اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

فاجعه‌ی خودسوزی احمد بالدی و وضعیت تهیدستان شهری در ایران

آبان ۱۴۰۴ در اهواز، فاجعه‌ای تکان‌ دهنده‌ی دیگر رخ داد. احمد بالدی، دست‌فروش جوان ۲۱ ساله، پس از آن‌که مأموران اجرائیات شهرداری به عنوان بازوی سرکوب‌بورژوازی مستغلات،  دکه‌ی اغذیه‌فروشی کوچک خانوادهٔ او را در پارک زیتون اهواز تخریب کردند، در اعتراض به این بی‌عدالتی خود را در برابر چشمان مأموران به آتش کشید. او که دانشجو بود و تنها منبع درآمد یک خانوادهٔ هشت‌نفره را در خطر نابودی می‌دید، دچار بیش از ۷۰٪ سوختگی شد و اندکی بعد در بیمارستان جان باخت  .

خودسوزی اعتراضی این جوان، وجدان جامعه را به لرزه درآورد و خشم و همدردی بسیاری از مردم را برانگیخت. در روزهای پس از این فاجعه، گروهی از شهروندان و بستگان احمد در برابر بیمارستان تجمع کرده و خواستار پاسخ‌گویی مسئولان شدند . تحت فشار افکار عمومی، مقامات وعدهٔ بررسی دقیق ماجرا را دادند و چند تن از عوامل دخیل – از جمله شهردار منطقه و رئیس اجرائیات شهرداری اهواز – بازداشت یا تعلیق شدند . شهردار اهواز نیز ناچار به استعفا گردید . با این‌حال، این اقدامات که با هدف فرونشاندن موقت خشم عمومی انجام شد، نمی‌توانست ریشه‌های عمیق‌تر این فاجعه را پنهان کند.

مرگ دردناک احمد بالدی تصادفی نبود، بلکه نمادی تکان‌دهنده از وضعیت عمومی طبقهٔ تهیدست شهری در ایران است. خودسوزی او – همچون فریادی خاموش – انعکاسی از استیصال و خشم انباشتهٔ میلیون‌ها کارگر و زحمتکش بود که زیر فشار فقر، بیکاری و برخوردهای تحقیر‌آمیز به نقطهٔ انفجار رسیده‌اند . داستان احمد، درست مانند ماجرای محمد بوعزیزی (دستفروش تونسی که در سال ۲۰۱۰ در اعتراض به مصادرهٔ بساطش خودسوزی کرد و جرقهٔ انقلاب تونس را زد)، نشان می‌دهد چگونه ستم ساختاری می‌تواند جوانان محروم را به مرز نابودی بکشاند . در ادامهٔ این نوشتار با رویکردی مستند و تحلیلی، مرگ احمد بالدی به‌عنوان نموداری از موقعیت فرودستان شهری بررسی می‌شود؛ جایگاه این قشر در ساختار طبقاتی ایران تبیین شده و ریشه‌های اقتصادی-اجتماعی اینگونه فجایع (از فقر و حاشیه‌نشینی تا کالایی‌سازی فضاهای شهری و سرکوب معیشت تهیدستان) واکاوی می‌گردد. سرانجام، بر پایهٔ شواهد تأکید خواهد شد که تنها از مسیر همبستگی و مبارزهٔ مشترک جنبش‌های اجتماعی مختلف می‌توان با این ستم ساختاری مقابله کرده و کرامت انسانی فرودستان را احیا نمود.

تهیدستان شهری زیر فشار فقر و نابرابری

امروز در ایران میلیون‌ها نفر در زمرهٔ فرودستان شهری قرار دارند؛ مردمی که در فقر یا نزدیک به خط فقر زندگی می‌کنند و اغلب به مشاغل غیررسمی و ناپایدار مانند دستفروشی، مسافرکشی، کارگری روزمزدی و نظایر آن متکی‌اند. برآوردهای رسمی حاکی از آن است که نزدیک به ۲۰ میلیون نفر در سکونتگاه‌های غیررسمی و حاشیه‌ای شهرهای ایران ساکن‌اند ؛ به‌عبارت دیگر، حدود یک‌چهارم جمعیت کشور عملاً از بسیاری خدمات و امکانات شهری محروم مانده‌اند. رشد سرسام‌آور تورم و سقوط قدرت اقتصادی خانوارها در سال‌های اخیر باعث شده بسیاری از خانواده‌های کم‌درآمد برای ادامهٔ زندگی از بافت رسمی شهرها رانده شوند و به حاشیه‌شهرها نقل مکان کنند . در چنین شرایطی، تأمین معیشت روزانه برای قشر تهیدست به مبارزه‌ای دشوار بدل شده است؛ به‌طوری‌که کوچک‌ترین تکانهٔ اقتصادی یا تصمیم اداری می‌تواند زندگی آنان را به بحرانی جدی بکشاند.

