اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

انقلابی که هنوز پایان نیافته است: از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تا بحران جهانی سرمایه‌داری

 اکتبر، آغاز تاریخِ نو

انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه یکی از نقاط عطف تاریخ معاصر است که برای نخستین‌بار طبقه‌ی کارگر و زحمتکشان را به قدرت رساند و نظمی نوین بنیان گذاشت. این انقلاب در میانه‌ی آشوب جنگ جهانی اول و فروپاشی تزاریسم روسیه روی داد و در همان روزهای نخست دستاوردهای شگرفی به همراه داشت: اعلام آتش‌بس فوری و پایان جنگ برای روسیه، الغای مالکیت خصوصی زمین‌ها و تقسیم آن میان دهقانان، برقراری کنترل کارگری بر تولید و کارخانه‌ها، و به‌رسمیت‌شناختن حق تعیین سرنوشت برای ملت‌های تحت ستم امپراتوری روسیه . حکومت جدید شوراها به رهبری لنین همچنین مجموعه‌ای از اصلاحات اجتماعی پیشرو را آغاز کرد؛ از برابری کامل حقوق زنان در عرصه‌های سیاسی و مدنی گرفته تا تصویب قانون دستمزد برابر زنان و مردان، حق طلاق با خواست زن، قانونی‌کردن سقط جنین و فراهم‌سازی خدمات رفاهی برای مادران و کودکان . بدین‌ترتیب در سال ۱۹۱۷ کارگران و فرودستان روسیه نظم کهنه‌ی سرمایه‌داری و سلطنتی را درهم شکستند و دولتی براساس شوراهای مردمی بنا نهادند که جرقه‌ی امید را در دل ستمدیدگان سراسر جهان روشن کرد.

با این حال، هدف ما در این نوشتار صرفاً مرور تاریخی نیست؛ بلکه بازخوانی میراث انقلاب اکتبر در پرتو واقعیت‌های امروز است. بیش از یک سده از آن رخداد می‌گذرد. اتحاد جماهیر شوروی که مولود انقلاب اکتبر بود در سال ۱۹۹۱ فروپاشید و نظریه‌پردازان سرمایه‌داری با خوش‌بینی اعلام کردند که لیبرالیسم پیروز نهایی تاریخ است و دیگر بدیلی وجود ندارد . اما سه دهه‌ی پس از «پایان تاریخ» ادعایی نشان داد که جهان همچنان با بی‌عدالتی، بحران‌های پی‌در‌پی، جنگ و فقر دست‌به‌گریبان است. در چنین شرایطی، یادآوری اکتبر ۱۹۱۷ صرفاً نوستالژی گذشته نیست، بلکه ضرورتی برای یافتن راه‌های رهایی‌بخش در زمان حال است. در بخش‌های بعدی، ابتدا زمینه‌های تولد و تأثیرات جهانی انقلاب اکتبر را بررسی می‌کنیم، سپس به دستاوردها و کاستی‌های تجربه‌ی سوسیالیسم در قرن بیستم می‌پردازیم، آنگاه پیامدهای دوران پس از فروپاشی شوروی و بحران سرمایه‌داری معاصر را مرور می‌کنیم و در نهایت به چشم‌انداز سوسیالیسم در قرن بیست‌ویکم و درس‌های اکتبر برای آینده‌ی بشر اشاره خواهیم کرد.

بخش نخست: رؤیایی که جهان را لرزاند

۱. شرایط تاریخی تولد انقلاب


انقلاب اکتبر در دل شرایط اجتماعی و سیاسی بحرانی روسیه‌ی اوایل قرن بیستم جوانه زد. روسیه‌ی تزاری کشوری پهناور اما عقب‌مانده بود که اکثریت مردم آن را دهقانان فقیر تشکیل می‌دادند و صنعت نوپای آن زیر سلطه‌ی سرمایه‌داران بزرگ داخلی و خارجی قرار داشت. جنگ جهانی اول (۱۹۱۴-۱۹۱۸) وضعیت را وخیم‌تر کرد؛ ارتش روسیه متحمل میلیون‌ها تلفات شد و تدارکات جنگی اقتصاد را ویران کرد. شهرهای بزرگ با کمبود آذوقه و سوخت روبرو شدند و قحطی و نارضایتی توده‌ها را به ستوه آورد . در چنین وضعیتی، انقلاب فوریه ۱۹۱۷ رژیم تزاری را سرنگون کرد و دولت موقتی از لیبرال‌ها و سوسیالیست‌های معتدل بر سر کار آمد. اما دولت موقت به‌رغم وعده‌هایش نتوانست خواسته‌های اصلی مردم – نان، زمین و صلح – را برآورده سازد. آن‌ها جنگ با آلمان را ادامه دادند، اصلاحات ارضی را به تعویق انداختند و عملاً ساختارهای قدرت کهنه (ارتش، بروکراسی و سرمایه‌داران) را دست‌نخورده باقی گذاشتند . همزمان، کارگران و سربازان در پتروگراد و سایر شهرها در شوراهایی (سوویت‌ها) سازمان یافتند و خواهان انتقال فوری قدرت به شوراها بودند. لنین، رهبر حزب بلشویک، در آوریل ۱۹۱۷ با طرح شعار مشهور «تمام قدرت به دست شوراها» همین مطالبه را منعکس کرد و استدلال نمود که تنها حاکمیت شوراهای کارگری و دهقانی می‌تواند صلح و عدالت اجتماعی را برقرار کند. لنین مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» را – که در اندیشه مارکس به‌معنای حاکمیت اکثریت کارگر به‌جای اقلیت سرمایه‌دار است – دوباره پررنگ کرد و تأکید نمود که دولت جدید باید وسیع‌ترین دموکراسی را برای زحمتکشان فراهم آورد . (در اندیشه‌ی مارکس، همه‌ی دولت‌های تاریخ نوعی «دیکتاتوری طبقاتی» بوده‌اند و منظور از دیکتاتوری پرولتاریا، حاکمیت مستقیم و بی‌واسطه‌ی اکثریت مردم – طبقه‌ی کارگر و متحدانش – بر سرنوشت خویش است، در تضاد با دیکتاتوری اقلیت سرمایه‌دار.) این مفهوم اساساً با دیکتاتوری شخصی یا حکومت خودکامه‌ی حزبی تفاوت داشت و قرار بود شکل تکامل‌یافته‌تری از دموکراسی – دموکراسی اکثریت مردم – را بنیان نهد.

در ماه‌های پرتلاطم پس از انقلاب فوریه، دو قدرت موازی در روسیه ظهور کرده بود: از یکسو دولت موقت لیبرال-بورژوایی و از سوی دیگر شوراهای انقلابی که در میان کارگران، سربازان و دهقانان نفوذ روزافزون داشتند. این وضعیتی بود که لنین آن را «دوگانه‌ی قدرت» می‌نامید. تا پاییز ۱۹۱۷، دولت موقت کاملاً بی‌اعتبار شده بود؛ شکست‌های نظامی ادامه داشت، اقتصاد فروپاشیده و هرج‌ومرج فراگیر شده بود. بلشویک‌ها که در شوراها اکثریت یافته بودند، لحظه را برای قیام نهایی مناسب دیدند. در ۲۵ اکتبر ۱۹۱۷ (۷ نوامبر به تقویم جدید)، کمیته‌ی نظامی انقلابی به فرماندهی لئون تروتسکی در پتروگراد دست به اقدام زد. طی یک قیام نسبتاً کم‌خون و تقریباً بدون مقاومت گسترده، کاخ زمستانی (مقر دولت موقت) تسخیر و اعضای دولت دستگیر شدند. انقلاب اکتبر بدون جنگ داخلی گسترده در پایتخت پیروز شد؛ چرا که نیروی اصلی حامی آن یعنی شوراهای مردمی، از پشتیبانی گسترده‌ی سربازان خسته از جنگ و دهقانان تشنه‌ی زمین برخوردار بودند . فردای آن روز، دومین کنگره‌ی سراسری شوراهای روسیه تشکیل شد و قدرت را رسماً به شوراها انتقال داد.

