اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

حزب سیاسی، تشکل‌های توده‌ای و اتحاد جبهه‌ای – تجربه‌های تاریخی و ضرورت امروز

مقدمه

جنبش‌های انقلابی در تاریخ برای پیشبرد اهداف خود از اشکال گوناگون سازمان‌یابی بهره گرفته‌اند؛ از احزاب سیاسی و سازمان‌های انقلابی گرفته تا تشکل‌های توده‌ای گسترده در میان کارگران و زحمتکشان، و نیز ائتلاف‌ها و ساختارهایی چون جبهه‌ها، کنفدراسیون‌ها و شوراها .درک تفاوت‌ها و کارکردهای هر یک از این اشکال سازمانی اهمیتی اساسی برای فعالین سیاسی دارد. در این نوشته با اتکا به تجربیات تاریخی و اندیشه‌های مارکسیستی، به بررسی تمایز حزب و سازمان سیاسی با تشکل‌های توده‌ای می‌پردازیم و نقش فعالیت جبهه‌ای و دیگر ساختارهای ائتلافی همچون کنفدراسیون و شورا را تحلیل می‌کنیم. در پایان، بر پایه‌ی این مباحث نتیجه‌گیری می‌کنیم که در شرایط کنونی که رژیم جمهوری اسلامی با بهره‌گیری از بحران‌های منطقه‌ای، تشدید محاصره‌ی اقتصادی و تهدید جنگ توسط امپریالیست‌ها به سرکوب جنبش‌های اجتماعی می‌پردازد، اتحاد همه‌ی نیروهای انقلابی چپ در قالب یک جبهه‌ی چپ انقلابی ضروری و فوری است تا مبارزات پراکنده‌ی توده‌های کارگر، زنان، جوانان، دانشجویان و سایر زحمتکشان را به سوی آزادی و سوسیالیسم هدایت کند.

حزب سیاسی و سازمان انقلابی

حزب سیاسی انقلابی در سنت مارکسیستی به سازمانی گفته می‌شود که نقش پیشاهنگ طبقه‌ی کارگر را ایفا می‌کند. این حزب متشکل از آگاه‌ترین و مصمم‌ترین فعالان است و با داشتن انسجام نظری و انضباط عملی، برای براندازی نظم موجود و استقرار حاکمیت طبقه‌ی کارگر مبارزه می‌کند. لنین تأکید می‌کرد که صرفِ مبارزه‌ی اقتصادی کارگران (مثلاً در قالب اعتصاب برای دستمزد بالاتر) آنان را به آگاهی سوسیالیستی نمی‌رساند؛ کارگران در جریان مبارزه‌ی خودبه‌خودی عمدتاً به سطح آگاهی و خواسته‌های سندیکایی و اصلاحی می‌رسند. وظیفه‌ی حزب انقلابی آن است که آگاهیسوسیالیستی را که فراتر از مطالبات صرفاً اقتصادی است به درون طبقه ببرد و مبارزه را به عرصه‌ی سیاسی برای سرنگونی سرمایه‌داری ارتقا دهد. به بیان لنین، اگر جنبش کارگری در حد مبارزه‌ی سندیکایی محدود بماند، «سیاست اتحادیه‌گرا‌یانه‌ی طبقه‌ی کارگر چیزی جز سیاست بورژوایی طبقه‌ی کارگر نیست»؛ به این معنا که در غیاب رهبری انقلابی، حتی مشارکت سیاسی کارگران ممکن است در چارچوب سیاست‌های مورد پسند بورژوازی باقی بماند و به رهایی نهایی نینجامد. از این‌رو وجود یک حزب مستقل انقلابی که فراتر از مبارزاتخودانگیخته عمل کند، شرطی اساسی برای پیروزی انقلاب کارگری است. به عنوان نمونه، حزب بلشویک در روسیه با چنین نقشی توانست توده‌های وسیع کارگر و سرباز را حول برنامه‌ی صلح، نان و آزادی بسیج کند و نهایتاً با کسب رهبری شوراهای کارگری (سوویت‌ها) انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ را به پیروزی برساند. این تجربه نشان داد که بدون یک سازمان‌یابی مرکزی و انقلابی، حتی رادیکال‌ترین جنبش‌های توده‌ای نیز در معرض انحراف یا سرکوب‌اند.

در تاریخ معاصر ایران نیز احزاب سیاسی چپ کوشیده‌اند نقش مشابهی ایفا کنند. از تشکیل حزب کمونیست ایران در اوایل قرن بیستم گرفته تا حزب توده و سازمان‌های چریکی دهه‌ی ۱۳۵۰، هدف همه‌ی این تشکل‌ها ایجاد یک نیروی رهبری‌کننده برای طبقه‌ی کارگر و جنبش‌های اجتماعی بود. هرچند این احزاب به دلایل مختلف (از جمله سرکوب دولتی، اشتباهات تاتکتیکی و استراتژیک) موفق به ایجاد رهبری عملی پایدار بر جنبش توده‌ای نشدند، اما سنت سازمان‌دهی انقلابی را در جنبش چپ ایران نهادینه کردند. امروزه نیز گروه‌ها و احزاب و سازمان‌های کمونیست متعددی فعال‌اند که خود را ادامه‌دهنده‌ی همان مأموریت تاریخی می‌دانند: ایجاد آلترناتیو انقلابی برای رهایی کارگران و فرودستان.

تشکل‌های توده‌ای: اتحادیه‌ها، انجمن‌ها و سازمان‌های مردمی

در کنار احزاب سیاسی پیشرو، بخش حیاتی دیگری از جنبش‌های اجتماعی را تشکل‌های توده‌ای تشکیل می‌دهند. مقصود از تشکل توده‌ای، سازمانی است که تلاش می‌کند گسترده‌ترین بدنه‌ی یک قشر یا طبقه را بدون پیش‌شرط‌های ایدئولوژیک خاصی در بر بگیرد. نمونه‌ی بارز تشکل توده‌ای در جوامع سرمایه‌داری اتحادیه‌های کارگری (سندیکاها) هستند که همه‌ی کارگران یک کارخانه یا صنعت را فارغ از گرایش سیاسی‌شان  برای دفاع از منافع مشترک‌شان متحد می‌کنند. استراتژی مبارزاتی اتحادیه معمولاً بر خواسته‌های مشخص اقتصادی (افزایش دستمزد، بهبود شرایط کار و …) متمرکز است و به همین دلیل می‌کوشد تا حد امکان تمامی کارگران را صرف‌نظر از سطح آگاهی سیاسی‌شان در بر گیرد. این شمول حداکثری، از یک‌سو قدرت چانه‌زنی تشکل توده‌ای را افزایش می‌دهد و درس‌های مهمی از همبستگی طبقاتی به کارگران می‌آموزد. از سوی دیگر، همین ویژگی باعث می‌شود که تشکل‌های توده‌ای در بهترین حالت به آگاهی طبقاتی (درک منافع مشترک کارگران در برابر کل طبقه‌ی سرمایه‌دار) دست یابند، اما لزوماً به آگاهی انقلابی وسوسیالیستی (درک ضرورت سرنگونی تمامیت نظام سرمایه‌داری) نرسند. به بیان دیگر، آگاهی طبقاتی که در جریان مبارزات صنفی و اقتصادی در میان توده‌ها شکل می‌گیرد بسیار ضروری است، اما به خودی خود برای پیروزی طبقه کارگر کافی نیست. تاریخ مبارزات کارگری نشان می‌دهد که اتحادیه‌ها و دیگر نهادهای توده‌ای هرگاه بدون جهت‌دهی یک نیروی انقلابی عمل کرده‌اند، عمدتاً در چارچوب مطالبه‌گری اصلاحی باقی مانده و در نهایت با سیستم موجود سازش کرده‌اند. برای مثال، در بسیاری از کشورهای غربی، اتحادیه‌های نیرومند توانسته‌اند شرایط کار را بهبود بخشند یا دولت‌های رفاه را وادار به امتیازدهی کنند، اما این دستاوردها در چارچوب نظام سرمایه‌داری کسب شده و به براندازی آن منجر نگردیده است. این امر بدین خاطر است که تشکل‌های توده‌ای بنا به ماهیت فراگیرشان، معمولاً از ورود به عرصه‌ی سیاست انقلابی ابا دارند و به مطالبات مشترک حداقلی قناعت می‌کنند.