خوزستان – همان استانی که احمد بالدی در آن قربانی شد – نمونهٔ روشنی از شکاف طبقاتی و محرومیت فرودستان است. این استان نفت‌خیز با وجود ثروت عظیم منابع طبیعی‌اش، در بهار ۱۴۰۴ بالاترین مقدار «شاخص فلاکت» (ترکیب نرخ تورم و بیکاری) را در بین استان‌های کشور داشت که به ۴۲٫۲٪ رسید . به بیان یک ناظر اجتماعی، بخش چشمگیری از جوانان بیکار خوزستان احساس می‌کنند به «آخر خط» رسیده‌اند . هنگامی که مردم درگیر تأمین نیازهای اولیهٔ خود باشند، هر رفتار تحقیر‌آمیز یا تصمیم اداری خشن از سوی نهادها به سرعت معنای نمادین و توهین‌آمیز پیدا می‌کند ؛ بدین معنا که کرامت انسانی آنان نادیده گرفته شده و به بازیچه گرفته می‌شود. در نتیجه، خشم و ناکامی به‌صورت انباشته در این اجتماع‌های محروم رشد می‌کند.

در سال‌های اخیر، گسترش پدیدهٔ دستفروشی و مشاغل غیررسمی در سطح شهرهای ایران خود بازتابی از بحران اقتصادی کلان است؛ اقتصاد کوچک‌تر شده و فرصت‌های شغلی رسمی کافی برای جمعیت جوان فراهم نمی‌شود . کسانی که نتوانسته‌اند جذب بازار کار رسمی شوند یا در رکود اقتصادی شغل خود را از دست داده‌اند، ناگزیر به بخش غیررسمی روی آورده‌اند.

این وضعیت، چهرهٔ شهرهای بزرگ را نیز دگرگون کرده است؛ از یک سو انبوه دستفروشان و کارگران غیررسمی که برای امرار معاش به خیابان آمده‌اند، و از سوی دیگر برخوردهای قهری شهرداری‌ها که با هدف «ساماندهی» یا زیباسازی شهر، به جمع‌آوری و طرد این قشر اقدام می‌کنند. فرودستان شهری نه تریبونی برای فریاد مطالبات‌شان دارند و نه تشکل نیرومندی برای دفاع از حقوق خود؛ در عوض، همچنان شاهد آنند که با آن‌ها به مثابه «مزاحمینی» در فضای شهر برخورد می‌شود که باید حذف یا نادیده گرفته شوند.

ریشه‌های ساختاریِ یک فاجعه: فقر، حاشیه‌نشینی، تحقیر و سرکوب

چنین تراژدی‌هایی ریشه در عوامل ساختاری متعددی دارد. اولین و آشکارترین عامل، فقر و بیکاری مزمن است. اقتصاد ایران طی سال‌های گذشته با رکود تورمی شدیدی دست‌به‌گریبان بوده و نرخ بیکاری – به‌ویژه در میان جوانان – افزایش نگران‌کننده‌ای یافته است . تورم‌های پیاپی و کاهش ارزش پول ملی، سفرهٔ خانواده‌های کم‌درآمد را کوچک‌تر از همیشه کرده و بسیاری را حتی در تأمین مایحتاج ابتدایی درمانده است. احمد بالدی یکی از همین جوانان بود که تحت فشار چنین شرایطی به دستفروشی روی آورده بود. گزارش‌ها تصریح می‌کنند که تشدید بیکاری و گرانی، شمار فزاینده‌ای از مردم را به مشاغل کاذب خیابانی سوق داده تا بتوانند زنده بمانند . در واقع، تهیدستان شهری برای بقای خود چاره‌ای جز اشتغال در حاشیهٔ اقتصاد رسمی نمی‌بینند و این وضعیت، امکان هرگونه پس‌انداز، بهبود وضعیت یا امید به آینده را از آنان سلب می‌کند.

