اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

گورکنان سرمایه‌داری: طبقه کارگر و رسالت تاریخی

تصویر: راه‌پیمایی کارگران بافنده

اثر کته کولویتس
 

طبقه‌ی کارگر (پرولتاریا) به عنوان نیروی تاریخی بنیادینی شناخته می‌شود که رسالت آن رهایی بشریت از نظام‌های ستم‌گرایانه‌ی طبقاتی است. کارل مارکس و فریدریش انگلس معتقد بودند که سرمایه‌داری با تضادهای درونی خود زمینه‌ساز پیدایش نیرویی می‌شود که می‌تواند این نظام را دگرگون کند. منظور آنان از رسالت تاریخی طبقه کارگر این است که طبقه کارگر مدرن – که خود محصول گسترش سرمایه‌داری است – مأموریت دارد با سازمان‌دهی انقلاب سوسیالیستی جهانی، به استثمار و ستم طبقاتی پایان دهد و جامعه‌ای فارغ از تمایزات طبقاتی بنا کند. در این مقاله، به بررسی شکل‌گیری تاریخی طبقه‌ی کارگر و مبارزات آن در نظام سرمایه‌داری می‌پردازیم. سپس نمونه‌هایی از جنبش‌های کارگری موفق در تاریخ، از جمله انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و جنبش‌های کارگری اروپا و نقش اتحادیه‌های کارگری را مرور می‌کنیم. در ادامه، دیدگاه‌های معاصر مارکسیستی درباره‌ی نقش طبقه‌ی کارگر در جهان کنونی را بررسی کرده و تأثیر پدیده‌هایی چون جهانی‌شدن، فناوری و اقتصاد دیجیتال را بر مبارزات کارگری تحلیل می‌کنیم. در پایان نیز چشم‌انداز آینده جنبش کارگری و چالش‌های پیشِ روی آن را مورد بحث قرار می‌دهیم.

طبقه‌ی کارگر در نظام سرمایه‌داری: شکل‌گیری تاریخی و مبارزات

طبقه‌ی کارگر به معنای مدرن آن زاییده‌ی انقلاب صنعتی و پیدایش شیوه‌ی تولید سرمایه‌داری در اروپا است . در اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نوزدهم، گسترش صنعت و مکانیزاسیون، اقتصادهای کشاورزی و صنفی را دگرگون کرد و انبوهی از جمعیت روستایی و پیشه‌ور را به شهرهای صنعتی و کارخانه‌ها کشاند . این توده‌های کارگر، که اغلب از زمین و ابزار تولید محروم شده بودند، تنها زمانی می‌توانستند زندگی کنند که نیروی کار خود را به صاحبان سرمایه بفروشند . مارکس، طبقه‌ی کارگر را ”طبقه‌ای از کارگران که تا زمانی زندگی می‌کنند که کار پیدا کنند، و فقط تا وقتی کار می‌یابند که کارشان سرمایه را افزایش دهد“ تعریف می‌کرد . در چنین شرایطی، کارگران با دستمزدهای ناچیز، ساعت‌های طولانی کار و شرایط کاری خطرناک روبه‌رو بودند و این وضعیت، تخاصم بنیادینی را میان آنان و طبقه‌ی سرمایه‌دار (بورژوازی) ایجاد کرد .

از دیدگاه مارکس، تاریخ همه‌ی جوامع تاکنون تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی بوده است . در جامعه‌ی سرمایه‌داری، مبارزه‌ی اصلی میان بورژوازی (صاحبان سرمایه و ابزار تولید) و پرولتاریا (کارگران مزدبگیر فاقد مالکیت) جریان دارد. سرمایه‌داران با بهره‌کشی از نیروی کار کارگران ارزش اضافی (سود) را تصاحب می‌کنند و کارگران برای رهایی از این استثمار به مبارزه برمی‌خیزند. این مبارزه ابتدا به شکل مقاومت‌های پراکنده و خودانگیخته در برابر شرایط طاقت‌فرسای کار ظهور کرد. برای مثال، در انگلستان اوایل قرن نوزدهم کارگران کارخانه‌ها علیه کاهش دستمزد و مکانیزه‌شدن اعتراض کردند و جنبش‌هایی مانند لادیسم شکل گرفت. هرچند این اعتراضات نخست در قالب شورش‌های خودجوش و ناپیگیر بود، اما به تدریج کارگران دریافتند که تنها از طریق تشکل‌یابی و همبستگی است که می‌توانند در برابر قدرت سرمایه ایستادگی کنند .

