سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
فاجعه بندر رجایی، انکار مرگ بینامان و ضرورت بازسازی حافظهی جمعی

انفجار شامگاه سیزدهم اردیبهشت در بندر رجایی، یکبار دیگر پرده از سازوکار خشونتبار سرمایه در جمهوری اسلامی برداشت که جان انسانها بهویژه زحمتکشان و فرودستان را به ابزار پیشبرد سیاستهای شوم خود و رقبایش تقلیل داده است. در حالیکه هنوز خانوادههای زیادی چشمبهراه نشانهای از عزیزانشان هستند، هلالاحمر استان هرمزگان اعلام کرده است که عملیات جستوجو پایان یافته. این اعلام، نه پایان یک فاجعه، بلکه آغاز مرحلهی انکار و فراموشی است.
اما در دل این فاجعه، مسئلهای بهمراتب دردناکتر جریان دارد: شمار قابل توجهی از کارگران مفقودشده از میان کارگران بلوچ بودهاند، همانانی که در سکوت، زیرخط بقا زندگی میکنند، بدون شناسنامه، بدون بیمه، بدون حقوق انسانی. این کارگران نه فقط در لیست رسمی کار نبودند، بلکه حتی در شمارش مردگان هم جایی ندارند.
همین بیهویتیِ اداری بهانهای شده است برای پاککردن آنها از حافظهی رسمی. وقتی نه اسمی ثبت شده، نه بیمهای پرداخت شده، نه خانوادهای در لیست کارفرما وجود دارد، مرگ هم بیصدا میشود.
جمهوری اسلامی تلاش میکند با پایاندادن به عملیات جستوجو و سکوت رسانهای، بار دیگر حقیقت را زیر خاکستر پنهان کند. چنین رفتاری پیشینه دارد: از قتلعامهای دههی شصت تا سرکوب خونین دی 96 و آبان ۹۸ ، هواپیمای اوکراینی و کشتار خیابانی در خیزش «زن، زندگی، آزادی».
از همدلی به همبستگی
فاجعهی بندر رجایی را نمیتوان یک رویداد محلی یا حادثهای محدود به استان هرمزگان دانست. آنچه در این بندر رخ داد، نشانهایست از ساختاری گستردهتر؛ ساختاری که سالهاست زندگی نیروی کار را در لایههای گوناگون جامعه ایرانی به مخاطره انداخته است. کارگر بینام بلوچ، که بدون شناسنامه و پشتوانهی قانونی، در دل انبارهای قابلانفجار بندر رجایی به کار گرفته میشود، تنها یکی از چهرههای این بحران است. همین منطق، در معادن زغالسنگ شمال، در پروژههای عمرانی پایتخت، یا در میدانهای نفتی جنوب نیز حکم میراند؛ منطقی که جان انسان را در پای چرخش چرخ سرمایهداری دولتی و خصوصی قربانی میکند، و جانباختگانش را در سکوت به فراموشی میسپارد.
در چنین بستری، تمایز میان حادثه و روند از میان میرود؛ فاجعهها نه بر اثر خطاهای استثنایی، که بهعنوان پیامدهای ناگزیر نظم اقتصادیـسیاسی موجود رخ میدهند. آنچه در بندر رجایی شاهد آن بودیم، تکرار الگوی خطرناکی است که از قضا با همان شتاب و بیپرواییای که نیروهای کار استثمار میشوند، پیامدهایش نیز انکار یا پنهان میگردند. اما در برابر این ساختار بیاعتنا و سرکوبگر، بار دیگر شاهد آن هستیم که در غیاب هرگونه حمایت مؤثر از سوی حاکمیت، بخشهایی از طبقهی کارگر در شهرها و استانهای دیگر، با اعلام آمادگی برای کمکرسانی و همدلی با خانوادههای داغدیده، بار مسئولیت را بر دوش گرفتهاند. این همدلیِ فراتر از مرزهای ملی و جغرافیایی، هنگامی که با آگاهی طبقاتی و سازمانیافتگی پیوند بخورد، میتواند از یک واکنش مقطعی احساسی به نیرویی پایدار و ساختارمند برای مقابله با چرخهی تکرارشوندهی سرکوب و بیعدالتی بدل شود. امید، نه در وعدههای رسمی، بلکه در همین لحظات همطبقهشدن، در دل خاکستر، زنده است.
در این میان، اهمیت یافتن زبان مشترک میان خانوادههای جانباختگان خاموش این فاجعه و دیگر گروههای دادخواه ـ از بازماندگان قتلعامهای دههی شصت تا خانوادههای کشتگان آبان و ژینا ـ بیش از پیش برجسته میشود. آنها اگرچه در زمانها و مکانهای گوناگون با رنج مواجه شدهاند، اما اشتراک بنیادینشان در این است که همه در برابر نظم سرکوبگر و بیپاسخگو قرار گرفتهاند؛ نظمی که جان انسان را تنها تا جایی به رسمیت میشناسد که قابل کنترل و بهرهبرداری باشد.
در پیوند این تجربهها با یکدیگر، امکان شکلگیری نوعی حافظهی جمعی وجود دارد که بتواند در برابر فراموشی تحمیلی ایستادگی کند. این حافظه، اگر تنها به سوگواری محدود نماند و به کنشی سیاسی، اجتماعی و سازمانیافته بدل شود، میتواند به نیرویی پایدار در برابر تکرار فاجعه تبدیل گردد. اهمیت این پیوندها نه در همدلی صرف، بلکه در توان آنها برای ایجاد فشار اجتماعی، آشکارسازی حقیقت، و ساختن شبکههایی از مقاومت نهفته است.
آنچه در بندر رجایی رخ داد، نخستین نبود و در صورت بیپاسخماندن آخرین نیز نخواهد بود. رنجدیدگان این فاجعه تنها با صدای جمعی میتوانند از دل خاموشی بیرون آیند و به حافظهای بدل شوند که حکومت هم نتواند آن را پاک کند. تنها در سایهی همبستگی فعال و آگاهانه است که میتوان با تکرار فاجعههای برنامهریزیشدهی آینده مقابله کرد.
صدای فدائی