البته وجود و گسترش تشکل‌های توده‌ای برای جنبش انقلابی کاملاً ضروری است. هیچ تحولی بدون مشارکت وسیع‌ترین توده‌ها ممکن نیست و سازمان‌های توده‌ای ظرف شکل‌گیری این مشارکت‌اند. لازم است یادآوری کنیم که «سوسیالیسم پروژه‌ی خود طبقه‌ی کارگر است، نه صرفاً گروهی کوچک از پیشاهنگان». از این رو حتی حزبی همچون بلشویک نیز پس از انقلاب، بقای قدرت پرولتری را به پیوند تنگاتنگ با تشکل‌های توده‌ای گره زد. لنین در سال ۱۹۲۰ تصریح می‌کند که حزب کمونیست روسیه برای اعمال دیکتاتوری پرولتاریا «مستقیماً بر اتحادیه‌های کارگری تکیه دارد»، اتحادیه‌هایی که گرچه رسماً غیرحزبی هستند اما رهبری بیشتر آن‌ها در اختیار کمونیست‌هاست و سیاست‌های حزب را اجرا می‌کنند. بدین ترتیب بلشویک‌ها یک سازوکار انعطاف‌پذیر و وسیع از سازمان‌های توده‌ای (با میلیون‌ها عضو) ایجاد کردند که حزب را با توده‌های طبقه پیوند می‌داد و از طریق آن حزب توانست رهبری سیاسی و اقتصادی کشور شوروی را اعمال کند. این تجربه نشان می‌دهد که تشکل‌های توده‌ای به خودی خود ممکن است محافظه‌کار یا کم‌اثر شوند، اما هنگامی که در جهت یک آرمان انقلابی بسیج گردند، به اهرمی عظیم برای تغییرات ریشه‌ای بدل خواهند شد.

تشکل‌های توده‌ای منحصر به اتحادیه‌های کارگری نیستند. در طول تاریخ، انواع انجمن‌ها و اتحادیه‌های توده‌ای در میان اقشار مختلف پدید آمده‌اند: از انجمن‌های دهقانی و روستایی گرفته تا انجمن‌های زنان، جوانان و دانشجویان. برای مثال، در جریان انقلاب مشروطه انجمن‌های صنفی و ایالتی بسیاری تشکیل شدند که گروه‌های مختلف مردم (بازاریان، اصناف، اصناف زنان و…) را در مطالبه‌ی مشروطیت و قانون اساسی همراه کردند. یا در نهضت ملی شدن نفت، اتحادیه‌های کارگری و انجمن‌های دانشجویی نقش مهمی در حمایت از دولت مصدق ایفا نمودند. تشکل‌های دانشجویی (به ویژه پس از ۱۶ آذر ۱۳۳۲) و تشکل‌های زنان  نیز نمونه‌هایی از سازمان‌های توده‌ای‌اند که هرچند الزاماً رویکردی ضدسرمایه‌داری نداشتند، اما نیروی اجتماعی قابل توجهی را نمایندگی می‌کردند. به طور خلاصه، تشکل توده‌ای هر سازمانی است که یک قشر وسیع اجتماعی را برای دستیابی به مطالبات مشترک متحد می‌کند و نیروی جمعی آن‌ها را متشکل می‌سازد. این تشکل‌ها سنگ بنای ضروری حرکت‌های اعتراضی‌اند، اما برای سمت‌وسودادن انقلابی به آن حرکت‌ها باید با یک خط‌مشی سیاسی آگاهانه پیوند بخورند. اینجاست که ضرورت حزب پیشاهنگ و رابطه‌ی متقابل حزب و توده نمود می‌یابد.

تفاوت حزب انقلابی و تشکل توده‌ای

با توجه به مباحث بالا، می‌توان تفاوت‌های بنیادی حزب انقلابی و تشکل توده‌ای را چنین برشمرد: نخست آنکه حزب انقلابی از اعضایی تشکیل می‌شود که آگاهانه به یک برنامه و ایدئولوژی رهایی‌بخش (مانند مارکسیسم) باور دارند و هدف نهایی‌شان دگرگونی کل روابط قدرت در جامعه است؛ در حالی که تشکل توده‌ای اعضایش را بر مبنای منافع فوری و موقعیت اجتماعی مشترک گرد می‌آورد و تنوع عقاید درونی را مجاز می‌شمارد. دوم اینکه حزب انقلابی معمولاً کوچک‌تر و منسجم‌تر از سازمان‌های توده‌ای است و وحدت اراده و عمل در آن اهمیت حیاتی دارد، در حالی که تشکل توده‌ای گسترده‌تر و ناهمگون‌تر است و تصمیم‌گیری در آن بیشتر مبتنی بر خواست اکثریت اعضاست. سوم آنکه افق مبارزاتی حزب، سراسرنظام سیاسی را هدف می‌گیرد (مثلاً سرنگونی سرمایه‌داری و استقرار سوسیالیسم)، ولی افق تشکل توده‌ای عمدتاً مطالبات بخشی یا صنفی در چهارچوب نظم موجود است (مثلاً افزایش دستمزد در کارخانه، برابری دستمزد ، حقوق مدنی اقلیت‌ها و جز آن).