با گسترش صنعت، شمار کارگران بیشتر و تمرکز آنان در مراکز بزرگ صنعتی افزون‌تر شد و این به رشد آگاهی مشترک میانشان انجامید . مارکس و انگلس در ”مانیفست کمونیست“ توصیف می‌کنند که چگونه توسعه‌ی صنعت، پرولتاریا را از حیث تعداد و اتحاد تقویت می‌کند: کارگران که ابتدا پراکنده‌اند، برای حفظ دستمزدهایشان به تشکیل اتحادیه‌های کارگری دست می‌زنند و گاه مبارزاتشان به درگیری‌های علنی با کارفرمایان می‌انجامد . اگرچه ممکن است کارگران در این نبردها گاهی پیروزی‌های موقتی به دست آورند، اما ثمره‌ی واقعی مبارزاتشان نه در نتایج فوری بلکه در اتحاد روزافزون طبقه‌ی کارگر نهفته است. در واقع، هر اعتصاب یا اعتراض اگرچه ممکن است مطالبات محدود اقتصادی داشته باشد، اما به افزایش همبستگی طبقاتی و شکل‌گیری آگاهی طبقاتی کمک می‌کند  . مارکس این تحول را به صورت گذار از ”طبقه در خود“ به ”طبقه برای خود“ توضیح می‌دهد: توده‌ی کارگر در آغاز صرفاً یک طبقه‌ی عینی در برابر سرمایه است، اما در جریان مبارزه متحد می‌شود و به یک طبقه‌ی آگاه به منافع مشترک خود بدل می‌گردد . بدین ترتیب، طبقه‌ی کارگر به تدریج رسالت تاریخی خود را بازمی‌یابد که همانا نفی کل نظام سرمایه‌داری از طریق انقلاب اجتماعی است .

در تاریخ مدرن، جنبش طبقه‌ی کارگر بارها نیروی بالقوه‌ی خود را در تغییرات اجتماعی و سیاسی به نمایش گذاشته است. برخی از این جنبش‌ها و مبارزات به پیروزی‌های بزرگی دست یافته و مسیر تاریخ را تغییر داده‌اند.

در این بخش به چند نمونه‌ی مهم از جنبش‌های کارگری موفق اشاره می‌کنیم که در ادبیات مارکسیستی نیز به عنوان تجربیات ارزشمند مورد تحلیل قرار گرفته‌اند.

انقلاب روسیه‌ی ۱۹۱۷: نخستین انقلاب پرولتری موفق

یکی از برجسته‌ترین نمونه‌های تحقق رسالت تاریخی طبقه‌ی کارگر، انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه است. روسیه در اوایل قرن بیستم کشوری با جمعیت عمدتاً دهقانی بود، اما با رشد صنایع در شهرهایی چون سن‌پترزبورگ (پتروگراد) یک طبقه‌ی کارگر شهری نسبتاً متمرکز نیز پدید آمده بود. جنگ جهانی اول و فشارهای اقتصادی-اجتماعی، نارضایتی گسترده‌ای را در میان کارگران و سربازان ایجاد کرد که منجر به انقلاب فوریه ۱۹۱۷ و سرنگونی رژیم تزار شد . پس از سقوط تزار، دولت موقت بورژوایی روی کار آمد، اما شوراهای کارگری و سربازان (معروف به سُویت‌ها) نیز در شهرها شکل گرفتند و نفوذ زیادی در میان توده‌ها داشتند . این شوراهای کارگری عملاً بیانگر قدرت دوگانه در جامعه بودند: از یک سو دولت موقت مورد حمایت طبقات دارا و لیبرال‌ها، و از سوی دیگر شوراها که وفاداری طبقه‌ی کارگر و سربازان رده‌پایین را با خود داشتند . در ماه‌های پس از انقلاب فوریه، حزب بلشویک به رهبری ولادیمیر لنین با طرح شعارهایی چون ”صلح، نان، زمین“ توانست حمایت فزاینده‌ی کارگران شهر و سربازان (که بسیاری خود از فرزندان طبقه‌ی کارگر و دهقان بودند) را جلب کند . نتیجه آن شد که در اکتبر ۱۹۱۷، بلشویک‌ها با اتکا به شوراهای کارگری و حمایت توده‌های زحمتکش، دولت موقت را سرنگون کرده و اولین دولت سوسیالیستی کارگری را بنیان نهادند . این رخداد از منظر مارکسیستی اهمیتی تاریخی داشت، زیرا برای نخستین بار پس از تجربه کمون پاریس، طبقه‌ی کارگر نه تنها انقلاب کرد بلکه مستقیماً قدرت سیاسی را به دست گرفت . انقلاب روسیه الهام‌بخش کارگران در سراسر جهان شد و نشان داد که پرولتاریا قادر است نظام کهن را براندازد و نظمی نوین مبتنی بر حاکمیت کارگران برقرار کند.

