سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
کارگران جهان هنوز متحد نشدهاند؛ چرا؟

The Arsenal (تسلیحات) – اثر دیهگو ریورا
محل اجرا: دبیرستان ملی مکزیک (Escuela Nacional Preparatoria)، مکزیکوسیتی
نام اثر: The Arsenal
سال خلق: 1928
نقاش: دیهگو ریورا (Diego Rivera)
سبک: هنر دیواری / رئالیسم اجتماعی (Social Realism)
چرا کارگران هنوز متحد نشدهاند؟
سؤالی که گویی پژواکیست از فراخوان مارکس و انگلس در مانیفست حزب کمونیست، که بیش از یکونیم قرن پیش چنین نوشتند: « کارگران جهان، متحد شوید !» با این امید که طبقهای که چیزی جز زنجیرهایش برای از دست دادن، ندارد، بتواند با قدرتی همبسته جهان را از شر بهرهکشی، جنگ، گرسنگی و سلطهطلبی طبقاتی رهایی بخشد. اما امروز، در میانهی قرن بیستویکم، زمانی که سرمایهداری جهانی در چهرهای دیجیتال، مالیشده، نظامی و خشونت و توحش عریان، هستی انسان را در سیطرهی بازار فرو برده، باید با تلخی اعتراف کنیم: کارگران، هنوز آنگونه که باید، متحد نشدهاند.
از خاور دور تا غرب صنعتی، از کارخانههای غبارگرفتهی جنوب آسیا تا پلتفرمهای هوشمند درهی سیلیکون، از کارگران معدن تا معلمان، پرستاران، رانندگان، برنامهنویسان، میلیونها کارگر همچنان مجبورند نیروی کار خود را بفروشند تا زنده بمانند؛ اما آنان هنوز خود را بهعنوان بخشی از یک طبقهی جهانی نمیشناسند. چرا؟
بیتردید بخشی از پاسخ را باید در نیرنگهای سیستم سرمایهداری جستجو کرد، که بهطرز زیبای و فریبندهای وعدهی «پایان تاریخ» داد و به جای رهایی، بیکاری، فقر، و تنهایی را به بشریت تحمیل کرد. وعدهی «دموکراسی لیبرال جهانی» اکنون با اردوگاههای مهاجران، کارخانههای زنگزده و جنگهای بیپایان پاسخ داده شده است. و در این میان، اقتصاددانان نولیبرال، که دههها پیش «بازار آزاد» را پایان همهی تضادها میپنداشتند، امروز در سکوتی معنادار به ایدئولوژیک پوسیدهی خود خیره ماندهاند.
اما باید نگاه را هم به درون انداخت. آری، ما مارکسیستها نیز بیخطا نبودهایم. در حالیکه سرمایه در سطح جهانی متحد میشود، چپ انقلابی جهانی در اختلافات کوچک، فرقهگرایی، برخی نیز در توهمات پارلمانتاریستی یا انزوای نظری دستوپا میزند. گروههایی که همگی «کارگران جهان متحد شوید» را تکرار میکنند، اما هر یک در جزیرهی متروک نظری خود ایستادهاند. اینجاست که به جای تکرار شعارها باید با فریادی بلند پرسید: آیا این پراکندگی در این شرایط وخیم، شرمآور نیست؟
بهراستی چرا طبقهای که باید نظم جهانی را دگرگون کند، هنوز خود را نیافته؟ چرا مارکسیسم، این آموزهی رهاییبخش، امروز بیش از آنکه در میدان مبارزهی طبقاتی حضور داشته باشد، در کتابخانهها و دانشگاهها مانده؟ و آیا هنوز میتوان امید داشت به جهانی که کار، نه وسیلهی بردگی، که مایهی رهایی انسان باشد؟
کدام پایان تاریخ؟ کدام آزادی؟
چه آسان فروختند دروغ را با لبخند جنونآمیز . آن هنگام که دیوار برلین فرو ریخت، روشنفکران بورژوا خیال کردند تاریخ هم فرو ریخته است. فوکویاما با وجد اعلام کرد که تاریخ به پایان رسیده؛ چون لیبرالیسم، این کودک زرین بازار و پارلمان، پیروز شده است. او نمیدانست، یا نمیخواست بداند، که آنچه پایان یافته نه تاریخ، که توهم است. توهمی که باور داشت بازار، آزادی میآورد، دموکراسی میسازد، و انسان را از زنجیرها رها میکند. اما در میان آن غبارها صداهای هر چند ضعیف بودند که فریاد زدند: آنجا که سرمایه حاکم است، آزادی جز نامی توخالی نیست.