حزب بلشویک به رهبری لنین و متحدان چپ اس‌-آر (انقلابیون سوسیالیست چپ) حکومت جدیدی به نام «شورای کمیسرهای خلق» (سوورنارکوم) تشکیل دادند. دولت جدید در همان ساعات اولیه برنامه‌ی انقلابی خود را اعلام و اجرا کرد: پیشنهاد صلح فوری و بدون الحاق (که به پیمان برست‌-لیتوفسک با آلمان در مارس ۱۹۱۸ انجامید و به مشارکت روسیه در جنگ جهانی پایان داد)، صدور فرمان زمین و واگذاری کلیه‌ی زمین‌های مالکان بزرگ و املاک سلطنتی به دهقانان بی‌زمین، برقراری کنترل کارگری بر تولید و نظارت بر مدیران کارخانه‌ها، تدوین طرح‌هایی برای تأمین نان شهرها و مواد غذایی . علاوه بر این، فرمانی درباره‌ی حقوق ملت‌ها صادر شد که حق استقلال و خودمختاری را برای تمامی ملت‌های تحت سلطه‌ی امپراتوری سابق روسیه به رسمیت می‌شناخت . این اقدام راه را برای استقلال فنلاند، لهستان و کشورهای حوزه‌ی بالتیک باز کرد و به سایر ملل (مانند قفقاز و آسیای مرکزی) خودمختاری‌ اعطا شد.

۲. تأثیر جهانی انقلاب اکتبر

پیروزی انقلاب اکتبر همچون صاعقه‌ای در آسمان تیره‌ی جهان طنین انداخت و مرزهای روسیه را درنوردید. این نخستین‌بار در تاریخ بود که فرودستان جامعه نه در خیال بلکه در عمل قدرت دولتی را به چنگ آوردند و این واقعیت تأثیری عمیق بر جنبش‌های اجتماعی در سراسر جهان بر جای گذاشت. لنین و بلشویک‌ها انقلاب خود را آغازی برای انقلاب جهانی می‌دانستند و به صراحت اعلام کردند که بقای سوسیالیسم در روسیه‌ی عقب‌مانده بدون پیروزی انقلاب در کشورهای صنعتی پیشرفته دشوار خواهد بود . آن‌ها در سال ۱۹۱۹ کمونیترن (انترناسیونال سوم) را بنیان گذاشتند تا جنبش‌های کارگری و ضداستعماری جهان را در یک جبهه‌ی واحد علیه سرمایه‌داری و امپریالیسم متحد کنند . از سوی دیگر، الهام‌بخشی انقلاب اکتبر بر توده‌های ستمدیده و نیز بر روشنفکران و هنرمندان آزادی‌خواه در اقصی نقاط دنیا مشهود بود. جان رید، روزنامه‌نگار آمریکایی که خود شاهد عینی انقلاب بود، کتاب مشهور ده روزی که دنیا را تکان داد را نوشت تا به جهانیان نشان دهد چگونه کارگران توانستند بر طبقه‌ی حاکم غلبه کنند . آنتونیو گرامشی، متفکر انقلابی ایتالیایی، در همان زمان نوشت که انقلاب روسیه «پیروزی آزادی» است و اندام‌هایی را ایجاد کرده که زندگی اجتماعی نوینی طلب می‌کند . میلیون‌ها کارگر در اروپا، از آلمان و ایتالیا گرفته تا بریتانیا و حتی ایالات متحده، با شنیدن خبر پیروزی بلشویک‌ها به هیجان آمدند و دست به اعتصاب‌ها و اعتراض‌های گسترده زدند . در آلمان و مجارستان، امواج انقلاب موجب سقوط حکومت‌های کهنه و برپایی کوتاه‌مدت جمهوری‌های شورایی شد (انقلاب ۱۹۱۸ آلمان و جمهوری شورایی مجارستان ۱۹۱۹). در کشورهای استعماری نیز جرقه‌های امید زبانه کشید؛ در چین جنبش May Fourth (۴ مه ۱۹۱۹) علیه استعمار شکل گرفت، در هند نهضت ضداستعماری جان تازه‌ای یافت و بسیاری از رهبران آینده‌ی آسیا و آفریقا از اکتبر ۱۹۱۷ الهام گرفتند.

یکی از مهم‌ترین تأثیرات انقلاب اکتبر، تقویت جنبش‌های رهایی‌بخش ملی در مستعمرات بود. انقلاب اکتبر با افشای ماهیت امپریالیسم و حمایت علنی از حق ملل در تعیین سرنوشت، الگویی بی‌سابقه ارائه داد. اتحاد جماهیر شوروی به‌عنوان دولتی برآمده از انقلاب، از دهه‌ی ۱۹۲۰ به بعد پشتیبان مادی و معنوی جنبش‌های استقلال‌طلبانه در آسیا، آفریقا و آمریکای لاتین شد . برای نخستین‌بار یک قدرت جهانی به جای استعمار ملت‌ها، از آزادی آنان دفاع می‌کرد. این رویکرد در سال‌های بعد نتایج ملموسی داشت؛ مثلاً بسیاری از رهبران جنبش‌های ضداستعماری (از هوشی‌مین در ویتنام تا جواهر لعل نهرو در هند) از اندیشه‌ها و کمک‌های شوروی بهره بردند و شبکه‌های بین‌المللی ضد امپریالیستی به وجود آمد. اتحاد شوروی با حمایت از نهضت‌های رهایی‌بخش جهان سوم، نقش مهمی در تضعیف قدرت‌های استعماری اروپایی ایفا کرد . به بیان دیگر، اکتبر ۱۹۱۷ نویدبخش عصری بود که در آن ملل تحت ستم می‌توانستند به پشتیبانی یک دولت کارگری برای رهایی خود امید بندند.

انقلاب اکتبر همچنین موجی از امید و نوآوری را در عرصه‌های فرهنگی و فکری برانگیخت. در سال‌های پس از انقلاب، هنر و ادبیات انقلابی در شوروی شکوفا شد و اندیشه‌ی سوسیالیسم الهام‌بخش هنرمندان بسیاری در جهان گردید. چهره‌هایی چون پابلو پیکاسو، برتولت برشت، لانگستون هیوز و صدها روشنفکر دیگر یا به عضویت احزاب کمونیست درآمدند یا دست‌کم از آرمان‌های انقلاب دفاع کردند. در خود شوروی، شکوفایی فرهنگی دوران لنین چشمگیر بود؛ آزادسازی آموزش و مبارزه با بی‌سوادی، رشد علوم و فنون و حمایت دولت از هنرمندان پیشرو، فضایی پرشور ایجاد کرد که در آن رؤیای ساختن «انسان نو» در سوسیالیسم دنبال می‌شد . بدین‌ترتیب، از دل انقلاب اکتبر نه فقط یک دولت جدید، که یک جنبش جهانی سربرآورد؛ رؤیایی جهانی که جهان را لرزاند و نشان داد آلترناتیوی عملی برای سرمایه‌داری وجود دارد.

بخش دوم: دستاوردها و تناقض‌ها

۱. دستاوردهای تاریخی «سوسیالیسم واقعاً موجود»

پیروزی انقلاب اکتبر راه را برای بنای یک نظم اجتماعی و اقتصادی نوین در یک‌ششم خاک جهان هموار کرد. اتحاد جماهیر شوروی – که بر ویرانه‌های امپراتوری روسیه تزاری شکل گرفت – به آزمایشگاهی بزرگ برای تحقق ایده‌های سوسیالیستی بدل شد. اگرچه مسیر این تجربه پرفرازونشیب بود، اما نمی‌توان دستاوردهای تاریخی سوسیالیسم واقعاً موجود قرن بیستم را نادیده گرفت.