البته انقلاب ۱۹۱۷ روسیه پایان کار نبود؛ در سال‌های پس از آن، طبقه‌ی کارگر روسیه با چالش‌های عظیمی همچون جنگ داخلی، مداخله‌ی خارجی و بازسازی اقتصاد مواجه شد. اما تجربه‌ی شوراهای کارگری (سُویت‌ها) در سازمان‌دهی دموکراسی مستقیم کارگران و کنترل کارگری بر تولید، میراث ماندگاری در اندیشه‌ی مارکسیستی برجای گذاشت . این تجربه به اعتقاد بسیاری از مارکسیست‌ها تحقق عملی دیکتاتوری پرولتاریا بود، مفهومی که مارکس برای توصیف دوره‌ی گذار انقلابی به سوی جامعه‌ی بی‌طبقه به کار می‌برد. به طور کلی، انقلاب روسیه تأییدکننده‌ی این ایده بود که طبقه‌ی کارگر سازمان‌یافته می‌تواند رسالت تاریخی خود یعنی الغای نظام سرمایه‌داری و بنا کردن سوسیالیسم را به انجام رساند (هرچند سرنوشت نهایی اتحاد شوروی و ظهور استالینیسم مباحث جداگانه‌ای را در میان مارکسیست‌ها برانگیخته است).

جنبش‌های کارگری در اروپا و نقش اتحادیه‌های کارگری

در دیگر کشورهای اروپا نیز طبقه‌ی کارگر طی قرن نوزدهم و بیستم نقش بسزایی در تحولات اجتماعی داشته است. هرچند اکثر این مبارزات به انقلاب سوسیالیستی تمام‌عیار منجر نشد، اما دستاوردهای مهمی برای بهبود زندگی کارگران و پیشروی به سمت عدالت اجتماعی رقم زد. در اروپای غربی، به ویژه بریتانیا، فرانسه و آلمان، از میانه‌ی قرن نوزدهم اتحادیه‌های کارگری و احزاب سیاسی کارگری پدیدار شدند. مطالبات ابتدایی جنبش کارگری شامل حق تشکل‌یابی، حق رأی همگانی، بهبود شرایط کار و کاهش ساعات کار روزانه بود . برای نمونه، کارگران خواستار تعیین روزکار ۸ ساعته بودند که در آن زمان خواسته‌ای رادیکال محسوب می‌شد. در طول دهه‌ها مبارزه، بسیاری از این اهداف در کشورهای صنعتی محقق شدند؛ به طوری که در اوایل قرن بیستم در بسیاری از اقتصادهای پیشرفته‌ی اروپای غربی و آمریکای شمالی، حق اعتصاب و تشکیل اتحادیه، حق رأی عمومی، بهبود ایمنی محیط کار و تعیین حدود ۴۰ ساعت کار در هفته به دست آمد . این دستاوردها هرچند به ظاهر اصلاحاتی در چارچوب سرمایه‌داری بودند، اما بدون فشار و مبارزه‌ی مستمر طبقه‌ی کارگر امکان‌پذیر نبودند. اتحادیه‌های کارگری با سازمان‌دهی اعتصابات و مذاکرات دسته‌جمعی (چانه‌زنی جمعی) موفق شدند دستمزدها را افزایش دهند و دولت‌ها را وادار به تصویب قوانینی در حمایت از کارگران کنند .