البته این تمایزات به معنای تقابل یا ناسازگاری میان نقش حزب و تشکل توده‌ای نیست، بلکه بر عکس هر یک مکمل دیگری است. حزب بدون پایگاه در میان توده‌های وسیع، چیزی جز محفلی جداافتاده نخواهد بود و تشکل‌های توده‌ای بدون هدایت یک نیروی پیشرو، نهایتاً در چارچوب نظام حاکم ادغام یا بی‌اثر می‌شوند. تجربه‌ی تاریخی گواه است که هرگاه این دو بازوی مبارزاتی از یکدیگر جدا افتاده‌اند، جنبش شکست خورده یا به بیراهه رفته است. جنبش چارتیست‌ها در انگلستان (دهه ۱۸۳۰ و ۱۸۴۰) را می‌توان مثال زد که توده‌ای‌ترین سازمان کارگری زمان خود بود ولی به دلیل نداشتن رهبری انقلابی و برنامه‌ای فراتر از اصلاحات پارلمانی، ناکام ماند. در نقطه‌ی مقابل، حزب بلشویک دقیقاً از این رو موفق شد که ضمن حفظ هویت مستقل خود، عمیق‌ترین پیوندها را با جنبش‌های توده‌ای زمان (به‌ویژه شوراهای کارگران و سربازان) برقرار کرد. لنین و رفقایش هرگز از سازمان‌های توده‌ای روی برنتافتند و حتی در ارتجاعی‌ترین تشکل‌ها نیز برای کسب نفوذ مبارزه کردند. او در رساله‌ی «بیماری کودکی چپ‌روی در کمونیسم»منتقد سرسخت آن کمونیست‌های ظاهراً “رادیکالی” بود که همکاری با اتحادیه‌های موجود یا مشارکت در انتخابات را تحریم می‌کردند و به خیال خود می‌خواستند تشکل‌های «کاملاً خالص» و جداگانه‌ای ایجاد کنند. لنین این رویکرد را «یاوه‌ی بچگانه» می‌نامید و هشدار می‌داد که ترک اتحادیه‌ها و ساختن محفل‌های جداگانه، چیزی جز واگذاشتن توده‌های وسیع کارگر به نفوذ رهبران ارتجاعی نیست. بدین‌ترتیب، از دید او، حزب انقلابی نباید خود را از تشکل‌های توده‌ای کنار بکشد بلکه باید با حضور فعال در آنها، رهبری فکری و سیاسی مبارزات توده‌ها را به دست گیرد.

یک تفاوت مهم دیگر در این رابطه، سطح آگاهی سیاسی مبارزان است. در هر جنبش واقعی، توده‌ها ترکیبی از گرایش‌های سیاسی گوناگون دارند؛ تنها بخشی از آنان در ابتدا دارای گرایش صریحاً ضدسرمایه‌داری و سوسیالیستی هستند. حزب پیشاهنگ متشکل از همین اقلیت آگاه است، اما رسالتش آن است که از طریق کار آموزشی و عملیات موفق، اکثریت طبقه را نیز به سمت آرمان‌های خود جلب کند. در واقع حزب باید نقش معلم سیاسی طبقه را بازی کند و پراکنده‌ترین نبردهای صنفی را به سطوح بالاتر مبارزه بکشاند. در نقطه‌ی مقابل، تشکل توده‌ای مدرسه‌ی همبستگی طبقاتی است؛ کارگران در اتحادیه می‌آموزند که تنها از طریق اتحاد و مبارزه‌ی جمعی می‌توانند امتیازاتی از سرمایه‌داران بگیرند. این تجربه‌ی وحدت و ستیز طبقاتی، آگاهی اولیه (ولی ضروری) آنان را شکل می‌دهد و زمینه را برای پذیرش اندیشه‌های انقلابی فراهم می‌سازد. حزب انقلابی با بهره‌گیری از این «خاک حاصل‌خیز» است که بذر آگاهی سوسیالیستی را می‌نشاند و پرورش می‌دهد. به بیان مارکس، خود طبقه‌ی کارگر در طی مبارزه آموزش می‌بیند و تصفیه می‌شود، اما بدون دخالت مستمر سوسیالیست‌های آگاه، این آموزش به کمال مطلوب نمی‌رسد.

خلاصه آنکه حزب و تشکل توده‌ای دو شکل متفاوت سازمان‌دهی‌اند با کارکردهای مکمل. حزب مغز متفکر و فرمانده است و تشکل‌های توده‌ای بدنه‌ی اصلی نیروهای اجتماعی.  جنبش اگر فقط بدن داشته باشد بی‌هدف و سرگردان خواهد بود و اگر فقط سر داشته باشد بی‌حرکت و ناتوان. ترکیب درست این دو است که نیروی شکست‌ناپذیر انقلاب را می‌سازد. مارکس در نقد برنامه گوتا (۱۸۷۵) نوشت که رهایی طبقه کارگر کار خود طبقه کارگر است؛ اما این طبقه برای عمل به رسالت تاریخی‌اش نیاز به سازمان‌یافتگی در اشکال گوناگون دارد: هم حزب سیاسی مستقل خود را می‌خواهد و هم اتحادیه‌ها و شوراها و انجمن‌های توده‌ای خویش را.

فعالیت جبهه‌ای و ائتلاف‌های سیاسی

یکی دیگر از شیوه‌های متداول سازمان‌یابی سیاسی، تشکیل جبهه‌ها و ائتلاف‌ها میان گروه‌ها و احزاب مختلف است. منظور از جبهه در اینجا یک ائتلاف موقت یا بلندمدت میان چند نیروی سیاسی برای مبارزه‌ی مشترک علیه دشمن یا معضل معینی است. در نظریه‌ی مارکسیستی کلاسیک، به ویژه پس از انقلاب روسیه، مفهوم جبهه‌ی متحد (United Front) اهمیت زیادی یافت. جبهه‌ی متحد آن‌گونه که کمینترن در اوایل دهه‌ی ۱۹۲۰ طرح کرد، ابتکاری بود برای همکاری کمونیست‌ها با دیگر سازمان‌های کارگری (مانند احزاب سوسیال‌دمکرات یا سندیکاها) در مبارزات مشخص و فوری بدون آنکه کمونیست‌ها از برنامه‌ی سوسیالیستی خود دست بکشند. به بیان تز معروف کنگره چهارم کمینترن (۱۹۲۲): «جبهه‌ی متحد یعنی اینکه کمونیست‌ها به همه‌ی کارگران چه متشکل در احزاب و گروه‌های دیگر و چه غیرمتشکل پیشنهاد کنند که برای دفاع از منافع فوری و پایه‌ای طبقه‌ی کارگر در یک مبارزه‌ی مشترک علیه بورژوازی به هم بپیوندند». جبهه‌ی متحد بر اصل «راه‌پیمایی جداگانه، ضربت مشترک» استوار بود؛ بدین معنا که احزاب شرکت‌کننده ایدئولوژی و موجودیت مستقل خود را حفظ می‌کردند اما در اقدام عملی معین (مثلاً سازماندهی یک اعتصاب سراسری، مقاومت در برابر فاشیسم، مخالفت با کودتای ارتجاعی و غیره) با هم همکاری می‌نمودند.