پس از آن «پایان تاریخ»، جهان چه دید؟ میلیاردها انسانِ دربند شغلی ناامن، بیپناه در برابر قراردادهای موقت و الگوریتمهای پلتفرمی. کارگرانی که در کارخانجات جنوب شرقی آسیا دوختند و عرق ریختند تا سرمایهداران شمال لباس برند به تن کنند. انسانهایی که در آفریقا جان دادند تا کبالتی استخراج شود برای تلفنهای هوشمند. و در همین غرب موعود، میلیونها بیخانمان، دانشجوی مقروض، کارمند افسرده و بازنشستهی درمانده.
جنگ؟ پایان نیافت. فقط شکلش عوض شد. بمبها از ویتنام به یوگسلاوی، کابل و بغداد و اکنون غزه رسیدند. اینبار نه به نام ایدئولوژی، بلکه به نام دموکراسی و «حقوق بشر» صادراتی. همانقدر دروغ، همانقدر مرگبار.
چه کسی این وضعیت را ساخت؟ سرمایهداری. و چه کسی هزینهاش را پرداخت کرد؟ طبقهی کارگر.
متاسفانه در برابر این فجایع، کارگران هنوز به یک صدا نرسیدند. هنوز میان مرزهای مصنوعی، رقابتهای ناسیونالیستی، تفاوتهای نژادی، و سراب «موفقیت فردی» گرفتارند. اتحاد جهانیای که در مانیفست نوید داده شده، هنوز در افق مانده است. و دشمن، با چهرهای خندان و پیروز مست، همچنان بمباران، سرکوب و استثمار میکند.
پرسش شاید ساده باشد، چرا کارگران جهان هنوز متحد نشدهاند؟ پاسخ اما پیچیده.
پراکندگی در عصر جهانیشدن: وقتی سرمایه جهانیست و کارگران محلیاند
سرمایهداری، مثل یک جادوگر بیمرز، توانست آنچه را میخواست جهانی کند: گردش پول، تولید، مصرف، جنگ، حتی ترس. اما چیزی که جهانی نشد، وحدت کارگران بود. کارگر هندی در کارخانهی نساجی، همزمان با کارگر مکزیکی در خط مونتاژ، برای همان برند بینالمللی تولید میکند؛ اما آنها از هم بیخبرند. زندگیشان در یک مدار میچرخد، اما صداهایشان به هم نمیرسد. و این، دقیقاً همان نقطهایست که دشمن بر آن چیره شده است: سرمایه جهانی شده، ولی پرولتاریا در محلیگرایی مدفون مانده است.
مارکس و انگلس در مانیفست نوشتند که بورژوازی با گسترش بازار، تمامی ملتها را به سلطهی خود درمیآورد. این امروز دیگر فقط تحلیل نیست؛ واقعیت روزمرهی میلیونها کارگر است. اما سرمایهداری هوشمندتر از آن بود که فقط با زور سرکوب کند؛ او با وعده، با رقابت، با تفرقه حکومت میکند.
او به کارگر چینی میگوید: رقیب تو کارگر آمریکایی است که دستمزد بیشتری میگیرد.
به کارگر لهستانی میگوید: مراقب مهاجر سوری باش، نان تو را میخورد.
به کارگر ایرانی میگوید: دشمن تو ” کارآفرین” داخلی نیست، بلکه کارگر افغان است .
همزمان به کارگر اروپایی میگوید بهشت سبزت در خطر حیوانات وحشی جنوب جهانی است ، به صف شوید!
و به همه میگوید: هرکس در رقابت فردی پیروز شود، «بالا میکشد»؛ بقیه به خودشان مربوط است !
در چنین جهانی، کارگر بهجای آنکه همکار یا همسایهاش را رفیق و همراه بداند، او را رقیب و تهدید میبیند. بهجای آنکه به اشتراک منافع طبقاتیاش فکر کند، اسیر تفاوتهای ملی، نژادی یا مذهبی میشود. رسانهها و تبلیغات سرمایهداری این جدایی را دامن میزنند؛ آنان میخواهند که هر کارگر خود را تنها ببیند، فردی، منزوی، در رقابتی که فقط برای شرکتهای بزرگ معنا دارد.