نمونه‌های تاریخی متعددی از قدرت‌گیری سیاسی احزاب کارگری در اروپا وجود دارد. در بریتانیا، حزب کارگر که ریشه در جنبش اتحادیه‌ای اواخر قرن نوزدهم داشت، در دهه‌ی ۱۹۴۰ برنامه‌ی گسترده‌ای از دولت رفاه و ملی‌سازی صنایع کلیدی را به اجرا گذاشت که شرایط زندگی طبقه‌ی کارگر را بهبود بخشید. در آلمان و اسکاندیناوی، احزاب سوسیال‌دمکرات با پایگاه کارگری قوی پس از جنگ جهانی دوم نظام‌های دولت رفاه را بنیان نهادند که در آن خدماتی چون بیمه‌های اجتماعی، بهداشت و آموزش همگانی تأمین شد .

می‌توان گفت در بیشتر کشورهای اروپایی، جنبش کارگری نقش اساسی در کسب و گسترش حقوق اجتماعی و اقتصادی ایفا کرده است . هرچند این جنبش‌ها لزوماً به انقلاب سوسیالیستی منجر نشدند، اما بسیاری از مارکسیست‌ها آن‌ها را گامی در جهت تقویت موقعیت طبقه‌ی کارگر و کاهش استثمار سرمایه‌داری ارزیابی می‌کنند.

از سوی دیگر، سنت‌های انقلابی نیز در جنبش کارگری اروپا حضور داشته است. برای مثال، کمون پاریس در سال ۱۸۷۱ (هرچند عمری کوتاه داشت) نخستین تجربه‌ی تصرف قدرت سیاسی توسط کارگران در یک شهر بزرگ صنعتی بود که مارکس با تحسین به آن نگریست. همچنین پس از پایان جنگ جهانی اول، موجی از اعتصابات و خیزش‌های کارگری اروپا را فرا گرفت؛ از انقلاب ۱۹۱۸–۱۹۱۹ آلمان گرفته تا جنبش‌های کارگری در مجارستان و ایتالیا. هرچند این تلاش‌های انقلابی به دلایل گوناگون (از جمله سرکوب دولتی و ضعف رهبری) ناکام ماندند، ولی نشان دادند که در مقاطع بحرانی، طبقه‌ی کارگر توان به چالش کشیدن نظم موجود را دارد.

به طور خلاصه، تجربه‌ی تاریخی نشان می‌دهد که طبقه‌ی کارگر در کشورهای مختلف به شیوه‌های متنوعی مبارزه کرده است: از انقلاب تمام‌عیار تا اصلاحات تدریجی. اما وجه مشترک همه‌ی این مبارزات، تکیه بر نیروی جمعی کارگران و سازمان‌یابی (از طریق شوراها، اتحادیه‌ها یا احزاب) برای پیشبرد منافع طبقاتی بوده است. اتحادیه‌های کارگری به ویژه به عنوان نهادهای پایدار جنبش کارگری نقش مهمی ایفا کرده‌اند؛ آن‌ها ضمن دستیابی به بهبودهایی در چارچوب سرمایه‌داری (مانند دستمزد بالاتر و شرایط کار بهتر)، آگاهی و همبستگی طبقاتی را نیز در میان کارگران زنده نگه داشته و امکان سازمان‌دهی مبارزات وسیع‌تر را فراهم آورده‌اند .