در مقابل جبهه‌ی متحد کارگری، مدل دیگری از ائتلاف سیاسی شکل گرفت که به جبهه‌ی خلق (Popular Front) مشهور شد. جبهه‌ی خلق ائتلافی بود میان احزاب کارگری با احزاب غیرکارگری (بورژوا لیبرال یا میانه‌رو) بر پایه‌ی یک برنامه‌ی حداقلی غیرانقلابی، با این استدلال که باید برای دفاع از دموکراسی در برابر فاشیسم یا جنگ، همه‌ی نیروهای ضدفاشیست و ضداستبداد را متحد کرد. این سیاست ابتدا در کنگره‌ی هفتم کمینترن (۱۹۳۵) به تصویب رسید و به سرعت توسط احزاب کمونیست کشورهای مختلف اجرا شد. نمونه‌های برجسته‌ی جبهه‌ی خلق در تاریخ شامل دولت‌های «جبهه‌ی مردمی» در فرانسه و اسپانیا در اواسط دهه‌ی ۱۹۳۰ بود که کمونیست‌ها همراه با سوسیالیست‌ها و لیبرال‌های ضد فاشیست وارد دولت ائتلافی شدند. اما منتقدان انقلابی (از جمله ترتسکی) هشدار دادند که جبهه‌ی خلق مساوی است با هم‌دستی طبقاتی و کنار گذاشتن برنامه‌ی انقلاب سوسیالیستی. در واقع، همان‌طور که بعدها روشن شد، جبهه‌های خلق علیرغم نیت ضد فاشیستی، به دلیل حضور عناصر بورژوا و تعهد به حفظ نظم سرمایه‌داری، در بزنگاه‌های تاریخی یا شکست خوردند یا خود به مانعی بر سر راه انقلاب بدل گشتند. به عنوان مثال، لئون بلوم نخست‌وزیر سوسیالیست فرانسه در دولت جبهه‌ی مردمی (۱۹۳۶) صراحتاً اعلام کرد که هدف دولت او «تثبیت نظام سرمایه‌داری» است و حتی هنگامی که اعتصاب عمومی خودانگیخته‌ی کارگران فرانسه اوج گرفت، به کارگران گفت «لازم است اعتصابات را متوقف کنند» تا مبادا نظم موجود به خطر افتد. در اسپانیا نیز دولت جبهه‌ی خلق (۱۹۳۶-۱۹۳۹) به علت دوگانگی منافع درونی‌اش نتوانست انقلاب اجتماعی عمیقی که در جریان جنگ داخلی شکل می‌گرفت را به پیروزی برساند و نهایتاً جمهوری‌خواهان شکست خوردند. بدین ترتیب تجربیات دهه‌ی ۳۰ میلادی برای مارکسیست‌ها روشن کرد که جبهه‌ی خلق علی‌رغم شعار وحدت‌گرایانه‌اش، در عمل به معنی رها کردن رهبری مستقل طبقه‌ی کارگر و آویزان شدن جنبش کارگری به دنباله‌ی بورژوازی «دموکرات» است. همان‌گونه که یکی از فعالان کمونیست یونان در سال ۱۹۳۴ نوشت: «جبهه‌ی خلق هیچ شباهتی به جبهه‌ی متحد ندارد. جبهه‌ی متحد توافقی برای اقدام مشترک در یک عرصه‌ی مشخص است که مستلزم هیچ فدا کردن برنامه و اصلی نیست… اما جبهه‌ی خلق یک ائتلاف سیاسی برای اهداف کلی است که پیشاپیش حزب کارگری را وادار می‌کند اهداف مستقل طبقاتی خود را کنار بگذارد و در خدمت اهداف کلی بورژوازی به نام دموکراسی بورژوایی قرار دهد». به زبان ساده، جبهه‌ی متحد ابزاری بود تاکتیکی برای مبارزه‌ی روزمره بدون عدول از آرمان نهایی، اما جبهه‌ی خلق سازشی بود استراتژیک که عملاً آرمان نهایی (سوسیالیسم) را به نفع ائتلاف با بورژوازی به حاشیه می‌راند.

با توجه به این تمایزات نظری و تجربی، نیروهای چپ انقلابی همواره کوشیده‌اند به جای جبهه‌ی خلق (که نوعی اتحاد «چپ و راست» است)، جبهه‌ای واحد از تمامی نیروهای چپ و کارگری تشکیل دهند. چنین جبهه‌ای را می‌توان جبهه‌ی چپ انقلابی یا جبهه‌ی متحد کارگران و زحمتکشان نامید. در این الگو، همه‌ی احزاب و سازمان‌های سیاسی که مبنای طبقاتی کارگری یا اقشار فرودست جامعه را دارند و خواستار دگرگونی‌های ریشه‌ای‌اند با حفظ استقلال تشکیلاتی‌شان برای تحقق مطالبات مشخص توده‌ها همکاری می‌کنند. مهم آن است که هیچ نیروی مدافع سرمایه یا وابسته به امپریالیسم در این اتحاد حضور نداشته باشد تا جهت‌گیری ضدسرمایه‌داری مبارزه حفظ شود. نمونه‌های موفقی از این دست جبهه‌ها را می‌توان در انقلاب روسیه (ائتلاف بلشویک‌ها با جناح چپ اس‌ارها در ۱۹۱۷)، در انقلاب کوبا (اتحاد جنبش ۲۶ جولای فیدل کاسترو با حزب سوسیالیست خلق و سازمان‌های دانشجویی)، یا در جریان انقلاب ۵۷ خودمان (همکاری‌های محدودی که میان فداییان، مجاهدین ، شوراهای کارگری و در یورش جمهوری اسلامی به کردستان و ترکمن صحرا شکل گرفت) مشاهده کرد. هرچند در ایران آن اتحاد فراگیر چپ تداوم نیافت و توسط ارتجاع مذهبی سرکوب شد، اهمیت کوشش برای وحدت عمل نیروهای انقلابی را به‌خوبی برجسته ساخت.

کنفدراسیون‌ها و ساختارهای ائتلافی دیگر

یکی از گونه‌های مشخص تشکل‌یابی جمعی، کنفدراسیون است. کنفدراسیون در معنای وسیع به اتحادی داوطلبانه از چند نهاد مستقل گفته می‌شود که برای هدفی مشترک همکاری درازمدت می‌کنند. در عرصه‌ی سیاسی و جنبشی، شاید مهم‌ترین نمونه‌ی تاریخی برای ایرانیان کنفدراسیون جهانی محصلین و دانشجویان ایرانی اتحادیه‌ی ملی (CISNU) باشد. این کنفدراسیون که در دهه‌ی ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ (۱۹۶۰–۱۹۷۰ میلادی) فعال بود، تمام انجمن‌های دانشجویان ایرانی در اروپا و آمریکا را در یک تشکل فراگیر گرد هم آورده بود. نکته‌ی قابل توجه اینکه کنفدراسیون دانشجویان یک سازمان مستقل سیاسی بود که هواداران گرایش‌های مختلف مخالف شاه (از اسلام‌گرا تا ملی‌گرا و مارکسیست) را زیر چتر واحدی متحد کرده بود. بدین‌ترتیب کنفدراسیون نقش یک جبهه‌ی فراگیر دانشجویی را بازی می‌کرد که علیرغم تکثر درونی، پیرامون اهداف معینی (مانند مخالفت با دیکتاتوری شاه و امپریالیسم آمریکا) به اتفاق نظر رسیده بودند. این ساختار شبکه‌ای و فراگیر به کنفدراسیون امکان داد اعتراضات گسترده و هماهنگ (از برلین و پاریس تا واشنگتن) علیه رژیم شاه سازمان دهد و صدای جنبش دانشجویی ایران را در سطح بین‌المللی منعکس کند.