دومین عامل ساختاری، حاشیه‌نشینی و طرد فضایی فرودستان است. سیاست‌های شهری و توسعه در دهه‌های اخیر عمدتاً به نفع طبقات مرفه و سرمایه‌داران رقم خورده و به تدریج اقشار فقیر را از متن شهرها حذف کرده است. نتیجه، رشد پدیدهٔ «کالایی‌سازی فضاهای شهری» بوده است؛ یعنی تبدیل فضاهای عمومی شهر به کالاهایی در خدمت منافع سرمایه‌داران بزرگ . حق همگانی استفاده از خیابان و میدان به تدریج جای خود را به مالکیت خصوصی و بهره‌برداری انتفاعی داده است. به عنوان نمونه، در کلان‌شهر تهران شهرداری که انتظار می‌رود نمایندهٔ ارادهٔ عمومی باشد، خود به «بنگاه‌دار پیاده‌روها و خیابان‌ها» بدل شده و در قبال دریافت پول، حق بهره‌برداری از فضاهای شهری را به شرکت‌های خصوصی واگذار می‌کند . این روند خصوصی‌سازی فضاهای شهری، شهروندان تهیدست را از حقوق اولیهٔ خود در شهر محروم کرده است؛ دستفروشی که نمی‌تواند ماهانه مبلغی کلان بابت اجارهٔ فضای یک دکه یا غرفه بپردازد، طبعاً جایی در شهر نخواهد داشت. بدین ترتیب، حاشیه‌نشینی صرفاً یک وضعیت جغرافیایی نیست بلکه بازتاب‌دهندهٔ فرایند ساختاری حذف فرودستان از عرصهٔ اجتماعی و اقتصادی شهر است.

سومین عامل، تحقیر اجتماعی و برخوردهای خشن با معیشت تهیدستان است. برای محرومان، گاه آزارنده‌تر از خود فقر، نحوهٔ برخورد تحقیرآمیز با آن‌ها در زندگی روزمره است. بساط کوچک دستفروشی و دارایی ناچیزشان در نگاه برخی مسئولان «نمود نازیبایی شهر» تلقی می‌شود که باید از جلوی چشم برداشته شود. ماموران اجرائیات شهرداری در موارد متعددی با خشونت با دستفروشان برخورد کرده‌اند؛ مصادرهٔ اموال، ضرب‌وشتم یا دستگیری، صحنه‌های آشنایی در شهرهای مختلف است . در ماجرای احمد بالدی نیز، بنا به گزارش‌ها برخی ماموران هنگام خودسوزی او با بی‌اعتنایی و حتی تمسخر نظاره‌گر صحنه بودند و تلاشی فوری برای منصرف کردن وی انجام ندادند . هر رفتار تحقیر‌آمیز از سوی مأموران یا هر تصمیم اداری خشن (مانند تخریب سرپناه یا جمع‌آوری بساط یک خانوادهٔ فقیر) برای مردمی که چیزی جز همان اندک ندارند، به سرعت به نمادی از بی‌ارزشی و بی‌صدایی آن‌ها تبدیل می‌شود . این احساس بی‌حرمتی می‌تواند به واکنش‌های احساسی شدید و حتی خودویرانگر منجر شود؛ چنان‌که خودسوزی احمد بالدی نیز نشانهٔ استیصال عمیقی بود که از بازتولید مکرر تحقیر اجتماعی سرچشمه می‌گرفت .

چهارمین عامل را می‌توان رویکرد امنیتی و سرکوب اعتراضات فرودستان دانست. به جای آن‌که حکومت صدای اعتراض محرومان را بشنود و برای کاهش آلام آن‌ها چاره‌ای بیندیشد، واکنشی سخت‌گیرانه و امنیتی نشان می‌دهد. پس از خودسوزی احمد، مقامات قضایی خوزستان صریحاً هشدار دادند که با هر کس که بخواهد از این واقعه «سوءاستفاده» کرده و احساسات عمومی (به‌ویژه در بین عرب‌های اهوازی) را تحریک کند، برخورد قاطع و بدون اغماض خواهد شد . نیروهای امنیتی بلافاصله بیمارستان محل بستری احمد را به محاصره درآوردند و تماس خانواده و تجمع‌کنندگان با او را محدود کردند  . همچنین دست‌کم سه نفر از فعالان رسانه‌ای و مدنی عرب اهواز که اخبار این ماجرا را پوشش داده بودند، بازداشت شدند .