دیدگاه‌های معاصر مارکسیستی درباره‌ی نقش طبقه‌ی کارگر

در دهه‌های اخیر، به موازات دگرگونی‌های اقتصادی-اجتماعی جهانی، ترکیب و شرایط طبقه‌ی کارگر نیز تغییراتی یافته است. این تغییرات پرسش‌هایی را در مورد نقش و رسالت امروزین پرولتاریا پیش کشیده است: آیا طبقه‌ی کارگر همچنان نیروی اصلی تحول اجتماعی است؟ مارکسیست‌های معاصر عموماً پاسخ می‌دهند که بله – اگرچه شکل مبارزه و ترکیب طبقه‌ی کارگر دگرگون شده، اما نقش تاریخی آن از میان نرفته است . برای درک این موضوع، باید به تعریف مارکسیستی طبقه‌ی کارگر توجه کنیم: از دید مارکس، کارگر بودن به نوع کار (صنعتی یا خدماتی) وابسته نیست، بلکه به موقعیت فرد در مناسبات تولیدی بستگی دارد . هر کسی که ناچار است برای تأمین معاش نیروی کار خود را به سرمایه‌دار بفروشد – خواه در کارخانه، خواه در اداره یا فروشگاه – بخشی از طبقه‌ی کارگر است . بر این مبنا، بسیاری از مشاغل مدرن مانند معلمان، پرستاران، کارمندان اداری و برنامه‌نویسان که در نگاه سنتی ممکن است طبقه‌ی متوسط پنداشته شوند، در واقع اگر مالک وسایل تولید نباشند و از دسترنج خود بهره‌کشی شوند، جزئی از طبقه کارگر به شمار می‌آیند . به تعبیر مارکس، سرمایه‌داری با گسترش خود همه‌ی اقشار را به وضعیت کارگران نزدیک می‌کند و ”همه‌ی تمایزات شغلی را محو می‌سازد و شرایط زندگی کارگران را به یک سطح نازل مشترک فرو می‌کاهد“ .

مارکسیست‌های معاصر استدلال می‌کنند که طبقه‌ی کارگر نه تنها کوچک نشده بلکه در مقیاس جهانی بزرگ‌تر از هر زمان دیگری است . در زمان مارکس و انگلس، کارگران صنعتی عمدتاً در چند کشور اروپای شمالی و غربی متمرکز بودند . اما امروز، به دلیل جهانی‌شدن سرمایه‌داری، نیروی کار مزدبگیر در تمامی کشورهای جهان حضور دارد و حتی در کشورهای فقیر نیز میلیون‌ها نفر در کارخانه‌ها، معادن و مراکز خدماتی برای دستمزد ناچیز کار می‌کنند . برای مثال، رشد صنعت در کشورهای آسیایی (چین، هند، بنگلادش و غیره) یک پرولتاریای عظیم جهانی پدید آورده است. بنابراین، پتانسیل انقلابی طبقه‌ی کارگر اکنون به صورت یک واقعیت بین‌المللی وجود دارد . آنچه ممکن است تغییر کرده باشد، شکل ظاهری و توزیع جغرافیایی این طبقه است، نه اصل وجود و رسالت تاریخی‌اش.

با این حال، مارکسیست‌ها به موانع و پیچیدگی‌های جدیدی نیز اذعان دارند. طبقه‌ی کارگر دیگر به آن اندازه همگن و متحد نیست و به علت تفاوت‌های جنسیتی، قومی، ملی و شغلی چندپاره شده است . سرمایه‌داری معاصر با بهره‌گیری از این تفاوت‌ها، کارگران را گاه در مقابل یکدیگر قرار می‌دهد. برای مثال، شکاف میان کارگران بومی و مهاجر، یا کارگران رسمی و پیمانی، یا کارکنان دارای مهارت‌های بالا و کارگران کم‌مهارت می‌تواند به تضعیف همبستگی طبقاتی بینجامد . افزون بر این، نظام سرمایه‌داری با ترویج رقابت فردی، افراد را تشویق می‌کند که موفقیت را در رقابت با هم‌طبقه‌ای‌های خود بجویند نه در همکاری با آنان .

همه‌ی این عوامل می‌توانند باعث شوند که پتانسیل انقلابی پرولتاریا به‌راحتی بالفعل نشود. به تعبیر آنتونیو گرامشی (مارکسیست ایتالیایی)، در دوران گذار کنونی ”جهان کهن در حال احتضار است و جهان نو هنوز به دنیا نیامده؛ در این میان انواع پدیده‌های بیمارگونه ظهور می‌کنند“ . مارکسیست‌های معاصر این سخن گرامشی را این‌گونه تفسیر می‌کنند که اگرچه سرمایه‌داری کهن در بحران است و پایه‌های آن سست شده، اما بدیل سوسیالیستی آن هنوز به طور کامل شکل نگرفته و سازمان‌یابی طبقاتی کارگران با چالش‌های نوینی مواجه است .