نخستین دستاورد چشمگیر، تحول اقتصادی و صنعتی در مقیاسی بی‌سابقه بود. روسیه‌ای که در ۱۹۱7 کشوری عمدتاً دهقانی و عقب‌مانده بود، طی چند دهه به یک ابرقدرت صنعتی بدل شد. برنامه‌های توسعه‌ی پنج‌ساله‌ی دوران استالین (آغاز از ۱۹۲۸) صنایع سنگین، فولاد، برق و ماشین‌سازی را به سرعت گسترش داد و شوروی را از یک اقتصاد ویران پس از جنگ داخلی، به دومین اقتصاد بزرگ جهان در میانه‌ی قرن بیستم بدل کرد و نتیجه‌ی آن رشد چشمگیر تولید و زیرساخت‌ها و استقلال اقتصادی نسبی از نظام سرمایه‌داری جهانی بود. در کنار صنعتی‌شدن، ریشه‌کنی بی‌سوادی و ارتقای آموزشی یکی دیگر از موفقیت‌های سوسیالیسم شوروی بود. نرخ باسوادی که در روسیه تزاری بسیار پایین و عمده‌ی جمعیت بی‌سواد بودند، در عرض دو دهه پس از انقلاب تقریباً به صد درصد رسید. آموزش رایگان عمومی، تأسیس صدها دانشگاه و مؤسسه‌ی پژوهشی، و تربیت نسل جدیدی از دانشمندان و مهندسان، نه‌تنها عقب‌ماندگی تاریخی را جبران کرد بلکه شوروی را در زمینه‌هایی مانند علوم فضایی و پزشکی به پیشتاز جهانی تبدیل نمود (تا جایی که در ۱۹۵۷ اولین ماهواره‌ی جهان – اسپوتنیک – و در ۱۹۶۱ اولین انسان – یوری گاگارین – را به فضا فرستادند).

تأمین عدالت اجتماعی و خدمات همگانی نیز از افتخارات این دوره بود. در اتحاد شوروی، برای نخستین‌بار در تاریخ روسیه، خدمات درمانی و بهداشتی رایگان و همگانی ارائه شد. بیمه‌ی اجتماعی فراگیر شد و حتی در دل یکی از خشن‌ترین دوره‌های تاریخ (دهه ۱۹۳۰)، دولت برنامه‌های واکسیناسیون گسترده، احداث بیمارستان‌ها و ریشه‌کنی بیماری‌های واگیردار را پیش برد. حق تحصیل، کار، مسکن و تعطیلات برای شهروندان تضمین شده بود . زنان به مقاماتی دست یافتند که در هیچ‌یک از کشورهای آن زمان سابقه نداشت؛ از وزیر و فضانورد گرفته تا دانشمند و قهرمان ورزشی. شوروی در دهه‌های میانی قرن بیستم شاهد رشد خیره‌کننده‌ی تعداد پزشکان، مهندسان، معلمان و متخصصان بود که همگی از طبقات عادی جامعه برخاسته بودند.

بزرگ‌ترین آزمون قدرت و یکی از مهم‌ترین دستاوردهای تاریخی شوروی، شکست فاشیسم در جنگ جهانی دوم بود. در سال ۱۹۴۱ آلمان نازی به خاک شوروی حمله کرد و جنگی وحشیانه و سرنوشت‌ساز آغاز شد. مردم شوروی به بهای فداکاری عظیم، نیروی اصلی شکست ماشین جنگی هیتلر شدند. حدود ۲۷ میلیون شهروند شوروی – نظامی و غیرنظامی – در جنگ جان باختند و کشور دچار ویرانی مهیبی شد، اما سرانجام ارتش سرخ با تصرف برلین در سال ۱۹۴۵ به کابوس نازیسم پایان داد. بر اساس آمار تاریخی، ۷۵٪ از کل تلفات نظامی آلمان نازی در جنگ جهانی دوم در جبهه‌ی شرقی و به‌دست ارتش شوروی رقم خورد . نقش تعیین‌کننده‌ی اتحاد شوروی در پیروزی بر فاشیسم، نه‌تنها این کشور را به ابرقدرتی جهانی بدل ساخت، بلکه پرستیژ اخلاقی و سیاسی بزرگی برای ایده‌ی سوسیالیسم به همراه آورد؛ بسیاری در جهان سوم، شوروی را منجی خود از چنگ استعمار و فاشیسم می‌دیدند.

از دیگر دستاوردهای انقلاب اکتبر، الهام‌بخشی برای کشورهای استعمارزده و توسعه‌نیافته در دوران جنگ سرد بود. پس از ۱۹۴۵ و به‌ویژه طی دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، موجی از جنبش‌های استقلال‌طلبانه آسیا و آفریقا را فراگرفت. اتحاد شوروی و بلوک شرق، ضمن حمایت دیپلماتیک از این نهضت‌ها، کمک‌های مادی و فنی فراوانی به آنان ارائه کردند  کشورهایی چون هند، مصر، اندونزی و دیگر تازه‌استقلال‌یافته‌ها از مدل توسعه‌ی برنامه‌ریزی‌شده‌ی شوروی الهام گرفتند و بسیاری از پروژه‌های زیربنایی خود را با کمک‌ها و کارشناسان شوروی پیش بردند. در آمریکای لاتین نیز انقلاب کوبا (۱۹۵۹) به رهبری فیدل کاسترو و چه‌گوارا، مستقیم تحت تأثیر اکتبر ۱۹۱۷ بود و کوبا در سایه‌ی اتحاد با شوروی توانست در برابر فشارهای آمریکا مقاومت کند. به بیان دیگر، در سال‌های اوج جنگ سرد، اردوگاه سوسیالیسم پشتیبان و پناهگاه جنبش‌های آزادی‌بخش «جهان سوم» بود و بسیاری از توده‌های محروم آفریقا و آمریکای لاتین برای تحصیل رایگان به دانشگاه‌های شوروی و اروپای شرقی رفتند.

با وجود همه‌ی این دستاوردها، باید به جنبه‌های کیفی زندگی تحت سوسیالیسم شوروی نیز اشاره کرد. در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، اتحاد شوروی به سطحی از توسعه رسید که توانست امکانات رفاهی پایه همچون آموزش و بهداشت و تغذیه را برای اکثریت جمعیت ۲۵۰ میلیونی خود فراهم کند؛ امری که بسیاری از کشورهای سرمایه‌داری با سطح توسعه مشابه در تحقق آن ناموفق بودند. نرخ بیکاری به‌طور رسمی صفر بود، مسکن هرچند کوچک ولی تقریباً برای همه فراهم می‌شد، جرم و جنایت (به‌جز در سال‌های بحرانی) نسبتاً پایین بود و ارزش‌هایی همچون علم‌آموزی، کار جمعی و پیشرفت فنی تشویق می‌شد. پیشرفت‌های علمی و فرهنگی شوروی در زمینه‌هایی نظیر فضانوردی، ریاضیات، شیمی، هنر باله و موسیقی کلاسیک، ورزش و غیره باعث غرور شهروندانش بود و نشان می‌داد یک کشور سوسیالیستی می‌تواند در تمامی عرصه‌ها به شکوفایی برسد.

با تمام این دستاوردها، تجربه‌ی اتحاد شوروی و دولت‌های مشابه، از همان ابتدا با چالش‌ها و تناقض‌های عمیقی روبرو شد که به‌تدریج مسیر سوسیالیسم را از آرمان‌های اولیه‌ی اکتبر منحرف ساخت. بررسی انتقادی این تناقض‌ها، خطاها و انحراف‌ها برای درس‌آموزی از گذشته اهمیت اساسی دارد. 