از این نمونه می‌توان فهمید که کنفدراسیون قالبی است میان حزب و جبهه: نه به مرکزیسم و انسجام ایدئولوژیک یک حزب است و نه به شُل‌بودن و موقتی‌بودن یک ائتلاف تاکتیکی. اعضای کنفدراسیون معمولاً سازمان‌های محلی یا تخصصی‌اند (مثلاً انجمن‌های دانشجویی شهرهای مختلف یا سندیکاهای کارگری گوناگون) که برای هماهنگی فعالیت‌های‌شان یک اتحادیه‌ی سرتاسری تشکیل داده‌اند. تصمیمات در کنفدراسیون بیشتر جنبه‌ی هماهنگ‌کننده دارد و هر عضو استقلال تشکیلاتی خود را حفظ می‌کند. نمونه‌های دیگر از این دست، فدراسیون‌ها یا اتحادیه‌های سراسری اصناف هستند. برای مثال در بسیاری کشورها، اتحادیه‌های کارگری یک بخش یا صنعت، همگی عضو یک فدراسیون کارگری بزرگ‌تر (مثلاً «کنفدراسیون سراسری کار» در ایتالیا یا «فدراسیون آمریکایی کار – کنگره سازمان‌های صنعتی (AFL-CIO)» در آمریکا) هستند که سیاست‌ها و مطالبات کلی طبقه‌ی کارگر را در سطح ملی پیگیری می‌کند. یا در ایرانِ پیش از انقلاب ۵۷، اتحادیه‌های متعددی (مثلاً در صنعت نفت، آموزش و پرورش، چاپخانه‌ها و غیره) شکل گرفت که اگر فرصت می‌یافتند می‌توانستند یک کنفدراسیون کارگری سراسری ایجاد کنند. حتی در ماه‌های پس از انقلاب ۵۷، تلاش‌هایی برای تشکیل «اتحادیه سراسری شوراهای کارگران و کارمندان» در جریان بود که به دلیل حاکم شدن فضای سرکوب، ناتمام ماند.

به طور خلاصه، کنفدراسیون شکلی از اتحاد ساختاریافته‌تر و پایدارتر از جبهه است که معمولاً در حوزه‌ی جنبش‌های اجتماعی (و نه مستقیماً برای کسب قدرت سیاسی) به کار می‌رود. کنفدراسیون‌ها توان هم‌افزایی اعضای خود را بالا می‌برند و صدای واحدی از مطالبات پراکنده خلق می‌کنند، بی‌آنکه تکثر درونی را کاملاً از میان بردارند. به همین دلیل برای دوره‌هایی از مبارزه که نیاز به وحدت حداقلی در عین تنوع است (مثل دوره‌های مقاومت و تبلیغ)، قالب مفیدی به شمار می‌آیند. اما در شرایط بحرانی و انقلابی که کسب قدرت مطرح می‌شود، معمولاً ناگزیر به سمت ساختار متمرکزتر (جبهه‌ی انقلابی یا حزب پیشتاز) حرکت می‌کنند.

شوراها: تجلی قدرت مستقیم توده‌ها

شورا (به معنی مجلس یا کمیته‌ی نمایندگان منتخب) پدیده‌ای است که بیش از همه با انقلاب‌های اجتماعی گره خورده است. شورای انقلابی هنگامی شکل می‌گیرد که توده‌های مردم، به‌ویژه کارگران و زحمتکشان  برای اعمال دموکراسی مستقیم و کنترل امور خود، دست به ایجاد مجامع نمایندگی از پایین می‌زنند. معروف‌ترین نمونه‌ی تاریخی شوراها، سوویت‌های کارگران، سربازان و دهقانان در انقلاب‌های ۱۹۰۵ و ۱۹۱۷ روسیه است. در جریان انقلاب ۱۹۰۵ اولین شورا (سوویت) در میان کارگران سن‌پترزبورگ پدید آمد که نمایندگان منتخب کارخانه‌های مختلف را گرد هم می‌آورد و نقش یک دولت انقلابی محلی را ایفا می‌کرد. در سال ۱۹۱۷ نیز پس از انقلاب فوریه، به سرعت در سراسر روسیه شوراهای کارگران و سربازان شکل گرفتند و اراده‌ی سیاسی اکثریت مردم را نمایندگی کردند. لنین در تزهای آوریل ۱۹۱۷ شعار «تمامی قدرت به دست شوراها!» را مطرح کرد، بدین معنا که به جای دولت موقت لیبرال، این شوراهای برآمده از دل مردم کارگر و ستمدیده باید حاکمیت را به دست گیرند. شوراهای روسیه در اکتبر ۱۹۱۷ دقیقاً چنین کردند و با رهبری حزب بلشویک، اولین دولت کارگری تاریخ را بنیان گذاشتند.

اما شورا پدیده‌ای منحصر به روسیه نبود. تقریباً در تمامی انقلاب‌های بزرگ قرن بیستم رد پای تشکل‌های شورایی دیده می‌شود: از شوراهای کارگری و سربازان در انقلاب آلمان ۱۹۱۸ (که چند ماهی قدرت دوگانه را در برابر دولت ویلهلمین برقرار کردند) تا شوراهای خودگردان کارگری در مجارستان ۱۹۵۶ و شوراهای کمون پاریس ۱۸۷۱ (که البته نام شورا نداشت ولی ماهیتی مشابه داشت). در ایران خودمان نیز طی انقلاب ۱۳۵۷، شکل‌گیری شوراها یکی از درخشان‌ترین فصول تاریخ جنبش کارگری است. در بحبوحه‌ی اعتصابات سراسری سال ۵۷ به‌ویژه در صنعت نفت، کارگران برای ادامه‌ی اداره‌ی امور تولید و نیز پیشبرد مبارزات خود، اقدام به تشکیل کمیته‌های اعتصاب کردند. پس از سقوط سلطنت پهلوی در بهمن ۵۷، بسیاری از این کمیته‌های اعتصاب در صنایع مختلف متحول شده و به شوراهای کارگری تبدیل گردیدند. شوراها در واقع همان کمیته‌های کارخانه بودند که کارگران از طریق آن‌ها تصمیمات جمعی می‌گرفتند و کنترل تولید و مدیریت محل کار را در دست می‌گرفتند یا می‌کوشیدند بگیرند. برای نخستین بار در تاریخ ایران، در کارخانه‌های بزرگی چون نفت، ذوب‌آهن، نساجی‌ها و … نظم شورایی برقرار شد؛ بدین معنا که مجامع عمومی کارگران نمایندگانی را برمی‌گزیدند و این نمایندگان در قالب شورا درباره‌ی همه‌چیز (از استخدام و اخراج گرفته تا توزیع محصولات و حفاظت از کارخانه) تصمیم‌گیری می‌کردند. شوراهای کارگری به سرعت گسترش یافتند و حتی ایده‌ی تشکیل شورای سراسری نمایندگان کارگران ایران مطرح شد. در محیط‌های دانشگاهی و محلات نیز شوراهای مردمی و کمیته‌های محلی پا گرفت که وظایفی چون نگهبانی محله، توزیع ارزاق یا مدیریت دانشگاه‌ها را برعهده داشتند.