در برابر این چالش‌ها، متفکران مارکسیست بر اهمیت تداوم مبارزه‌ی طبقاتی و سازمان‌دهی تأکید می‌ورزند. آن‌ها یادآور می‌شوند که هرگاه کارگران حول مطالبات مشترک متحد شده و به میدان مبارزه آمده‌اند، توان تغییرات عمیق را نشان داده‌اند. برای نمونه، در سال‌های اخیر شاهد موج تازه‌ای از اعتصابات و اعتراضات کارگری در نقاط مختلف جهان بوده‌ایم؛ از اعتصابات سراسری کارگران حمل‌ونقل و بخش عمومی در فرانسه گرفته تا اعتراضات معلمان و پرستاران در آمریکا و اعتصابات کارگران صنایع در کشورهای آمریکای لاتین و آسیا  . این رویدادها  نشانه‌ی آن است که ”گرچه شکل اشتغال و تولید تغییر کرده، تضاد کار و سرمایه همچنان پابرجاست و دیر یا زود به سطح سیاست و مبارزه‌ی جمعی سرریز می‌کند“. بنابراین طبقه‌ی کارگر در هر لباسی که باشد، چه کارگر کارخانه، چه معلم یا راننده‌ی تاکسی اینترنتی ، همچنان نیرویی است که می‌تواند آینده‌ی بشر را رقم بزند، به شرط آن‌که آگاهانه و متشکل عمل کند.

جهانی‌شدن، فناوری و اقتصاد دیجیتال: تأثیرها بر مبارزات کارگری

فرایند جهانی‌شدن سرمایه‌داری در چند دهه‌ی گذشته و پیشرفت شتابان فناوری اطلاعات و اتوماسیون، عرصه‌ی کار و مبارزه‌ی کارگری را دستخوش تحولات عمیقی کرده است. این تحولات از یک سو چالش‌های جدیدی را پیش روی جنبش کارگری قرار داده و از سوی دیگر فرصت‌هایی تازه برای سازمان‌دهی بین‌المللی طبقه‌ی کارگر پدید آورده است. در این بخش به برخی از مهم‌ترین تأثیرات جهانی‌شدن و فناوری بر طبقه‌ی کارگر و مبارزاتش می‌پردازیم.

یکی از پیامدهای مستقیم جهانی‌شدن اقتصادی، انتقال بسیاری از مشاغل صنعتی از کشورهای پیشرفته به کشورهای در حال توسعه با دستمزد پایین‌تر است. شرکت‌های چندملیتی به دنبال حداکثرسازی سود، کارخانجات خود را به مناطقی منتقل کرده‌اند که کار ارزان‌تر و قوانین کار ضعیف‌تر است. نتیجه‌ی این روند، دوگانه‌ای است که در آن از یک سو در کشورهای صنعتی سنتی، شمار زیادی از کارگران بخش تولیدی شغل خود را از دست داده و یا با کاهش دستمزد و امنیت شغلی مواجه شده‌اند؛ و از سوی دیگر، در کشورهای در حال توسعه، میلیون‌ها کارگر (اغلب در شرایط نامطلوب) وارد چرخه‌ی تولید جهانی شده‌اند. برای مثال، سقوط اشتغال صنعتی در مناطقی از آمریکا و اروپا (موسوم به شهرهای زنگار) همزمان بوده است با ظهور مراکز عظیم تولیدی در چین، بنگلادش، ویتنام و مکزیک. این جابه‌جایی جهانی نیروی کار، قدرت چانه‌زنی سنتی اتحادیه‌های کارگری در کشورهای ثروتمند را تضعیف کرده است، چرا که سرمایه‌داران همواره تهدید می‌کنند در صورت افزایش مطالبات کارگران، سرمایه‌ی خود را به جای دیگری منتقل خواهند کرد.