یکی از تضادها، بوروکراتیزه‌شدن قدرت در ساختار جدید بود. انقلاب اکتبر با شعار «تمام قدرت به شوراها» آغاز شد و قرار بود شوراهای دموکراتیک کارگران و دهقانان، زیربنای نظام حکومتی تازه باشند. در سال‌های اولیه، واقعاً شوراها و مجامع مردمی نقش مهمی ایفا می‌کردند و بلشویک‌ها بر اصل مشارکت وسیع توده‌ها تأکید داشتند. اما جنگ داخلی (۱۹۲۲-۱۹۱۸) و شرایط اضطراری ناشی از محاصره و حمله‌ی خارجی، بسیاری از آزادی‌ها و نهادهای دموکراتیک را تعلیق کرد. به گفته‌ی تاریخ‌نگاران، برای حفظ انقلاب در برابر ضدانقلاب، دولت شوروی ناچار شد برخی احزاب منتقد را غیرقانونی کند و آزادی مطبوعات غیر بلشویکی را محدود سازد . لنین خود در سال‌های پایانی عمر نسبت به رشد گرایش‌های بوروکراتیک هشدار می‌داد. با این حال، پس از جنگ داخلی و مرگ لنین (۱۹۲۴)، به‌تدریج حزب کمونیست و دستگاه دولتی از دل خود طبقه‌ی کارگر بیگانه شدند. در دهه‌ی ۱۹۲۰ شمار فزاینده‌ای از مدیران حرفه‌ای، تکنوکرات‌ها و حتی برخی فرصت‌طلبان به حزب پیوستند و کادرهای انقلابی ۱۹۱۷ به اقلیتی درون آن تبدیل شدند .

   می‌توان گفت انحراف اصلی، جدایی دولت-حزب از توده‌های مردم بود. مارکس در نقد برنامه‌ی گوتا (۱۸۷۵) تأکید کرده بود که در مرحله‌ی اول کمونیسم، خود مردم کارگر باید به شکل مستقیم بر امور حاکم شوند و بقایای دولت طبقاتی را براندازند. لنین نیز در کتاب دولت و انقلاب (۱۹۱۷) از ایده‌ی «زوال دولت» در سوسیالیسم دفاع می‌کرد و کمون پاریس را الگوی حکومت کارگری می‌دانست. اما در عمل، شرایط سخت و اشتباهات نظری و عملی، موجب شد دولت شوروی نه‌تنها زوال نیابد بلکه به یکی از متمرکزترین و نیرومندترین دولت‌های تاریخ بدل شود. آنتونیو گرامشی که در سال‌های ۲۰۲۰-۱۹۱۹ رهبری جنبش شوراهای کارگری تورین ایتالیا را برعهده داشت، تجربه‌ی روسیه را با دقت دنبال می‌کرد. او ابتدا مجذوب دستاوردهای انقلاب بود، اما بعدها در تئوری‌های خود به اهمیت «هژمونی» و رضایت فعال توده‌ها در ساختمان جامعه‌ی سوسیالیستی پرداخت. برداشت گرامشی این بود که بدون ایجاد فرهنگ سیاسی مشارکتی و خودآگاهی طبقاتی، صرف تسخیر قدرت دولتی توسط حزب پیشاهنگ ممکن است به سلطه‌ی بوروکراسی بینجامد. تجربه‌ی شوروی تأییدی بر این نگرانی بود؛ چرا که حزب کمونیست به‌تدریج از نیرویی رهایی‌بخش به نیرویی حافظ وضع موجود بدل شد.

 البته باید منصف بود: بسیاری از کج‌روی‌های شوروی را می‌توان به شرایط دشوار داخلی و خارجی نیز نسبت داد. روسیه در انزوای بین‌المللی، عقب‌ماندگی تاریخی و سپس ویرانی جنگ جهانی و جنگ داخلی، مسیری بس ناهموار را طی کرد. شاید اگر انقلابات آلمان و اروپا پیروز می‌شدند، یا اگر شوروی در محاصره‌ی دشمنان قرار نمی‌گرفت، فضا برای دموکراسی سوسیالیستی بازتر می‌بود. با این حال، نتیجه‌ی نهایی این شد که آرمان‌های والای اکتبر در عمل مخدوش گشت: آزادی‌های سیاسی فدا شد، مشارکت توده‌ای جای خود را به اطاعت‌طلبی داد و تصویر سوسیالیسم در چشم جهانیان با تصاویری از سرکوب و کمبود و دیوار گره خورد.

درس‌های انتقادی متفکرانی چون رزا لوکزامبورگ – که گفته بود «سوسیالیسم بدون دموکراسی، چیزی جز دیکتاتوری بوروکراتیک نیست»– و آموزه‌های اصیل مارکس درباره‌ی خودرهایی طبقه‌ی کارگر، در هیاهوی ساختن جامعه‌ای «قدرتمند» به سبک خودشوی، نادیده ماند. بدین‌ترتیب، سوسیالیسم واقعاً موجود دچار چنان تناقضاتی شد که نهایتاً موجودیت خود آن را هم به خطر انداخت؛ تناقضاتی که در دهه‌ی ۱۹۸۰ به اوج رسید و به فروپاشی اتحاد شوروی انجامید. در بخش بعد خواهیم دید که چگونه پس از فروپاشی شوروی، سرمایه‌داری جهانی مدعی «پایان تاریخ» شد اما دیری نپایید که بار دیگر کابوس‌های بحران و جنگ بازگشت.

بخش سوم: پس از فروپاشی؛ رؤیای پایان تاریخ و بازگشتِ کابوس

۱. وعده‌های سرمایه‌داری پس از ۱۹۹۱

در سال ۱۹۹۱، با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، نظم دوقطبی جهان به پایان رسید و ایالات متحده و متحدانش یکه‌تاز میدان شدند. نظریه‌ی «پایان تاریخ» که توسط فرانسیس فوکویاما در همین زمان مطرح شد، به‌سرعت شهرت یافت. فوکویاما استدلال می‌کرد که با شکست کمونیسم، ایدئولوژی‌های رقیب به پایان راه رسیده‌اند و لیبرال‌دموکراسی غربی به همراه اقتصاد بازار آزاد، «نهایی‌ترین شکل حکومت بشر» خواهد بود . به تعبیر او، از این پس نبردهای بزرگ ایدئولوژیک خاتمه یافته و همه‌ی جوامع در مسیر پذیرش دموکراسی لیبرال و سرمایه‌داری جهانی‌شده قرار خواهند گرفت . این دیدگاه – که با جشن و سرور در رسانه‌های غربی همراه شد – وعده‌های روشنی به جهانیان می‌داد: گسترش صلح و ثبات بین‌المللی، شکوفایی اقتصاد جهانی به لطف تجارت آزاد و خصوصی‌سازی، گسترش دموکراسی پارلمانی به تمام کشورها، و حل‌وفصل مسالمت‌آمیز مناقشات دیرینه. طرفداران جهانی‌سازی نئولیبرالی ادعا می‌کردند که با حذف موانع تجارت و سرمایه‌گذاری، رشد اقتصادی تسریع و فقر در جهان ریشه‌کن خواهد شد؛ فناوری‌های نوین و سرمایه‌های فراملی به هر گوشه جهان سرازیر می‌شود و «دهکده‌ی جهانی» شکوفا شکل می‌گیرد.