شوراها را می‌توان عالی‌ترین شکل تشکل توده‌ای دانست، زیرا مستقیماً قدرت حاکمیت مردم را اعمال می‌کنند. اگر اتحادیه‌ی کارگری برای چانه‌زنی با کارفرما تشکیل می‌شود، شورا می‌کوشد خود جایگزین کارفرما و مدیریت دولتی شود و تولید یا اداره‌ی جامعه را در دست بگیرد. از این رو در شرایط انقلابی، شوراها اغلب به ارکان قدرت انقلابی بدل می‌شوند و دوگانگی قدرت ایجاد می‌کنند (در برابر نهادهای قدرت کهنه). شوراها در ذات خود ضدبورژوایی و ضدهرمی هستند؛ یعنی از پایین به بالا شکل می‌گیرند و هر لحظه با اراده‌ی مجمع عمومی قابل عزل و نصب‌اند. به قول لنین، دموکراسی‌ای که شوراها محقق می‌کنند بسی فراتر از بهترین دموکراسی‌های پارلمانی بورژوایی است. برای همین هم او مخالفت با انتقال قدرت به شوراها را مترادف با انکار دمکراسی می‌دانست.

با این حال، شوراها نیز بی‌نیاز از رهبری آگاه و منسجم نیستند. تجربه‌ی روسیه نشان داد که تا پیش از آنکه حزب بلشویک در سال ۱۹۱۷ اکثریت شوراهای کارگری و سربازان را کسب کند، این شوراها علی‌رغم قدرت بالقوه‌ی عظیم‌شان، در حمایت از دولت موقت مردد بودند و انقلاب نیمه‌کاره مانده بود. در آلمان ۱۹۱۸ نیز شوراهای کارگران و سربازان ابتدا پتانسیل انقلاب پرولتری داشتند، اما چون اکثریت‌شان در دست سوسیال‌دمکرات‌های معتدل بود و حزب اسپارتاکیست (کمونیست‌ها) هنوز ضعیف بود، آن شوراها تن به مصالحه با نظم کهنه دادند و خود را منحل کردند. در ایران ۵۷ هم شوراهای نوپای کارگری با آنکه استقلال و رادیکالیسم برخی‌شان خاری در چشم رژیم نوپای اسلامی بود، اما به دلیل نبود تشکل سراسری و رهبری‌کننده‌ی انقلابی، نتوانستند تثبیت شوند. جمهوری اسلامی ابتدا با شعار «شوراهای اسلامی» سعی کرد این نهادها را اهلی و جایگزین کند و سپس از اوایل دهه‌ی ۶۰ به کلی بساط هر شورای مستقل را برچید. این حوادث حاکی از آن است که شورا به مثابه قدرت شورایی زمانی می‌تواند آلترناتیو دولت بورژوایی گردد که یک جریان انقلابی متحد و مصمم هدایت سیاسی شوراها را عهده‌دار باشد. به عبارت دیگر، پیوند حزب انقلابی و شوراهای توده‌ای همان ترکیب جادویی است که در اکتبر ۱۹۱۷ نتیجه داد؛ و گسستن این پیوند (مانند آلمان ۱۹۱۹ یا ایران ۱۳۵۸) نسخه‌ی شکست انقلاب است.

درس‌های تاریخی و نقش رهبری انقلابی

با مرور آنچه گفته شد، چند درس اساسی از تجربه‌های تاریخی مبارزات چپ و کارگری به دست می‌آید: نخست اینکه هیچ مبارزه‌ی خودبه‌خودی توده‌ای، هرچقدر قوی، بدون سازمان‌دهی آگاهانه به پیروزی پایدار نمی‌رسد. تاریخ مملو از خیزش‌های پُرشور توده‌ای است که به علت نبود ستاد رهبری‌کننده در لحظه‌ی تعیین‌کننده یا سرکوب شده‌اند یا منحرف گشته‌اند. از قیام‌های ۱۸۴۸ اروپا گرفته تا کمون پاریس ۱۸۷۱ و انقلاب‌های ۱۹۱۹–۱۹۱۸ آلمان و مجارستان، همگی نمونه‌هایی هستند که توده‌ها دلاورانه به میدان آمدند اما خلأ رهبری انقلابی سبب شد بورژوازی مجدداً ابتکار عمل را به دست گیرد. دو دیگر اینکه هیچ سازمان پیشتازی بدون پیوند با بدنه‌ی توده‌ها قادر به دگرگونی نیست . فرقه‌های کوچک روشنفکری یا گروه‌های مخفی هرچند حامل ایده‌های بزرگی باشند، اگر نتوانند با جنبش واقعی کارگران و زحمتکشان ارتباط زنده بگیرند، عقیم و منزوی می‌مانند. چنانکه انگلس درباره‌ی برخی سوسیالیست‌های تخیلی هم‌عصرش می‌گفت، اینان «به جای آنکه به طبقه‌ی کارگر آموزش دهند چگونه بجنگد، مشغول خیال‌بافی درباره‌ی مدینه‌ی فاضله‌ی خویش‌اند» و در عمل هیچ اثر پایداری بر جنبش نمی‌گذارند. سوم آنکه سرمایه‌داری و ارتجاع همواره از تفرقه در صفوف ستمدیدگان سود برده‌اند. هر جا کارگران، دهقانان، زنان و اقلیت‌های تحت ستم به جای اتحاد علیه دشمن مشترک، پراکنده و سرگرم مطالبات جزئی خود شده‌اند، طبقات حاکم توانسته‌اند یک‌یک آن‌ها را سرکوب یا تطمیع کنند. برعکس، هر جا این جنبش‌های پراکنده به هم پیوند خورده و صدای واحد یافته‌اند، شکست‌دادن‌شان برای حکومت سخت یا غیرممکن شده است. برای مثال در جریان انقلاب ۵۷ ایران، زمانی که اعتصاب کارگران صنعت نفت با تظاهرات خیابانی در تهران و قیام‌های جوانان در اصفهان و تبریز و اعتراضات بازار و دانشگاه همه به هم گره خورد، رژیم سلطنتی کاملاً فلج شد و فروپاشید. این تجربه نشان می‌دهد تنها یک رهبری هماهنگ‌کننده می‌توانست چنین پیوندی میان مبارزات مختلف اجتماعی ایجاد کند. در آن زمان شبکه‌های غیرمتمرکز مساجد و شخصیت‌های مذهبی این نقش را تا حدی ایفا کردند، چرا که جریان چپ به دلیل سرکوب و تفرقه نتوانست آلترناتیو رهبری عرضه کند.

در نهایت، چهارمین درس تاریخی آن است که بدیل‌سازی انقلابی در برابر آلترناتیوهای ارتجاعی ضرورت حیاتی دارد. اگر نیرویی برای هدایت مبارزات توده‌ها به سمت دگرگونی بنیادین نباشد، نیروهای دیگری خلا‌ی رهبری را پُر می‌کنند، نیروهایی که ممکن است خواست‌ها و منافع بورژوایی یا ارتجاعی خود را بر جنبش تحمیل کنند. در انقلاب مشروطه، غیاب سازمان‌یافتگی مستقل سوسیالیست‌ها باعث شد در نهایت بخش‌هایی از بورژوازی لیبرال و حتی مستبدین وابسته (مانند رضاخان) حاصل نهضت را تصاحب کنند. در انقلاب ۱۳۵۷، غیاب یک جبهه‌ی متحد چپ که بتواند همگام با موج توده‌ای پیشروی کند، فرصت را به روحانیت داد تا رهبری جنبش را قبضه کرده و انقلابی ضدسلطنتی را به استقرار یک حکومت اقتدارگرای مذهبی منحرف سازد. این‌ها نشان می‌دهد داشتن آلترناتیو سیاسی آماده تا چه حد برای هر خیزش توده‌ای مهم است؛ چرا که تاریخ به ضعیف‌ها رحم نمی‌کند و اگر انقلابیون آماده نباشند، رقیبان ارتجاعی یا لیبرال قدرت را خواهند ستاند و از کشته‌ی انقلابیون پشته خواهند ساخت.

