ مقاومتی در برابر قدرت، نابرابری و جهل.

کمدی به معنای عام‌تر، گونه‌ای از هنر است که از موقعیت‌های انسانی و اجتماعی برای ایجاد خنده بهره می‌گیرد. کمدی می‌تواند ساده‌تر از طنز باشد و لزوماً بار انتقادی نداشته باشد، اما همچنان از ساختارهای روایی، شخصیت‌پردازی و موقعیت‌های دراماتیک برای ایجاد همدلی و تفکر بهره می‌برد. کمدی در این معنای کلاسیک، هنوز پیوندی با تجربه‌ی انسانی و واقعیت اجتماعی دارد.

اما لودگی چیز دیگری است. لودگی خنده‌ای است که از معنا تهی شده؛ خنده‌ای که نه به نقد منجر می‌شود و نه به درک عمیق‌تر زندگی. لودگی به جای خلق موقعیت‌های هنری یا افشای تناقض‌ها، تنها بر شوخی‌های مبتذل، حرکات بدنی بی‌ربط یا گفتارهای سطحی متکی است. در اینجا خنده نه تلنگر فکری است و نه فرصتی برای تأمل، بلکه نوعی واکنش مکانیکی و فوری است؛ قهقهه‌ای بی‌هدف که تنها کارکردش سرگرم‌کردن لحظه‌ای و پر کردن خلأ معنایی است.

به همین دلیل است که در جهان امروز، بسیاری از آنچه به نام طنز یا کمدی عرضه می‌شود، در حقیقت چیزی جز لودگی نیست. جایی که رسالت تاریخی طنز ـ یعنی نقد، افشاگری و روشنگری ـ به حاشیه رانده می‌شود و جایش را نمایش‌هایی می‌گیرد که تنها برای خنداندن به هر قیمت ساخته شده‌اند.

استندآپ کمدی در جهان امروز؛ از نقد اجتماعی تا لودگی

استندآپ کمدی، در شکل مدرنش، محصول قرن بیستم است. این گونه نمایشی ابتدا در کافه‌ها و سالن‌های کوچک آمریکا و اروپا ظهور کرد و به‌سرعت در شبکه‌های تلویزیونی و بعدها در پلتفرم‌های اینترنتی جایگاهی جهانی یافت. آنچه این ژانر را متمایز می‌کرد، سادگی و صمیمیتش بود: فردی تنها روی صحنه می‌ایستاد و با زبان محاوره و بی‌پرده، تجربه‌های روزمره یا مسائل اجتماعی را برای مخاطب روایت می‌کرد.

در آغاز، استندآپ کمدی در مواردی پیوندی با سنت طنز انتقادی داشت. بسیاری از کمدین‌ها از زندگی طبقات فرودست، تبعیض‌های نژادی یا تضادهای اجتماعی می‌گفتند و از طریق خنده، به نقد ساختارهای قدرت می‌پرداختند. اما این ظرفیت انتقادی به‌تدریج جای خود را به منطق مصرف و سرگرمی داد.

امروز، استندآپ کمدی در غالب شکل‌های رایجش چیزی فراتر از لودگی سازمان‌یافته نیست. موضوعاتش اغلب به سطحی‌ترین بخش‌های زندگی تقلیل یافته است: روابط جنسی، عادات روزانه، کلیشه‌های جنسیتی، یا حتی شوخی با بیماری و مرگ. کمدین برای دو ساعت روی صحنه می‌ایستد، پشت‌سر هم وراجی می‌کند، و تماشاگران قهقهه می‌زنند. این خنده‌ها نه نتیجه‌ی مواجهه با حقیقتی تلخ، بلکه واکنشی مکانیکی به شوخی‌های تکراری و مبتذل است.

از این منظر، استندآپ کمدی نماد بارز بی‌معنایی خنده در جامعه‌ی امروز است. خنده‌ای که به جای تلنگر فکری، تنها ابزاری برای پرکردن خلأها و فرار موقت از اضطراب‌های زندگی روزمره است. خنده‌ای که به‌جای برانگیختن مقاومت، به تخدیری جمعی بدل می‌شود.