این واکنش‌ها نشان می‌دهد که ساختار اقتدارگرای حاکم، هرگونه اعتراض خودجوش فرودستان را نه به چشم زنگ خطری برای اصلاحات ضروری، بلکه به عنوان «تهدید امنیتی» می‌نگرد که باید فوری آن را مهار کرد. در چنین فضایی، مطالبات برحق فرودستان نه تنها بی‌پاسخ می‌ماند، بلکه برخوردهای سرکوبگرانه احساس بی‌عدالتی و خشم فروخورده را تشدید می‌کند و چرخهٔ معیوب خشونت ساختاری ادامه می‌یابد.

نظم سرمایه‌داری و سیاست‌های نئولیبرالی: تهیدستان در عرصهٔ جهانی

شرایطی که به تراژدی‌هایی نظیر خودسوزی یک دستفروش منجر می‌شود منحصر به ایران نیست؛ این الگو را در بسیاری از کشورهایی که ترکیبی از حکومت اقتدارگرا و اقتصاد نئولیبرالی دارند می‌توان مشاهده کرد. خصوصی‌سازی افسارگسیخته، کاهش خدمات عمومی و تشدید شکاف طبقاتی، وجه مشترک این جوامع است. در تونس، خودسوزی محمد بوعزیزی در سال ۲۰۱۰ نمادی از اعتراض به چنین بی‌عدالتی ساختاری بود؛ جوان دستفروشی که پس از مصادرهٔ چرخ میوه‌اش توسط مأموران، از فرط ناامیدی خود را آتش زد و جرقهٔ انقلاب را در کشورش برانگیخت . این رخداد نشان داد که چگونه ساختارهای اقتصادی-سیاسی‌ای که فرودستان را به حاشیه می‌رانند می‌توانند جرقهٔ تحولات اجتماعی عظیم را بزنند.

در ایرانِ پس از جنگ نیز به‌تدریج سیاست‌های موسوم به «تعدیل ساختاری» و نسخه‌های نئولیبرالی اقتصاد اجرا شدند. خصوصی‌سازی بسیاری از صنایع و شرکت‌های دولتی، آزادسازی قیمت‌ها و حذف تدریجی یارانه‌ها، کاهش هزینه‌های رفاهی دولت و سرکوب تشکل‌های مستقل کارگری از دههٔ ۱۳۷۰ به این سو با توجیه «کارآمدسازی اقتصاد» انجام گرفت. اما حاصل این سیاست‌ها برای طبقات پایین چیزی جز تشدید فقر و ناامنی شغلی نبود. حتی در دوران برخی دولت‌ها که شعار «اعتدال» و بهبود معیشت می‌دادند، نابرابری درآمدی و آمار فقر افزایش یافت و اقتصاد ایران زیر سایهٔ فساد ساختاری و تحریم‌های خارجی در ورطهٔ رکود تورمی فروغلتید . بر اساس گزارش‌ها، هم‌اکنون نرخ تورم و بیکاری در کشور به سطوح بی‌سابقه‌ای رسیده و بخش تولیدی اقتصاد عملاً فلج شده است؛ در حالی‌که رانت‌جویی و فساد گسترده، منابع ملی را می‌بلعد و سرمایه‌ها به جای تولید، راهی بازارهای سوداگری مانند ارز، طلا و املاک شده است .

به بیان دیگر، نظم سرمایه‌داری حاکم در ایران – که آمیزه‌ای از یک بورژوازی رانت‌خوار و  با مناسبات سرمایه‌داری جهانی است – طی سال‌های اخیر به گونه‌ای عمل کرده که دارایی‌های عمومی به بخش خصوصی منتقل می‌شود و بار بحران‌های اقتصادی بر دوش کسانی افتاده که جز نیروی کارشان چیزی برای فروش ندارند . ساختار سیاسی نیز با سرکوب و حذف نیروهای مردمی و مستقل، هرگونه مقاومت سازمان‌یافته در برابر این روند را دشوار کرده است. در چنین وضعیتی، طبیعی است که جمعیت بزرگی از مردم به زیر خط فقر سقوط کنند و احساس کنند در میهن خویش بیگانه و بی‌آینده‌اند. آمارها نیز موید این حقیقت تلخ‌اند؛ طبق برخی ارزیابی‌ها، حدود یک‌سوم ایرانیان اکنون زیر خط فقر مطلق زندگی می‌کنند که پیامد مستقیم تورم‌های بسیار بالا و کاهش ارزش درآمدهاست .