در دهه‌ی ۱۹۹۰، این دستور کار نئولیبرالی به شکل گسترده‌ای پیاده شد. موج خصوصی‌سازی شرکت‌های دولتی در چهار گوشه‌ی دنیا به راه افتاد؛ از صنایع سنگین در اروپای شرقی گرفته تا خدمات عمومی در آمریکای لاتین. مقررات‌زدایی از بازارهای مالی و تجارت آزاد، شعار روز شد و سازمان‌های بین‌المللی همچون صندوق بین‌المللی پول و بانک جهانی کشورها را تشویق و مجبور به اجرای اصلاحات بازارمحور کردند. حتی در کشورهای سابق سوسیالیستی، «شوک‌درمانی اقتصادی» نسخه‌ی تجویز شده بود: آزادسازی قیمت‌ها، فروش انبوه دارایی‌های دولتی به بخش خصوصی، و گشودن مرزها به روی کالاها و سرمایه‌های خارجی. در عرصه‌ی بین‌المللی، ایالات متحده رهبری «نظم نوین جهانی» را اعلام کرد؛ نظمی که قرار بود زیر چتر سازمان ملل و نهادهای مالی جهانی، صلح و امنیت را از راه مداخله‌های بشردوستانه و پیمان‌های چندجانبه تأمین کند. جنگ خلیج فارس (۱۹۹۱) علیه رژیم صدام حسین در عراق – با حضور ائتلافی جهانی به رهبری آمریکا – نمونه‌ای بود که به‌عنوان مدل «مداخله‌ی بین‌المللی برای برقراری نظم» تبلیغ شد. رهبران غربی نظیر جرج بوش پدر از «نظم نوین جهانی» سخن گفتند که در آن تجاوزگری تنبیه و دموکراسی تشویق خواهد شد.

به موازات این تحولات، ایدئولوژی سرمایه‌داری لیبرال نیز جهانی شد. رسانه‌های ماهواره‌ای و سپس اینترنت، سبک زندگی مصرفی و ارزش‌های لیبرالی را ترویج می‌کردند. فرهنگ مک‌دونالدی و هالیوودی مرزها را درنوردید و بسیاری گمان کردند جهان به سوی یکدستی فرهنگی-اقتصادی پیش می‌رود. در اروپای شرقی و روسیه، بسیاری از مردم که از کمبودهای اقتصاد دولتی و سرکوب سیاسی به تنگ آمده بودند، به آینده‌ای مرفه و آزاد در پناه بازار جهانی دل بستند. به‌طور خلاصه، دهه‌ی ۹۰ میلادی دوره‌ی خوش‌بینی سرمایه‌دارانه بود: نرخ‌های رشد اقتصادی در برخی کشورها بالا رفت، بازارهای بورس رونق گرفت و تکنولوژی دیجیتال انقلابی در ارتباطات ایجاد کرد. حتی در محافل چپِ میانه (سوسیال‌دموکرات‌ها)، این عقیده رواج یافت که باید خود را با جهانی‌سازی وفق داد و «راه سوم»ی میان بازار و عدالت اجتماعی پیدا کرد.

۲. واقعیت سه دهه بعد

اکنون با گذشت بیش از سه دهه از آن «پیروزی» و وعده‌های پُرطمطراق، واقعیت جهانی چهره‌ی متفاوتی نشان می‌دهد. تاریخ به پایان نرسیده است؛ بلکه تاریخ با شکل جدیدی از تضادها و بحران‌ها ادامه یافته است. چند روند مهم در این سال‌ها، چشم‌انداز «جهان پس از کمونیسم» را تیره کرده است: 

الف. افزایش نابرابری و فقر: در حالی که تولید ثروت در مقیاس جهانی افزایش یافته، توزیع آن به‌شدت ناعادلانه‌تر شده است. سیاست‌های نئولیبرال «ریاضت اقتصادی» و کاهش نقش دولت در تأمین رفاه، شکاف میان فقیر و غنی را هم در کشورهای پیشرفته و هم در بقیه‌ی دنیا عمیق‌تر کرده است. بر اساس گزارش‌های معتبر، یک‌درصد ثروتمند جمعیت جهان نزدیک به نیمی از کل ثروت دنیا را در اختیار دارند و ثروت آن‌ها همچنان با سرعتی سرسام‌آور رشد می‌کند . در مقابل، میلیاردها نفر در فقر دست‌وپا می‌زنند. حتی در کشورهای ثروتمند، طبقه‌ی متوسط تحت فشار درآمد راکد و هزینه‌های رو به افزایش، کوچک شده و ناامنی شغلی (به‌ویژه با گسترش مشاغل موقت و گیگ) گسترش یافته است. سازمان ملل هشدار داده که روند کاهش فقر مطلق در جهان در سال‌های اخیر کند یا معکوس شده است. به‌عنوان نمونه‌ی تکان‌دهنده: تنها پنج میلیاردر اول دنیا ثروت‌شان طی دوران همه‌گیری کووید-۱۹ دوبرابر شد، در حالی‌که درآمد و دارایی ۵ میلیارد نفر از جمعیت فقیر کاهش یافت . این انباشته‌شدن بی‌سابقه‌ی ثروت در دست اقلیتی ناچیز، حتی صدای برخی نهادهای سرمایه‌داری را هم درآورده که این سطح نابرابری را برای ثبات نظام‌شان خطرناک می‌دانند.

ب. بازگشت فاشیسم و نیروهای راست افراطی: برخلاف امیدهای ابتدای دهه‌ی ۹۰، دموکراسی لیبرال نه‌تنها عالم‌گیر نشد، بلکه حتی در پایگاه‌های سنتی خود دچار تزلزل گردید. موج نارضایتی از جهانی‌سازی و ریاضت اقتصادی، در بسیاری جاها به رشد جنبش‌های راست‌گرای افراطی و حتی نئوفاشیستی انجامیده است. در اروپای امروز، احزاب راست پوپولیست با شعارهای ملی‌گرایانه و ضد مهاجر در کشورهایی مثل ایتالیا، فرانسه، آلمان، مجارستان، سوئد و … تا مرز کسب قدرت پیش رفته یا در قدرت سهیم شده‌اند. در آمریکا، انتخاب دونالد ترامپ در ۲۰۱۶ تجلی نیرومند موج راست عوام‌گرا بود؛ موجی که با تلفیق نژادپرستی، بیگانه‌هراسی و عوام‌فریبی سیاسی، ارزش‌های دموکراتیک را تهدید می‌کند. تحلیل‌گران سیاسی شباهت‌های معناداری میان وضعیت کنونی و دهه‌ی ۱۹۳۰ یافته‌اند؛ دوره‌ای که بحران سرمایه‌داری زمینه‌ی خیزش فاشیسم را فراهم کرد . امروز نیز رکود اقتصادی ۲۰۰۸ و پیامدهای آن، همراه با احساس تحقیر فرهنگی ناشی از جهانی‌شدن، عده‌ی زیادی از اقشار ناراضی را به آغوش راست افراطی رانده است. فاشیسم قرن بیست‌ویکمی شاید در شکل و لباس جدید ظاهر شود (مثلاً از ابزار انتخابات و شبکه‌های اجتماعی بهره ببرد)، اما جوهرش همان اقتدارگرایی، نفرت‌پراکنی نسبت به اقلیت‌ها و مخالفت با دموکراسی است . این پدیده نشان داد که بدون عدالت اجتماعی، صندوق رأی به‌تنهایی تضمین‌کننده‌ی آزادی و مدنیت نیست.