در کنار برون‌سپاری مشاغل صنعتی، پدیده‌ی انعطاف‌پذیری نیروی کار و افزایش اشتغال غیررسمی از دیگر اثرات جهانی‌شدن و سیاست‌های نئولیبرالی بوده است. در اقتصاد جهانی امروز، الگوی کلاسیک اشتغال تمام‌وقت و دائمی با مزایای ثابت (الگوی کارخانه‌های بزرگ قرن بیستم) در حال فروپاشی است و جای خود را به اشکال متنوعی از کار موقت، پاره‌وقت، پیمانکاری، کار خانگی و پلتفرمی داده است. امروز بسیاری از کارگران، به‌ویژه جوانان، در شرایطی کار می‌کنند که نه امنیت شغلی درازمدت دارند و نه پوشش‌های حمایتی سنتی (بیمه، بازنشستگی)؛ این وضعیت را با واژه‌ی ”پره‌کاری“ (Precarious Work) توصیف می‌کنند. به بیان دیگر، رابطه‌ی استاندارد اشتغال (استخدام رسمی تمام‌وقت با مزایا) که دستاورد مبارزات کارگری در نیمه‌ی نخست قرن بیستم بود، اکنون تنها در بخش‌هایی محدود دیده می‌شود و در بسیاری از بخش‌ها، نیروی کار همچون کالایی سیال و ناامن در بازار جهانی خرید و فروش می‌شود. گای استندینگ، اقتصاددان معاصر، از ظهور طبقه‌ای جدید به نام پرکاریا (پرولتاریای بی‌ثبات) سخن می‌گوید که مشخصه‌اش ناامنی شغلی و معیشتی است. این وضعیت مبارزه‌ی کارگری را دشوارتر می‌کند، زیرا کارگران موقت و پراکنده به سختی می‌توانند در چهارچوب اتحادیه‌های سنتی متشکل شوند.

فناوری‌های نوین دیجیتال نیز دو رویه‌ی متفاوت برای طبقه‌ی کارگر داشته‌اند. از یک سو، اتوماسیون و هوش مصنوعی بسیاری از مشاغل یدی و حتی دفتری را تهدید به نابودی کرده است.

روبات‌ها در کارخانه‌ها، الگوریتم‌ها در بانک‌ها و خرده‌فروشی آنلاین در تجارت، بهره‌وری را بالا برده‌اند اما هم‌زمان امکان جایگزینی نیروی کار انسانی را افزایش داده‌اند. این روند نگرانی‌هایی درباره بیکاری گسترده کارگران در آینده برانگیخته است. همچنین اقتصاد گیگ (پلتفرمی) – مانند رانندگان اوبر، پیک‌های تحویل غذا، فریلنسرهای آنلاین – گونه‌ای جدید از کارگران را پدید آورده که به جای رابطه‌ی استخدامی مستقیم، به صورت پیمانکاری یا خوداشتغال برای پلتفرم‌ها کار می‌کنند. این کارگران اغلب از حداقل حقوق کار محرومند و تحت الگوریتم‌های شرکتی کنترل می‌شوند. برای مثال، راننده‌ای که برای یک اپلیکیشن تاکسی‌یاب کار می‌کند، عملاً مانند کارگر آن شرکت است ولی در حقوق رسمی کارگر (بیمه، ساعات کار ثابت، مرخصی و …) سهیم نیست. این شکل تازه‌ی استثمار چالش بزرگی برای قوانین کار و اتحادیه‌هاست، زیرا چارچوب‌های قدیمی برای حمایت از این کارگران کافی به نظر نمی‌رسد.

اما از سوی دیگر، همین فناوری‌های نوین ابزارهایی را نیز برای مبارزه‌ی کارگری فراهم کرده‌اند. ارتباطات دیجیتال و شبکه‌های اجتماعی امکان همبستگی و اطلاع‌رسانی سریع را میان کارگران فراتر از مرزهای جغرافیایی به وجود آورده است. امروز یک اعتصاب در بنگلادش یا تظاهرات کارگری در شیلی می‌تواند در زمانی کوتاه به گوش کارگران سایر کشورها برسد و موجی از حمایت یا اقدام مشابه برانگیزد. نمونه‌هایی از کمپین‌های آنلاین در حمایت از حقوق کارگران در شرکت‌های چندملیتی، یا بسیج بین‌المللی علیه شرایط کاری نامناسب در زنجیره‌های تأمین جهانی (مثلاً در صنعت پوشاک)، نشان می‌دهد که جهانی‌شدن می‌تواند در خدمت همبستگی جهانی کارگران نیز قرار گیرد. به علاوه، مفهوم اتحادیه‌های فراملی یا فدراسیون‌های جهانی کارگران اکنون بیش از پیش مورد توجه است . اتحادیه‌های بخش‌هایی نظیر حمل‌ونقل، آموزش و خدمات عمومی در کشورهای مختلف تلاش کرده‌اند با یکدیگر شبکه شوند و در مواجهه با شرکت‌های فراملی و نهادهای بین‌المللی (مانند سازمان تجارت جهانی یا صندوق بین‌المللی پول) صدای واحدی داشته باشند. هرچند این تلاش‌ها هنوز در مراحل اولیه است، اما ایده‌ی سازمان‌یابی طبقه‌ی کارگر در مقیاس جهانی، دقیقاً پاسخی به ماهیت جهانی سرمایه‌داری معاصر است.