نام اثر: Untitled (بیعنوان)
نقاش: بن شان (Ben Shahn)
سال خلق: اواخر دهه ۱۹۳۰ یا اوایل ۱۹۴۰ (سال دقیق در نسخههای مختلف متفاوت است)
دشمن در درون: چپ پراکنده، مارکسیستهای بیپرولتاریا
آری، سرمایهداری دشمن تاریخی ماست؛ اما گاه دشمن خطرناکتر در میان خود ما خانه دارد. چپی که شعار اتحاد میدهد اما به تفرقه دامن میزند، چپی که از زیست روزمرهی کارگر فاصله گرفته، چپی که خود را وارث مانیفست میداند، اما در عمل فقط پژواک روشنفکری منزوی است – این چپ، نه تنها دردی از طبقه دوا نمیکند، که گاه خود مانعی بر سر راه مبارزه میشود.
مانیفست نوشت: کارگران جهان، متحد شوید!
اما کافیست نگاهی به اطراف خود بیندازیم، بی گمان انبوهی که خود را مارکسیست مینامند خواهیم دید که از هر کارگر، جزوهای میسازند و از هر تفاوت، شکافی. یکی خودش را «مارکسیست لنینیست انترناسیونالیست» مینامد، دیگری «کمونیست شورایی ضد حزب»، سومی «مارکسیست مستقل ضد لنین» و چهارمی اصلاً دیگر با واژهی مارکس هم کاری ندارد اما همچنان در آرشیو نقلقولها میچرخد. اینها هر یک، یک پرچم دارند، یک حلقهی بسته، یک گفتمان پیچیدهی خشک و بی رنگ نه کارگر در میانشان هست، نه کارخانهای را دیدهاند، نه در اعتصابی شرکت کردهاند.
به راستی: چگونه میتوان از اتحاد نیروی کار و زحمت سخن گفت، وقتی خودِ منادیان آن در جزایر تئوریک زندگی میکنند؟
کارگر امروز نه دنبال فلسفهی خالص، نه دنبال جزوهی بیپایان است؛ او دنبال کار، نان، مسکن، آزادی و راهی برای خلاصی از بند استثمار است. اگر چپ نتواند با زبان او، با تجربهی او، با میدان او سخن بگوید، فرقی با سایرین ندارد، نظریهی انقلابی، وقتی از مبارزهی زندهی طبقهی کارگر جدا شود، پودر میشود و هوا میرود.
طبقهای که هست، اما خود را نمیشناسد
کارگر وجود دارد. او زنده است، در حرکت است، تولید میکند، اعتصاب میکند، بیکار میشود، خسته میشود، میمیرد. اما هنوز خودش را بهتمامی نمیشناسد.
او در همهجاست – در خط تولید، پشت فرمان، در مراقبت از سالمندان، در کلاس درس، در بستهبندی غذا، در اپلیکیشنها، در معدن، در پیکهای شبانه و در اعتراضات خاموش، اما هنوز آن “ما“ی بزرگ تاریخی نشده است.
در مانیفست آمده است که پرولتاریا طبقهایست که تنها با مبارزه، خود را به آگاهی میرساند؛ طبقهای که در روند مبارزه، از «طبقهای در خود» به «طبقهای برای خود» بدل میشود. اما سرمایهداری نوین، ابزارهایی ساخته است که مانع از این دگرگونی میشود:
او پرولتاریا را نه فقط استثمار، که دچار فراموشی میکند.
فراموشیِ اینکه ما یک طبقهایم.
فراموشیِ اینکه دشمن ما، همانیست که از کار ما سود میبرد.
فراموشیِ اینکه وضعیتمان سرنوشت نیست، بلکه نتیجهی مناسباتیست که باید تغییر کند.
سرمایهداری با رسانههایش، با سرگرمیهایش، با روانشناسی فردگرایش، با مدرنیتهی تکهپارهاش، کارگر را از خویش میرباید. به او میگوید: «تو طبقه نیستی، فردی هستی که باید برند بسازی!»
او را در رقابتهای بیرحمانهی فردی غرق میکند، تا فراموش کند که راه رهاییاش نه از پیروزی فردی، که از همبستگی جمعی میگذرد.
این طبقه، از لحاظ عددی گستردهتر از هر زمان دیگر است. از نیویورک تا دهلی، از تهران تا ژوهانسبورگ. اما آنچه نیست، یگانگی در آگاهی و سازمانیافتگی است.
طبقهای که هست، اما خودش را هنوز ندیده، هنوز صدای خودش را نشنیده، هنوز قدرت خودش را باور نکرده.
و این، رسالت ماست:
نه فقط فریاد زدن «اتحاد!»، بلکه ساختن زمینههای دیدن، شنیدن، باور کردن.