خشم ناشی از این بی‌عدالتی ساختاری پیش‌تر نیز در برهه‌هایی سرریز کرده است. اعتراضات گستردهٔ آبان ۱۳۹۸ ، که در واکنش به افزایش ناگهانی قیمت بنزین عمدتاً توسط اقشار فرودست شهری صورت گرفت، نمونه‌ای بارز بود. هرچند آن خیزش با سرکوب خونین مواجه شد و صدها نفر کشته و هزاران نفر بازداشت شدند، اما تأثیر عمیقی بر روان جمعی جامعه گذاشت . خشونت سیستماتیکی که برای مهار اعتراض‌های آبان به‌کار گرفته شد، خشم و ناامیدی فروخوردهٔ فرودستان را دوچندان کرد و فاصلهٔ آن‌ها از حاکمیت را بیش از پیش افزایش داد . این رویداد نشان داد که تداوم مسیر کنونی، یعنی ترکیب سیاست‌های خشن اقتصادی و سرکوب سیاسی، می‌تواند به انفجارهای اجتماعی خطرناک بیانجامد. بنابراین، تغییر بنیادین این وضعیت نیازمند بازنگری در اولویت‌های اقتصادی به سود عدالت اجتماعی و همچنین گشایش فضای سیاسی برای شنیدن صدای محرومان است.

تنها راه رهایی، همبستگی و مبارزهٔ مشترک

سرنوشت غم‌انگیز احمد بالدی و موارد مشابه آن پیام واضح و‌روشنب  برای جامعهٔ ایران و نیروهای انقلابی دارد. این فجایع نشان می‌دهد که بحران‌های اقتصادی و ساختاری، اگر چاره نشوند، می‌توانند به فروپاشی اجتماعی و انسانی منجر شوند. هیچ فرد یا گروهی به‌تنهایی قادر به مقابله با این ستم و استثمار سرمایه‌داری نیست. کارگران، زنان، دانشجویان، معلمان، بازنشستگان، ملیت‌های تحت ستم و استثمار، فعالان محیط‌زیست و سایر جنبش‌های اجتماعی همگی به نوعی با بی‌عدالتی‌های سیستماتیک درگیرند و درد مشترکی را تجربه می‌کنند. مشکلات آن‌ها ریشه‌های مشترکی در ساختار معیوب قدرت و اقتصاد بیمار دارد. از این رو، شکل‌گیری همبستگی واقعی میان این جنبش‌ها یک ضرورت تاریخی است.

تنها با اتحاد و مبارزهٔ مشترک است که می‌توان نیرویی برابرحجم در مقابل قدرت حاکم ایجاد کرد و خواستار تغییری بنیادین شد که در آن کرامت و حقوق همهٔ شهروندان محترم شمرده شود.

طبقهٔ کارگر و فرودست که در انقلاب ۱۳۵۷ نیروی پیش‌برندهٔ تغییر بودند ، امروز نیز می‌توانند به مثابه سنگری استوار در برابر فشارهای خارجی و داخلی نقش‌آفرینی کنند و پرچم عدالت اجتماعی و آزادی را برافرازند . در نهایت، هدف همهٔ این مبارزات چیزی جز احیای کرامت انسانی و حق برخورداری از یک زندگی شایسته برای همگان نیست. جامعهٔ ایران زمانی روی آرامش و عدالت خواهد دید که «فرودست‌ترین» اعضایش دیگر احساس نکنند که نادیده و بی‌صدا هستند. همبستگی و مبارزهٔ مشترک تمام ستمدیدگان، امیدبخش‌ترین راه برای رهایی از چرخهٔ ستم ساختاری و ساختن آینده‌ای انسانی‌تر است. سالی معزی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.