ضرورت اتحاد نیروهای چپ انقلابی در شرایط کنونی

اکنون با این پشتوانه‌ی نظری و تاریخی، به وضعیت کنونی مبارزات در ایران بازگردیم. جمهوری اسلامی نزدیک به پنچ دهه با تلفیقی از سرکوب عریان و مانورهای سیاسی، هر جنبش اعتراضی مستقل را در نطفه خفه کرده یا به انحراف کشانده است. در سال‌های اخیر به ویژه با وخامت اوضاع اقتصادی و گسترش فقر و نابرابری، اعتراضات اقشار مختلف (کارگران، معلمان، پرستاران، بازنشستگان، زنان معترض به حجاب اجباری، دانشجویان و حتی بخش‌هایی از کسبه و طبقه‌ی متوسط) فزونی یافته است. رژیم برای توجیه سرکوب این جنبش‌ها اغلب شرایط بحرانی منطقه و جهان را بهانه می‌کند، از تهدیدات ترامپ و تحریم‌های آمریکا گرفته تا ناامنی‌های جدال‌ها درون جناحی. به موازات آن، هرگونه تشکل‌یابی مستقل را تحمل نکرده و با ایجاد تشکل‌های زرد حکومتی (شوراهای اسلامی کار، انجمن‌های اسلامی دانشجویی، بسیج و …) سعی در مهار مطالبات داشته است. نتیجه آنکه امروز علیرغم نارضایتی عمیق اجتماعی، اکثر مبارزات به صورت خودجوش و بی‌رهبری متمرکز جریان می‌یابد و لذا به آسانی توسط ماشین سرکوب رژیم پراکنده می‌شود. از «زن، زندگی، آزادی» در سال ۱۴۰۱ که با وجود رادیکالیسم شعارهایش فاقد سازماندهی سراسری بود و فروکش کرد، تا اعتصابات کارگری پراکنده‌ای که هر روز در گوشه‌ای شکل می‌گیرد اما به هم گره نمی‌خورند، همه گواه خلأ رهبری و سازماندهی انقلابی است.

در چنین شرایطی، وظیفه‌ی نیروهای چپ و کمونیست خطیرتر از همیشه است. اگر بپذیریم که مشکل اساسی نه در کمبود پتانسیل مبارزاتی توده‌ها بلکه در پراکنده‌بودن و ناهماهنگی تلاش‌های انقلابیون است، آن‌گاه راه‌حل راهبردی چیزی نیست جز اتحاد عمل همه‌ی نیروهای انقلابی چپ حول محور جنبش‌های اجتماعی جاری. منظور از نیروهای چپ، کلیه‌ی احزاب، سازمان‌ها، گروه‌ها و حتی شخصیت‌های منفردی است که دل در گرو آزادی و برابری دارند و خود را مدافع منافع کارگران و زحمتکشان می‌دانند. صرفنظر از تفاوت‌های ایدئولوژیک و اختلافات ریز و درشت که تاکنون در عمل درستی یا نادرستی‌شان بر کسی آشکار نشده. امروز دیگر زمان تداوم سکتاریسم‌های کوری که هر دسته خود را «حقیقت مطلق» می‌پندارد و دیگران را طرد می‌کند، گذشته است. ما در برابر دشمنی قرار داریم (بلوک بورژوازی جمهوری اسلامی و حامیان جهانی‌اش) که به شدت متحد، سازمان‌یافته و قدرتمند است. بورژوازی ایران نه تنها از حمایت نیروهای سرکوب (سپاه، بسیج، پلیس) برخوردار است، بلکه ارتشی از شبه روشنفکران و رسانه‌های پرنفوذی حتی در اپوزیسیون دارد که هر زمان لازم باشد برای حفظ نظام سرمایه‌داری وارد صحنه می‌شوند. به علاوه، آلترناتیوهای بورژوایی متعددی، از سلطنت‌طلبان به رهبری رضا پهلوی گرفته تا لیبرال‌های سکولار و حتی مجاهدین خلق، مترصدند که نارضایتی مردم را به کانال مطلوب خود بکشانند. در برابر چنین صف‌آرایی‌ای، چپ‌ها و کمونیست‌ها اگر همچنان پراکنده و در لاک سکت خود بمانند، قطعاً شانسی برای تاثیرگذاری جدی نخواهند داشت. همچنان‌که لنین یادآور شد، انقلاب پروژه‌ی توده‌هاست و بدون پیوند ارگانیک با توده‌ها، حتی رادیکال‌ترین گروه‌های کمونیست نیز به فرقه‌هایی منزوی بدل می‌شوند.

بنابراین وحدت عمل نیروهای چپ دیگر یک آرزو یا شعار انتزاعی نیست بلکه ضرورتی کاملاً عملی و فوری است. این به معنای نفی تکثر فکری یا ادغام تشکیلاتی همه در یک حزب واحد نیست، که نه ممکن است و نه مطلوب. منظور تشکیل یک جبهه‌ی متحد چپ انقلابی است؛ جبهه‌ای که تمامی سازمان‌ها و تشکل‌های چپ متعلق به جنبش‌های اجتماعی (از تشکل‌های کارگری و بازنشستگان گرفته تا جمع‌های فمینیستی، شوراهای محلات، تشکل‌های صنفی معلمان و دانشجویان، گروه‌های چپ اتنیک‌های تحت ستم و غیره) را در بر بگیرد. این جبهه باید حول چند مطالبه‌ی کلیدی مشترک (نظیر: سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، آزادی فوری کلیه‌ی زندانیان سیاسی، آزادی بی‌قیدوشرط تشکل‌یابی و اعتصاب، جدایی دین از دولت، اداره‌ی شورایی در صنایع و خدمات عمومی، برابری حقوق زن و مرد، حق ملل در تعیین سرنوشت و …) شکل بگیرد؛ اما در عین حال افق سوسیالیستی خود را پنهان نکند و در برابر آلترناتیوهای بورژوایی صراحتاً خود را به عنوان آلترناتیو کارگری و سوسیالیستی معرفی نماید. جبهه‌ی چپ انقلابی قرار نیست صرفاً محفلی برای صدور بیانیه یا اتحادهای بالاسری باشد؛ بلکه باید به طور واقعی در متن مبارزات توده‌ها حضور یابد و هماهنگی عملی اعتصابات و اعتراضات را سازمان دهد. مثلاً تصور کنید اگر در اعتصاب‌های سراسری صنایع نفت و پتروشیمی و فولاد که در یکی دو سال اخیر جرقه‌هایش دیده شد، یک نهاد جبهه‌ای وجود می‌داشت که بتواند این اعتصاب‌ها را بهم متصل کند و به دیگر بخش‌های طبقه‌ی کارگر گسترش دهد. آنگاه چه بسا رژیم در مواجهه با یک اعتصاب عمومی فلج‌کننده قرار می‌گرفت. یا اگر در خیزش زن، زندگی، آزادی، یک کمیته‌ی عمل واحد متشکل از تمامی جریان‌های چپ و مترقی (از فمینیست‌ها تا شوراهای محلات و تشکل‌های صنفی) تشکیل می‌شد و به سازماندهی تظاهرات محلات و اعتصابات کمک می‌کرد، آیا این خیزش شانس بیشتری برای تداوم و کسب دستاوردهای ملموس نمی‌یافت؟