سرمایه‌داری رسانه‌ای نیز این روند را تشدید کرده است. کمدین‌ها امروز ستاره‌های فرهنگی‌اند: سالن‌های بزرگ از نیویورک تا تهران برایشان پر می‌شود، میلیون‌ها تومان و دلار دستمزد می‌گیرند، و در بهترین ساعات تلویزیون و پرمخاطب‌ترین پلتفرم‌ها حضور دارند. خنده به کالایی سودآور بدل شده است؛ کالایی که نه تنها مصرف می‌شود، بلکه به‌طور مداوم بازتولید و بازاریابی می‌شود.

به این ترتیب، استندآپ کمدی دیگر نه تداوم سنت طنز انتقادی، بلکه بخشی از ماشین سرگرمی و مصرف فرهنگی است. ماشینی که خنده را به کالا تبدیل کرده و رسالت تاریخی طنز را به فراموشی سپرده است.

جامعه‌ی نمایش و وانموده‌ها؛ وقتی خنده جای حقیقت را می‌گیرد

برای فهمیدن این‌که چرا خنده‌ی امروز تا این حد تهی و بی‌معنا شده، باید کمی به نظریه‌های فرهنگی و اجتماعی رجوع کنیم. دو اندیشمند معاصر، گای دبور و ژان بودریار، ابزارهای مهمی برای درک این وضعیت به ما داده‌اند.

گای دبور در کتاب معروفش، جامعه‌ی نمایش (۱۹۶۷)، می‌گوید جهان معاصر بیش از آن‌که بر پایه‌ی واقعیت باشد، بر پایه‌ی «تصویر» و «نمایش» ساخته شده است. در چنین جامعه‌ای، آنچه ما می‌بینیم و مصرف می‌کنیم، بیشتر بازنمایی واقعیت است تا خود واقعیت. رسانه‌ها، تبلیغات و صنعت سرگرمی آن‌قدر تصویر تولید می‌کنند که زندگی واقعی در پشت این تصاویر محو می‌شود.

حالا کافی است این ایده را به استندآپ کمدی تعمیم بدهیم:
وقتی کمدین روی صحنه از عشق، فقر، بیماری یا حتی مرگ حرف می‌زند، او درواقع «نمایشی از واقعیت» می‌سازد، نه خود واقعیت. مخاطب هم نه با رنج واقعی، بلکه با کاریکاتوری از آن روبه‌رو می‌شود و در نهایت فقط می‌خندد. به این ترتیب، خنده به جای اینکه انسان را نسبت به رنج حساس‌تر کند، او را نسبت به آن بی‌تفاوت می‌سازد.

ژان بودریار این منطق را یک گام جلوتر می‌برد. او در نظریه‌ی وانموده‌ها می‌گوید ما در جهانی زندگی می‌کنیم که در آن نشانه‌ها و تصاویر نه فقط بازتاب واقعیت، بلکه جایگزین آن شده‌اند. برای مثال، ما بیشتر از طریق تلویزیون و شبکه‌های اجتماعی «تصویری از جنگ» را می‌بینیم، نه خود جنگ را. این تصویرها کم‌کم به‌اندازه‌ای قوی می‌شوند که خودشان «واقعیت» به نظر می‌رسند.

در استندآپ کمدی هم همین اتفاق می‌افتد:
زندگی روزمره، روابط انسانی، سیاست یا حتی مرگ، در قالب شوخی و لودگی به نمایش درمی‌آید. نتیجه این است که مخاطب دیگر به سراغ «حقیقت تلخ» این پدیده‌ها نمی‌رود، بلکه به نسخه‌ی مضحک و خنده‌دار آن قانع می‌شود. اینجاست که می‌توان گفت استندآپ کمدی به شکلی ناخواسته به ابزار «حذف معنا» تبدیل می‌شود.

پس اگر طنز در گذشته (مثل عبید زاکانی یا جلیل محمدقلی‌زاده در ملا نصرالدین) حقیقت را آشکار می‌کرد و برای بیداری اجتماعی به کار می‌رفت، امروز استندآپ کمدی بیشتر در خدمت پنهان‌کردن حقیقت است. خنده‌ای که باید روشنگر باشد، به نوعی «مُسکن جمعی» بدل شده است؛ مُسکنی که درد را می‌پوشاند اما درمانش نمی‌کند.