ج. تداوم و گسترش جنگ‌های امپریالیستی: پس از پایان جنگ سرد، انتظار می‌رفت که دوران صلح جهانی و کاهش مخاصمات نظامی آغاز شود؛ اما حقیقت آن است که جنگ‌ها نه‌تنها پایان نیافت، بلکه شکل‌هایی پیچیده‌تر و گسترده‌تر یافت. جنگ‌های منطقه‌ای و نیابتی متعددی در سه دهه‌ی اخیر رخ داده که اغلب به‌نحوی با رقابت قدرت‌های بزرگ سرمایه‌داری و منافع امپریالیستی مرتبط بوده‌اند. جنگ‌های یوگسلاوی در دهه‌ی ۹۰، تهاجم آمریکا و ناتو به افغانستان (۲۰۰۱) و عراق (۲۰۰۳)، جنگ داخلی سوریه که به عرصه‌ی نزاع قدرت‌های جهانی بدل شد، مداخله‌ی نظامی در لیبی (۲۰۱۱) که به هرج‌ومرج انجامید، جنگ یمن و ده‌ها درگیری دیگر، همگی نشان می‌دهند که منطق سرمایه‌داری جهانی همچنان به جنگ و خشونت متکی است. هرجا که منابع استراتژیک (مانند نفت خاورمیانه) یا حوزه‌های نفوذ سیاسی-اقتصادی در خطر افتاده، قدرت‌های امپریالیستی بی‌درنگ آتش جنگ را برافروخته‌اند. به‌عنوان نمونه، عراق در ۲۰۰۳ به بهانه‌ی دروغین سلاح‌های کشتارجمعی اشغال شد که حاصل آن صدها هزار کشته، کشوری ویران و منطقه‌ای بی‌ثبات بود. در سال‌های اخیر نیز رقابت‌های ژئوپولیتیک میان ناتو و روسیه به جنگ اوکراین (از ۲۰۱۴ و اوج آن در ۲۰۲۲) انجامیده که بار دیگر سایه‌ی جنگ‌های بزرگ را بر اروپا گسترانده است. همچنین تشدید مخاصمات اسرائیل و فلسطین – مانند جنگ غزه – نشانگر آن است که زخم‌های قدیمی استعمار و تقسیم جهان، نه تنها التیام نیافته بلکه با سودجویی مجتمع‌های نظامی‌صنعتی و جریان‌های افراطی بدتر هم شده است. خلاصه اینکه، ادعای برقراری «صلح دموکراتیک» در سایه‌ی لیبرالیسم رنگ باخته و جهان شاهد بازگشت کابوس جنگ و خشونت سازمان‌یافته است.

د. بحران‌های زیست‌محیطی و مهاجرت‌های توده‌ای: نظام سرمایه‌داری جهانی در سی سال گذشته با شدت بیشتری به منابع طبیعی چنگ انداخته و محیط زیست را در آستانه‌ی فاجعه قرار داده است. رقابت برای سود بیشتر موجب بی‌توجهی به آینده‌ی سیاره شده و اکنون با سرعت‌گرفتن تغییرات اقلیمی، زندگی میلیاردها انسان در مخاطره است. گرمایش جهانی، بالا آمدن سطح دریاها، خشکسالی‌ها و طوفان‌های سهمگین، همگی محصول اقتصادی است که توسعه را بدون درنظرگرفتن پایداری دنبال کرده است. این بحران زیست‌محیطی به‌نوبه‌ی خود بحران‌های انسانی جدیدی خلق کرده؛ مثل موج مهاجرت‌های اقلیمی. افزون بر آن، جنگ‌ها و نابرابری‌های فزاینده نیز میلیون‌ها نفر را آواره کرده است. در دهه‌ی اخیر، شاهد بزرگ‌ترین سیل مهاجرت پس از جنگ جهانی دوم بوده‌ایم: از مهاجران جنگ‌زده‌ی سوری و افغانستانی گرفته تا پناهجویان فقیر آفریقایی و آمریکای مرکزی که برای زندگی بهتر خطر می‌کنند. این جابجایی‌های جمعیتی وسیع خود به تنش‌های اجتماعی و سیاسی در کشورهای مختلف دامن زده و راست افراطی بسیاری جاها از آن بهره‌برداری کرده است. 

هـ. بحران مشروعیت نئولیبرالیسم: مجموعه‌ی موارد فوق باعث فرسایش اعتماد عمومی به نظم حاکم نئولیبرال شده است. بحران مالی ۲۰۰۸ که از وال‌استریت آغاز شد و اقتصاد جهان را لرزاند، نقطه‌ی عطف مهمی بود. در پی آن بحران، جنبش‌های اعتراضی جدیدی سربرآوردند: از جنبش تسخیر وال‌استریت (۲۰۱۱) در آمریکا که شعار «ما ۹۹ درصد هستیم» را علیه وال‌استریت سرداد ، تا خیزش‌های ضدریاضت در یونان و اسپانیا که احزاب چپ نو (سیریزا، پودموس) را به صحنه آورد. در سال‌های بعد اعتراضاتی چون جنبش جلیقه‌زردهای فرانسه، اعتراضات برزیل و شیلی علیه نابرابری، تظاهرات معلمان و کارگران در نقاط مختلف و اعتصابات گسترده، همگی نشان داد که نارضایتی عمیق از وضعیت موجود به سطوح بی‌سابقه‌ای رسیده است. امروز حتی برخی اقتصاددانان جریان اصلی (مثل جوزف استیگلیتز) اذعان دارند که نسخه‌ی نئولیبرال شکست خورده و ادامه‌ی آن جامعه را دچار گسست می‌کند  . به‌علاوه، بحران‌های زنجیره‌ای (از پاندمی کووید تا جنگ اوکراین و نسل‌کشی در غزه) شکنندگی نظم جهانی را برملا کرده است. به عبارت دیگر، رؤیای «پایان تاریخ» فوکویاما جای خود را به کابوسی داده که در آن تاریخ با تمام تضادهای حل‌نشده‌اش بازگشته است: نبرد میان فقر و غنا، میان دموکراسی و اقتدارگرایی، میان منافع آنی سرمایه و آینده‌ی بشریت.

در چنین وضعیتی، اندیشه‌ی بدیل بار دیگر به دستور کار بازگشته است. سیستم حاکم که قرار بود صلح و رفاه بیاورد، خود گرفتار بحران مشروعیت شده است. بسیاری از جوانان نسل جدید که پس از جنگ سرد به دنیا آمده‌اند، دیگر نسبت به سرمایه‌داری خوش‌بین نیستند. نظرسنجی‌ها در آمریکا و اروپا نشان می‌دهد که درصد قابل‌توجهی از جوانان دیدگاه مثبت به سوسیالیسم دارند یا دست‌کم خواهان تغییرات ساختاری در نظام اقتصادی‌اند. به بیان فیلسوف فرانسوی، آلن بدیو، «تاریخ دوباره زاده شده است» و پرسش از آلترناتیو سرمایه‌داری دوباره مطرح شده .

بخش چهارم: بازگشت اکتبر – ضرورت بازاندیشی در سوسیالیسم

۱. اکتبر به مثابه تجربه‌ای زنده نه موزه‌ای تاریخی

انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ یک رویداد صرف تاریخی نیست که بخواهیم آن را در ویترین موزه‌ها بگذاریم و تنها تحسین یا تقبیح کنیم. اکتبر نقطه‌ی آغاز مسیری بود که هنوز ادامه دارد. بازگشت به اکتبر به این معناست که آن تجربه را به‌شکل نقادانه و زنده برای نبردهای امروز بازخوانی کنیم.

برای بسیاری از سوسیالیست‌های وفادار به آرمان رهایی، شکست نهایی اتحاد شوروی به منزله‌ی شکست موقت اکتبر، نه خاتمه‌ی آن، تلقی می‌شود. استدلال آنان این است که تضاد بنیادین سرمایه‌داری – یعنی تعارض میان کار و سرمایه – که در ۱۹۱۷ کارگران روسیه را به انقلاب واداشت، امروز در مقیاسی جهانی‌تر و حادتر همچنان وجود دارد. بهره‌کشی اقتصادی، بی‌عدالتی اجتماعی، امپریالیسم جنگ‌افروز و تخریب محیط زیست در ذات نظام سرمایه‌داری باقی است و لذا ایده‌ی سوسیالیسم همچنان موضوعیت دارد. چنان‌که لورنس، مورخ بریتانیایی، می‌گوید: «انقلاب اکتبر پایان نیافته است، چرا که سرمایه‌داری هنوز سلطه دارد و هنوز همان مصائب را می‌آفریند» (نقل به مضمون). از این منظر، اکتبر یک انقلاب ناکام نبود، بلکه سرآغاز زنجیره‌ای از تلاش‌ها برای رهایی بشر بود که برخی شکست خوردند و برخی به نیمه‌راه رسیدند، اما ضرورتشان پابرجاست.