ایجاد فضاهایی برای شناخت متقابل، برای ترجمهی تجربهی زیستهی کارگران، برای همبستگی واقعی و نه شعاری.
برای آنکه طبقهی کارگر، خویشتنِ تاریخیاش را بازشناسد.
زیرا تنها وقتی خود را شناخت، خواهد توانست جهان را دگرگون کند.
آگاهی و سازمانیابی
وقتی حقیقت خود را بازمییابیم – آنگونه که هستیم، نه آنگونه که سرمایهداری میخواهد ببینیم – نخستین جرقههای رهایی روشن میشوند. آگاهی طبقاتی، همان لحظهایست که کارگر دیگر خود را تنها نمیبیند، بلکه خود را در آینهی رنج و مبارزهی دیگران مینگرد. اما آگاهی، تنها آغاز است. آنچه این آگاهی را به نیرویی دگرگونکننده بدل میکند، سازمانیابیست.
در زمانهی ما، سرمایهداری نه فقط در سطح ملی، که بهشکل جهانی فرمان میراند: زنجیرههای تأمین جهانی، شرکتهای چندملیتی، بانکهای فراکشوری، و قراردادهای آزاد تجاری. پس چرا باید مبارزهی کارگران هنوز در مرزهای ملی و محدود به کارخانه و اداره بماند؟
ما باید آنچه سرمایهداری جهانی کرده، در مبارزه هم جهانی کنیم.
اتحاد کارگر بنگلادشی با همتای مکزیکیاش، صدای مشترک پرستار اسپانیایی با معلم برزیلی، و پیوند اعتراض در قلب اروپا با اعتصاب در قلب آسیا – اینها تنها رؤیا نیستند، بلکه تنها راهاند.
اما این سازمانیابی جهانی، بدون برآمدن یک جنبش انقلابی نوین ممکن نیست؛ جنبشی که هم درسهای انقلابهای پیشین را بشناسد، هم از توهمات چپگرایان پسامدرن بگذرد، هم از دالانهای بیعمل روشنفکری عبور کند، و هم بتواند ریشه در خاک مبارزهی زندهی پرولتاریا بدواند.
ما نیازمند اتحادهایی هستیم فراتر از اتحادیههای زرد، فراتر از احزاب انتخاباتی. ما نیاز به شوراهایی نوین داریم، به سازمانهای طبقاتی که از دلِ اعتصاب، مقاومت، و مبارزات واقعی کارگران برخیزند.
جنبشی که نه در سایهروشن اصلاحطلبی گم شود، و نه در بیعملی نظری دفن گردد.
و این تنها ممکن است اگر:
- مارکسیسم دوباره زبان زندهی رنج و مقاومت شود؛ نه فقط یک تئوری، بلکه یک راهنمای عمل؛
- اگر مبارزهی طبقاتی، دوباره به مرکز تحلیلها و راهبردهای سیاسی بازگردد؛
- و اینکه که رهایی از خیابانها، کارخانهها، مدرسهها، بیمارستانها، و همهی مکانهایی میگذرد که کارگران در آن زندهاند، خستهاند، اما هنوز تسلیم نشدهاند.
رهایی ممکن است. هنوز ممکن است.
اما تنها به شرط آنکه از آگاهی، به سازمان، و از سازمان، به اقدام انقلابی برسیم.
تاریخ هنوز تمام نشده است، اما زمان میگذرد
جهان در آتش میسوزد: در کارخانهها، در اردوگاههای مهاجران، در خیابانهایی که سرکوب در آنها بیداد میکند، در خانههایی که گرسنگی و اضطراب آینده را اشغال کردهاند. سرمایهداری هنوز اینجاست؛ قدرتمندتر، خشنتر، و از همیشه جهانیتر. اما تاریخ هنوز تمام نشده؛ تاریخ، زمانی پایان مییابد که طبقهای که همهچیز را میسازد، سرانجام خودش را نیز بسازد.
و اگر کارگران جهان هنوز متحد نشدهاند، دلیل آن نه ضعفشان، که عمق فریبیست که سرمایهداری به اشکال مختلف بر آنان روا داشتهاند.
اما هنوز وقت هست.
اگر سازمان یابیم.
اگر گوش بسپاریم به صدای رنج و نه زمزمهی قدرت.
اگر از جزیرههای خشک تفرقه، به ساحل سبز سراسری همبستگی برسیم!
کارگران نیز متحد خواهند شد.
جهان را باید از نو ساخت و چه کسی بهتر از آنان که هر روز، بیادعا، آن را بر دوش میکشند؟
سالی معزی