بخش چهارم: سرایت لودگی به هنر و رسانه

اگر زمانی طنز در ادبیات و سینما نقش آیینه‌ای انتقادی داشت، امروز شاهدیم که همان منطق استندآپ کمدی، یعنی لودگی و خنداندن فوری، به دیگر عرصه‌های فرهنگی نیز نفوذ کرده است.

در سینمای جهان، بسیاری از فیلم‌های کمدی که باید ادامه‌دهنده‌ی سنت چاپلین یا بیلی وایلدر می‌بودند ــ سنتی که هم می‌خنداند و هم تلنگر می‌زد ــ حالا جای خود را به آثاری داده‌اند که بیشتر شبیه شوی استندآپ روی پرده‌اند: مجموعه‌ای از شوخی‌های جنسی، حرکات بدنی بی‌معنا و مزه‌پرانی‌های بی‌ربط که هیچ روایتی نمی‌سازند و هیچ اندیشه‌ای برنمی‌انگیزند.

در ایران نیز وضع مشابهی را می‌بینیم. سینمای کمدی در دهه‌های اخیر بیشتر از آن‌که ادامه‌دهنده‌ی مسیر کمدی‌های اجتماعی (مثلاً در آثار داریوش مهرجویی یا حتی برخی فیلم‌های علی حاتمی) باشد، به بازتولید لودگی روی پرده تبدیل شده است. شوخی‌های سطحی، دیالوگ‌های دوپهلو، استفاده مفرط از حرکات بدن برای خنداندن، و حتی تحقیر شخصیت‌ها برای تولید خنده، نشانه‌های این منطق تازه‌اند.

این وضعیت در سریال‌های تلویزیونی و شبکه‌های نمایش خانگی هم آشکار است. در بسیاری از این آثار، کمدی دیگر نه ابزاری برای نقد مناسبات اجتماعی، بلکه تنها وسیله‌ای برای جلب مخاطب و فروش بیشتر است. نتیجه این است که طنز جای خود را به نمایش مضحکه‌وار داده است: جایی که برای خنداندن مخاطب حتی تحقیر زنان، اقلیت‌ها یا مفاخر فرهنگی نیز به «جنس شوخی» بدل می‌شود.

رسانه‌های جریان اصلی هم نقش مهمی در تثبیت این روند دارند. تلویزیون‌ها و پلتفرم‌های اینترنتی، با بازاریابی و تبلیغات، این نوع خنده را به یکی از پرفروش‌ترین کالاهای فرهنگی بدل کرده‌اند. کافی است نگاهی به شبکه‌های پرمخاطب بیندازیم: ساعات طلایی و پرهزینه نه به نمایش‌های انتقادی یا آثار اندیشمندانه، بلکه به استندآپ کمدی یا شوی کمدی اختصاص یافته است.

به این ترتیب، طنز در معنای اصیل خود ــ یعنی ابزاری برای بیداری و نقد ــ به حاشیه رانده شده و لودگی به هنجار فرهنگی بدل شده است. خنده‌ای که زمانی می‌توانست بر ساختارهای قدرت بشورد، امروز در خدمت همان ساختارها قرار گرفته است؛ چرا که به جای آشکار کردن تضادها، آن‌ها را می‌پوشاند و به فراموشی می‌سپارد.

پیامدهای فرهنگی و اجتماعی

وقتی طنز جای خود را به لودگی می‌دهد، پیامدهای آن فراتر از یک شوخی یا یک برنامه‌ی تلویزیونی است؛ این دگرگونی بر شیوه‌ی اندیشیدن، حساسیت‌های اجتماعی و حتی بر تعریف ما از «فرهنگ» تأثیر می‌گذارد.

خنده‌ای که باید به تلنگری برای اندیشه بدل شود، به واکنشی مکانیکی و فوری تبدیل می‌شود. ما می‌خندیم، اما این خنده چیزی را تغییر نمی‌دهد؛ نه دیدگاه‌مان را، نه رفتارمان را، و نه نسبت‌مان با واقعیت. خنده از «واکنشی آگاهانه» به «مصرفی زودگذر» تنزل می‌یابد.

وقتی فقر، مرگ، تبعیض یا حتی عشق، صرفاً به سوژه‌ی شوخی بدل می‌شوند، ما به‌تدریج حساسیت خود را نسبت به آن‌ها از دست می‌دهیم. رنج واقعی پشت قهقهه‌های مصنوعی پنهان می‌شود. به تعبیر دبور، نمایش جای واقعیت را می‌گیرد؛ و به تعبیر بودریار، ما وانموده‌ها را به‌جای حقیقت می‌پذیریم.