در شرایط کنونی، بازخوانی انتقادی تجربه‌ی اکتبر و شوروی برای جنبش‌های چپ درس‌آموز است. ما نیاز داریم به‌جای برخورد دوگانه‌ی ستایش یا نفی مطلق، با رویکردی دیالکتیکی هم کامیابی‌ها و هم شکست‌های آن تجربه را تحلیل کنیم. باید بفهمیم چگونه نخستین دولت کارگری تاریخ توانست در زمانی کوتاه به موفقیت‌های اجتماعی عظیمی نائل شود (بسیاری از آن‌ها را برشمردیم)، و چرا و چگونه همان دولت به مسیر دیکتاتوری بوروکراتیک افتاد. این پرسش‌ها از جنس کنجکاوی تاریخی صرف نیست؛ بلکه برای سازمان‌دهی دوباره‌ی جنبش‌های کارگری و مردمی در قرن ۲۱ ضرورت دارند. به‌عنوان مثال، از اکتبر می‌آموزیم که وجود یک حزب انقلابی مصمم و ریشه‌دار می‌تواند شرایط به‌ظاهر نامساعد را به پیروزی بدل کند؛ اما در عین حال درمی‌یابیم که اگر همین حزب به نظارت و مشارکت دموکراتیک پای‌بند نباشد، خود می‌تواند به آفت انقلاب تبدیل شود. می‌آموزیم که اقتصاد برنامه‌ریزی‌شده می‌تواند رشد و عدالت بیافریند، اما بدون کنترل مردمی و شفافیت، به رکود و فساد می‌انجامد. به قول مارکس، ساختن جامعه‌ی نوین بر شالوده‌های کهنه ممکن نیست؛ باید همزمان با دگرگونی ساختارهای اقتصادی، آگاهی‌ها و مناسبات قدرت نیز دگرگون شوند.

بنابراین، امروز که سرمایه‌داری جهانی با بحران‌های چندوجهی روبروست، یاد اکتبر چون چراغی راهنما می‌تواند عمل کند. نه به این معنا که نسخه‌ی ۱۹۱۷ را عیناً تکرار کنیم، که شرایط تاریخی کاملاً دگرگون شده، بلکه به این معنا که روح جسارت انقلابی و ایمان به توانایی توده‌ها را از آن برگیریم. همان «رؤیایی که جهان را لرزاند» نیاز است بار دیگر در اشکال نوین متجلی شود. بسیاری از فعالان کارگری و اجتماعی در سال‌های اخیر آگاهانه به تاریخ اکتبر رجوع کرده‌اند؛ از جنبش‌های کمونیستی نوظهور در کشورهای آفریقایی و آسیایی گرفته تا جنبش‌های ضدسرمایه‌داری در خود غرب. برای مثال، در جنبش اشغال وال‌استریت، برخی شعارها (مانند ۹۹% در برابر ۱%) یادآور تحلیل‌های طبقاتی مارکسی بود و نشان می‌داد بارقه‌هایی از همان آگاهی در حال احیاست. با این حال، چپ جهانی هنوز پراکنده و ضعیف است و ضرورت وحدت و استراتژی روشن احساس می‌شود. اینجاست که مطالعه‌ی انقلاب روسیه – از سازمان‌یابی پیش از انقلاب تا سیاست‌های پس از قدرت – همچنان یک منبع الهام و آموزش است.

۲. چشم‌انداز سوسیالیسم قرن بیست‌ویکم

سوسیالیسم در قرن بیست‌ویکم چگونه خواهد بود؟ این پرسشی است که پاسخ آن نه در کتاب‌ها، که در مبارزات جاری مردم در سراسر جهان رقم می‌خورد. با این حال، می‌توان خطوط کلی برخی چشم‌اندازهای نوین سوسیالیستی را برشمرد؛ خطوطی که آشکارا از تجربه‌های قرن بیستم آموخته و فراتر رفته‌اند.

نخست آن‌که، مفهوم آزادی و دموکراسی در اندیشه‌ی سوسیالیستی امروز بازتعریف شده است. اگرچه مارکس و لنین هم آزادی واقعی را در رهایی از استثمار اقتصادی می‌دیدند، اما تجربه‌ی گذشته نشان داد که آزادی‌های سیاسی و مدنی نیز به همان اندازه حیاتی‌اند. سوسیالیسم قرن ۲۱ تأکید می‌کند که دموکراسی نباید تنها ابزار کسب قدرت باشد، بلکه باید به شیوه‌ی اداره‌ی جامعه بدل شود. این دموکراسی البته صرفاً مدل لیبرالی پارلمانتاریستی نیست، بلکه دموکراسی مشارکتی مستقیم است که در آن شوراهای محلی، تشکل‌های محیط کار و نهادهای خودگردان نقش اصلی را در تصمیم‌گیری‌ها دارند. به بیان دیگر، ایده‌ی شوراها و کمون‌های خودگردان – که در اکتبر ۱۹۱۷ طرح شد بار دیگر الهام‌بخش شده است. برای نمونه، در جنبش‌های معاصر آمریکای لاتین، از ونزوئلا گرفته تا چیاپاس در مکزیک، تلاش‌هایی برای ایجاد شوراهای محلی و مشارکت مردم در بودجه‌بندی و مدیریت محله‌ها دیده می‌شود. هرچند این تلاش‌ها با موانع بسیار روبرو بوده‌اند، اما نشانگر یک گرایش جهانی به سوی خودمدیریتی هستند. 

دوم آن‌که، تجارب نوین ضدامپریالیستی و ضدسرمایه‌داری در آمریکای لاتین طی دو دهه‌ی اخیر چشم‌اندازهای تازه‌ای را گشوده است. موج موسوم به «چپ نوین» با انتخاب رهبرانی چون هوگو چاوز در ونزوئلا، اوو مورالس در بولیوی، رافائل کورئا در اکوادور و دیگران، تلاش کرد مدل تازه‌ای از دولت‌های دموکراتیک چپ‌گرا، را به نمایش بگذارد. این دولت‌ها با بهره‌گیری از درآمد منابع طبیعی (مثلاً نفت ونزوئلا) برنامه‌های وسیع کاهش فقر، سوادآموزی، بهداشت و مسکن اجرا کردند و مشارکت توده‌ای را ترغیب نمودند. دستاوردهای این کشورها – علیرغم مشکلات‌شان – نشان داد که گرچه تاریخ تکرار نمی‌شود، اما انگیزه‌های عدالت‌خواهانه‌ی اکتبر زنده است. البته چالش‌هایی مانند وابستگی به صادرات تک‌محصولی، فساد دولتی و فشارهای امپریالیستی، برخی از این پروژه‌ها را به بحران کشاند (نظیر بحران اقتصادی شدید ونزوئلا در سال‌های اخیر). با این وجود، میراث مثبتی چون کاهش شدید نرخ فقر (در حد ۲۰٪ در برخی کشورها) و مشارکت حاشیه‌نشینان در سیاست را نمی‌توان انکار کرد.

سوم آن‌که، جنبش‌های اجتماعی جدید – به‌ویژه جنبش‌های فمینیستی و زیست‌محیطی – امروز بخش جدایی‌ناپذیر پروژه‌ی ضدسرمایه‌داری هستند. خوشبختانه، جنبش فمینیستی معاصر رویکردی به‌شدت ضدسرمایه‌دارانه اتخاذ کرده و بر پیوند میان ستم جنسیتی و نظام سرمایه‌داری انگشت می‌گذارد (مثلاً نظریه‌ی «بازتولید اجتماعی» نشان می‌دهد که چگونه سرمایه‌داری بر کار خانگی بدون مزد زنان متکی است). در بسیاری از کشورهای جهان – از ایران و آمریکای لاتین تا اروپا – اعتصابات و تظاهرات زنان علیه تبعیض و خشونت، همزمان صدای اعتراض به ریاضت اقتصادی و خصوصی‌سازی خدمات عمومی نیز بوده است. زنان کارگر و فرودست در خط مقدم مبارزه علیه مناسبات ظالمانه قرار دارند و خواستار رهایی همزمان از سلطه‌ی مردسالاری و سرمایه‌داری هستند. این تلفیق مبارزه‌ی طبقاتی و جنسیتی، سوسیالیسم قرن ۲۱ را غنی‌تر و همه‌شمول‌تر کرده است.