تشکیل جبهه‌ی چپ انقلابی یک فایده‌ی مهم دیگر هم دارد و آن، هموار کردن مسیر برای شکل‌گیری یک حزب انقلابی قدرتمند در دل جنبش است. شاید بتوان گفت در شرایط حاضر، شکل دادن به حزب واحد پیشتاز کارگران ممکن نیست؛ چرا که فعالین پیشرو پراکنده‌اند و بدنه‌ی کارگری نیز زیر سرکوب اجازه‌ی تجمع آزادانه ندارد. اما جبهه‌ی متحد می‌تواند پیشروترین عناصر را در عمل بهم نزدیک کند و اعتماد متقابل میان گرایش‌های مختلف چپ را بازسازی نماید. همکاری عملی در این جبهه، طی زمان احتمالا به تفکیک صفوف صادق‌ترین و تواناترین رهبران کارگری و جنبشی از فرقه‌گرایان لفظی خواهد انجامید و زمینه را برای وحدت کمونیست‌ها در یک سازمان واحد فراهم خواهد کرد که یکی از ملزومات اولیه پیروزی طبقه کارگر است. بدین‌ترتیب جبهه‌ی چپ می‌تواند به مثابه مهد یک حزب انقلابی آینده عمل کند، حزبی که ریشه در دل طبقه کارگروجنبش‌های واقعی دارد و کادرهایش را در کوران مبارزات متحد آبدیده کرده است.

در این میان نباید گرفتار بدفهمی شد: وحدت عمل چپ به هیچ وجه به معنای کم‌اهمیت دانستن تشکل‌یابی مستقل طبقاتی نیست . برخی ممکن است استدلال کنند که وظیفه‌ی فوری، ایجاد تشکل‌های صنفی (مثلاً سندیکاهای کارگری) است و ورود به ائتلاف‌های سیاسی گسترده (آن هم با حضور غیرکارگران) انحراف از مبارزه‌ی طبقاتی است. اما این دیدگاه در بهترین حالت یک حقیقت نصفه‌ونیمه است. درست است که جنبش کارگری به تشکل‌های صنفی و اقتصادی وسیاسی مستقل نیاز حیاتی دارد و هیچ انقلاب کارگری بدون آن‌ها متصور نیست؛ اما این تمام حقیقت نیست. سازمان‌های پایه‌ای کارگران (از قبیل سندیکاها، شوراهای کارخانه، تعاونی‌ها و …) ابزار ضروری دفاع از منافع فوری طبقه هستند، ولی تجربه نشان داده که حتی بورژوازی نیز در صورت فشار مبارزاتی حاضر است وجود چنین نهادهایی را – تا حدی – تحمل کند. سرمایه‌داران برای اداره‌ی جامعه‌ی خود نهایتاً ناچارند به برخی تشکل‌های کنترل‌شده‌ی کارگری تن دهند (همان‌طور که در بسیاری کشورهای سرمایه‌داری اتحادیه‌های رسمی قانونی وجود دارند یا در ایران، رژیم به شوراهای اسلامی و انجمن‌های صنفی دست‌ساخته اجازه‌ی فعالیت می‌دهد). بنابراین ایجاد تشکل صرفاً اقتصادی هرچند لازم است اما ناکافی است، چرا که مادام که توازن قوا به نفع طبقه‌ی حاکم است، این تشکل‌ها یا سرکوب می‌شوند یا در ساختار سیستم ادغام خواهند شد. اگر نیروهای چپ صرفاً به مطالبه‌ی تشکیل سندیکا بسنده کنند و چشم‌انداز پیشروی سیاسی را فراموش کنند، در واقع آب در آسیاب سرمایه‌داران ریخته‌اند. جالب اینکه امروز هشیارترین نمایندگان بورژوازی اپوزیسیون هم مدافع تشکل‌های کارگری (البته از نوع بی‌خطرش) شده‌اند. برای نمونه، رضا پهلوی در مصاحبه‌هایش از حق تشکیل اتحادیه‌های مستقل کارگران حمایت می‌کند، اما نه برای انقلاب اجتماعی بلکه برای آشتی اجتماعی در چارچوب سرمایه‌داری لیبرال! واضح است که ایجاد سندیکا وقتی خطرناک می‌شود که به ساختن قدرت دوگانه‌ی کارگری و تهدید بنیادین نظام بینجامد. این دقیقا همان چیزی است که جبهه‌ی انقلابی چپ دنبال می‌کند: یعنی پیوند دادن تشکل‌های مستقل صنفی به یک آلترناتیو سیاسی رهایی‌بخش.

بنابراین شعار روز ما نه کنار گذاشتن تشکل‌یابی صنفی، اقتصادی که ارتقای آن و اتصال حلقه‌های پراکنده‌ی مبارزه به یک زنجیره‌ی متحد انقلابی است. ما همزمان باید برای ایجاد سندیکاها و شوراهای مستقل در هر کارخانه و مدرسه و محله بکوشیم و برای سراسری کردن این تلاش‌ها در قالب یک جبهه واحداقدام نماییم. تنها با چنین چشم‌انداز وسیعی است که می‌توان امیدوار بود مبارزات پراکنده‌ی کنونی به سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی و استقرار آزادی و برابری ختم شود. دستاوردهای تاریخی مبارزه‌ی طبقاتی بشری در برابر ماست: از کمون پاریس تا انقلاب اکتبر، از قیام ۵۷ خودمان تا همین خیزش‌های سال‌های اخیر. همه‌ی این‌ها فریاد می‌زنند که رهائی کار مردم فقط به دست خود مردم اما به سرانگشت تدبیر و اتحاد پیشروان‌شان ممکن است. کمونیست‌ها و چپ‌های ایران اگر حقیقتاً سودای برانداختن ستم و استثمار را دارند، باید از لاک تنگ فرقه‌ای بیرون آمده و با رویکردی انتقادی اما رفیقانه، دست همکاری به سوی یکدیگر دراز کنند. زمان به نفع ما نیست؛ هر روز که در تفرقه یا انفعال سپری شود، رژیم حاکم قوی‌تر و آلترناتیوهای ارتجاعی جسورتر می‌شوند. اما اتحاد ما می‌تواند معادله‌ی قوا را تغییر دهد. چنان‌که مارکس گفت کارگران جز زنجیرهایشان چیزی برای از دست دادن ندارند ولی جهانی برای فتح در پیش رو دارند – این فتح اما جز با اتحاد و سازمان‌یابی آگاهانه به دست نخواهد آمد. پس بیاییم نخستین سنگ بنای آن سازمان آلترناتیو را از هم‌اکنون با ایتحاد در یک جبهه‌ی چپ انقلابی بگذاریم. هم زمان با تمام توان به ارتقاء سطح آگاهی سوسیالیستی طبقه کارگر وتشکیل خزب انقلابی آن یاری رسانیم. این بهترین درس از تاریخ و بزرگ‌ترین امید برای آینده است.

آرش حسام

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.