لودگی و استندآپ کمدی به‌طور کامل در منطق بازار و سرمایه‌داری رسانه‌ای قرار گرفته‌اند. کمدین به «برند» تبدیل می‌شود، خنده به کالا بدل می‌شود، و مخاطب به «مصرف‌کننده‌ی خنده». در این روند، نه همبستگی اجتماعی تقویت می‌شود و نه آگاهی جمعی؛ بلکه نوعی فردگرایی منفعل رواج می‌یابد: هر کس می‌خندد تا لحظه‌ای فراموش کند، بدون آن‌که چیزی تغییر کند.

وقتی مهم‌ترین ساعات تلویزیون یا پلتفرم‌ها به لودگی اختصاص می‌یابد، فرهنگ به تدریج با «سرگرمی» یکی گرفته می‌شود. آنچه روزی ابزار روشنگری، نقد قدرت یا پرورش اندیشه بود، به نمایش مضحک حرکات بدنی و مزه‌پرانی‌های جنسی فروکاسته می‌شود. فرهنگ، به‌جای برانگیختن تخیل و تفکر، صرفاً وظیفه‌ی پر کردن وقت را بر عهده می‌گیرد.

لودگی با خنده‌ی بی‌معنا، تضادها و بحران‌های واقعی را پنهان می‌کند. به جای آن‌که خنده مردم را علیه فساد، نابرابری یا استبداد برانگیزد، آنان را سرگرم می‌کند تا همان نظم موجود ادامه یابد. به همین دلیل می‌توان گفت لودگی در خدمت بازتولید سلطه است، نه مقاومت در برابر آن.

بازگشت به رسالت طنز

طنز در تاریخ همواره بیش از یک وسیله‌ی سرگرمی بوده است؛ ابزاری بوده برای افشاگری، برای مقاومت در برابر قدرت و برای یادآوری حقیقت‌های تلخ. از عبید زاکانی که فساد و ریاکاری را در قالب حکایت‌های گزنده به نقد کشید، تا جلیل محمدقلی‌زاده که در *ملا نصرالدین* خرافه و استبداد را به سخره گرفت، و تا چاپلین که در عصر بحران جهانی با زبان خنده علیه سرمایه‌داری و جنگ ایستاد، طنز همواره به ما نشان داده است که خنده می‌تواند راهی به سوی آگاهی باشد.

اما در جهان امروز، طنز اغلب از این رسالت تهی شده و جای خود را به لودگی داده است. استندآپ کمدی، در شکل رایجش، نمونه‌ی بارز این سقوط است: خنده‌ای بی‌معنا، کالایی‌شده و بی‌ارتباط با نقد اجتماعی. خنده‌ای که به جای بیدار کردن، تخدیر می‌کند؛ به جای افشاگری، فراموشی می‌آورد.

این وضعیت تصادفی نیست. در منطق جامعه‌ی نمایش (به تعبیر گای دبور) و جهان وانموده‌ها (به تعبیر بودریار)، تصاویر و بازنمایی‌ها جای حقیقت را گرفته‌اند. خنده نیز در این میان به شکلی از «مصرف فرهنگی» بدل شده که کارکردش پنهان‌کردن واقعیت و تداوم وضع موجود است.

اما هنوز می‌توان پرسید: آیا راهی برای احیای طنز انتقادی وجود دارد؟ پاسخ به این پرسش در گرو بازگشت به همان سنت تاریخی است که طنز را ابزاری برای مقاومت و رهایی می‌دانست. در جهانی که سرشار از نابرابری، جنگ، تبعیض و بحران است، بیش از هر زمان دیگری به طنزی نیاز داریم که نه برای پر کردن وقت، بلکه برای بیدار کردن آگاهی به کار رود.

بنابراین، شاید رسالت امروز هنرمندان و روشنفکران نه صرفاً ساختن «خنده»، بلکه بازگرداندن معنا به خنده باشد. خنده‌ای که به‌جای پنهان کردن رنج، آن را آشکار کند؛ خنده‌ای که به‌جای تثبیت وضع موجود، راهی برای تغییر آن بگشاید.

سالی معزی

شهریور ۱۴۰۴

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.