از سوی دیگر، بحران اقلیمی آبستن نوعی رادیکالیسم نوین شده است. جوانانی که می‌بینند آینده‌ی سیاره‌شان به مخاطره افتاده، ساختار اقتصادی کنونی را به چالش می‌کشند. شعارهایی نظیر «سیستم را تغییر دهید نه آب‌وهوا را» در اعتراضات آب‌وهوایی، حکایت از درک فزاینده‌ی رابطه‌ی میان سرمایه‌داری و تخریب محیط زیست دارد . در حقیقت، حل بحران اقلیم در چارچوب منطق سوداگرانه‌ی سرمایه‌داری ناممکن است؛ بنابراین مطالبات جنبش اقلیمی (برای گذار از سوخت‌های فسیلی، حفظ تنوع زیستی و …) ذاتاً نیازمند برنامه‌ریزی دموکراتیک اقتصاد و مهار حرص سرمایه است. این همان چیزی است که سوسیالیسم عرضه می‌کند. پیوند جنبش اقلیم و سوسیالیسم در سال‌های اخیر قوی‌تر شده؛ به‌طور مثال شعار «عدالت اقلیمی» به این معناست که همزمان با حفاظت محیط زیست، عدالت اقتصادی و اجتماعی نیز برقرار گردد – هدفی که مستقیماً با الغای سرمایه‌داری گره می‌خورد.

نهایتاً، انقلاب تکنولوژیک دیجیتال واقعیت جدیدی است که سوسیالیسم نوین باید آن را در آغوش بکشد. در زمان لنین، ابزارهای ارتباط جمعی محدود به تلگراف و روزنامه بود؛ امروز اینترنت و شبکه‌های اجتماعی می‌تواند سازماندهی و آگاهی‌رسانی را بسیار آسان‌تر کند (هرچند دولت‌ها نیز از آن برای نظارت بهره می‌برند). اقتصاد دیجیتال همچنین پرسش‌هایی درباره‌ی آینده‌ی کار، مالکیت داده‌ها، اتوماسیون و … مطرح کرده است. سوسیالیست‌ها بر آن‌اند که فناوری می‌تواند در خدمت رهایی انسان باشد اگر از چنگ منطق سود بیرون آید. برای نمونه، تولید مبتنی بر روباتیک می‌تواند ساعات کار را به‌شدت کاهش دهد و اوقات فراغت و خلاقیت بشر را افزایش دهد، اما در چارچوب سرمایه‌داری صرفاً به بیکارسازی و فقر گسترده می‌انجامد. لذا مبارزه برای دمکراتیزه‌کردن تکنولوژی – از نرم‌افزارهای متن‌باز تا مالکیت اجتماعی بر پلتفرم‌های عظیم – بخشی از پروژه‌ی سوسیالیسم امروز است. 

با جمع‌بندی نکات فوق می‌توان گفت سوسیالیسم قرن بیست‌ویکم در حال شکل‌گیری، در پی احیای ارزش‌های بنیادین اکتبر (برابری اقتصادی، مالکیت اجتماعی، همبستگی جهانی) در شکلی بالغ‌تر است که آزادی‌های سیاسی، عدالت جنسیتی، پایداری زیست‌محیطی و مشارکت مستقیم مردم را در کانون خود دارد. به بیان دیگر، «اکتبر» باید از نو بافته شود؛ با نخ‌های اندیشه و عمل امروز.

یکی از آموزه‌های کلیدی نیز این است که سازمان‌دهی دموکراتیک و شوراهایی که لنین وعده داد، نباید این‌بار فدای هیچ مصلحتی شود. تجربه‌ی قرن بیستم نشان داد هرگونه کنارگذاشتن دموکراسی به نام سوسیالیسم، در نهایت هم آزادی را نابود می‌کند و هم سوسیالیسم را. بنابراین، تأکید بسیاری از جنبش‌های چپ نوین بر خودمدیریتی و دموکراسی کارگری است: از جنبش تعاونی‌ها و اقتصاد همیاری گرفته تا شوراهای محل کاروزیست و بودجه‌ریزی مشارکتی، همگی تلاش‌هایی برای تمرین دنیای پساسرمایه‌داری در دل وضعیت کنونی‌اند. شعار «همه قدرت به شوراها» امروز این‌گونه فهم می‌شود که قدرت باید به مجامع مردمی در همه‌ی سطوح – از کارخانه و مدرسه تا شهرداری و پارلمان – انتقال یابد، و احزاب صرفاً نقش تسهیل‌گر و هماهنگ‌کننده‌ی این قدرت اجتماعی را داشته باشند نه صاحب آن.

نتیجه‌گیری: اکتبر، میراثی برای آینده

اکتبر ۱۹۱۷ علی‌رغم گذشت ۱۰۸ سال، انقلابی ناتمام است. ناتمام نه به معنای شکست مطلق، بلکه به معنای گشایش افقی تاریخی که هنوز پیموده می‌شود. تضادهای بنیادینی که آن انقلاب برای حل آن‌ها برخاست – کار در برابر سرمایه، عدالت در برابر بهره‌کشی، تعاون در برابر رقابت، صلح در برابر جنگ – همچنان زنده‌اند و در قلب جهان امروز می‌تپند. سرمایه‌داری به شکلی جهانی‌تر و متمرکزتر از همیشه پابرجاست و همراه خود نابرابری و بحران می‌آفریند. بنابراین، شعله‌ای که در پتروگراد افروخته شد، هرچند در برابر بادهای مخالف لرزید و گاه کم‌فروغ شد، هنوز خاموش نشده است.

در جهانی که مدعی «پایان تاریخ» بود اما ماحصل سه‌دهه‌ی اخیر آن جنگ، فقر و بحران‌های متوالی بوده است، یاد اکتبر کارکردی فراتر از یادآوری گذشته دارد؛ این یادآوری، امکانی برای رهایی آینده است. تجربه‌ی واقعی ساختن یک جامعه‌ی مبتنی بر برابری و همبستگی – هرچند آن تجربه با مشکلات همراه شد – نشان داد که نظم سرمایه‌داری سرنوشت محتوم بشر نیست. هم‌چنان‌که کارگران و زحمتکشان روسیه در ۱۹۱۷ ثابت کردند که می‌توان نظم کهن را به چالش کشید، مردم امروز نیز می‌توانند جهان را دگرگون کنند. یاد اکتبر به ما می‌آموزد که تاریخ را فرودستان می‌سازند وقتی باور کنند قدرت در دستان خودشان است.

اکنون پرسش نهایی این است: آیا انسان امروز، در میانه‌ی انباشت بی‌سابقه‌ی ثروت در دست معدودی و فقر و عسرت اکثریت، می‌تواند بار دیگر رؤیای رهایی جمعی را به واقعیت بدل کند؟ پاسخ این پرسش را آیندگان در عمل ما خواهند یافت. اما آن‌چه مسلم است این که میراث اکتبر، ایمان به توان مردم برای ساختن جهانی بهتر همچنان الهام‌بخش است. انقلاب اکتبر پایان نیافته، زیرا آرمان‌هایش در تکاپوی مبارزاتی که در گوشه‌وکنار جهان جریان دارد ادامه دارد. تاریخ به ما وظیفه کرده است که از خطاها بیاموزیم، دستاوردها را به یاد داشته باشیم و با چشمانی بازتر و قدم‌هایی استوارتر، راه ناتمام آزادی را دنبال کنیم.

آرش حسام

آبان ۱۴۰۴

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.