به طور خلاصه، جهانی‌شدن و فناوری شرایط مبارزه‌ی طبقاتی را پیچیده‌تر کرده‌اند. طبقه‌ی کارگر اکنون یک طبقه‌ی جهانی است که اعضایش در کشورهای گوناگون با شرایط بسیار متفاوت کار و زندگی می‌کنند . چالش اساسی آن است که چگونه این نیروی پراکنده و متنوع می‌تواند وحدت یابد و در برابر نظام جهانی سرمایه همبستگی نشان دهد. فناوری اطلاعات یک تیغ دولبه است: هم ابزار تازه‌ای برای کنترل و بهره‌کشی کارگران به دست سرمایه‌داران داده (مثلاً نظارت دیجیتال بر کارگران)، و هم وسیله‌ای برای آگاهی‌بخشی و پیوند میان کارگران سرتاسر جهان. مواجهه آگاهانه و سازمان‌یافته با این تحولات، وظیفه رهبران و کنشگران کارگری در عصر حاضر است.

آینده جنبش کارگری و چالش‌های پیشِ رو

با نگاهی به سیر تاریخی مبارزات طبقه کارگر و شرایط کنونی جهان، می‌توان برخی روندهای کلی و چالش‌های پیشِ روی جنبش کارگری را ترسیم کرد. در حالی که نقش و اهمیت طبقه کارگر به عنوان عامل تغییر اجتماعی همچنان در اندیشه مارکسیستی پابرجاست، واقعیت‌های جدید اقتصادی، سیاسی و زیست‌محیطی ایجاب می‌کند که این جنبش راهبردهای خود را بازنگری و بازآفرینی کند. در این بخش به مهم‌ترین چالش‌ها و چشم‌اندازهای آینده‌ی جنبش کارگری می‌پردازیم.

1.کاهش تشکل‌یابی سنتی و ضرورت اشکال جدید سازمان‌دهی: یکی از مشکلات عمده‌ی جنبش کارگری در چند دهه‌ی اخیر، کاهش عضویت و نفوذ اتحادیه‌های کارگری در بسیاری از کشورها بوده است. برای مثال، در کشورهای صنعتی غربی، نرخ عضویت اتحادیه‌ها از دهه‌ی ۱۹۸۰ به این سو افت چشمگیری داشته است (در آمریکا از بیش از ۲۰٪ نیروی کار در اوایل دهه‌ی ۸۰ به حدود ۱۰٪ در سال‌های اخیر) . در بریتانیا، فرانسه و آلمان نیز افت قابل ملاحظه‌ای در درصد کارگران عضو اتحادیه مشاهده شده است . عوامل مختلفی مانند جهانی‌شدن، تغییر ساختار اقتصاد (گذار از صنعت به خدمات)، قوانین محدودکننده‌ی فعالیت اتحادیه‌ها و حملات ایدئولوژیک به اتحادیه‌ها (تبلیغ این‌که اتحادیه‌ها مانع رشد اقتصادی‌اند) در این روند نقش داشته‌اند. این تحول یک زنگ خطر برای جنبش کارگری است، زیرا اتحادیه‌ها historically (از لحاظ تاریخی) ابزار اصلی دفاع جمعی کارگران بوده‌اند. آینده‌ی جنبش کارگری وابسته به آن است که آیا می‌تواند اشکال نوینی از سازمان‌دهی را ابداع کند تا کارگران پراکنده و پرکار امروزی را متحد سازد.

برخی الگوهای جدید که مطرح شده‌اند عبارت‌اند از: اتحادیه‌های سراسری برای کارگران پیمانی و پلتفرمی، انجمن‌های صنفی انعطاف‌پذیر، جنبش‌های کارگری مبتنی بر جامعه (مانند ائتلاف کارگران با ساکنان محل علیه خصوصی‌سازی خدمات شهری) و شبکه‌های بین‌المللی همبستگی کارگری. جنبش کارگری برای بقا و پیشروی در آینده، ناگزیر است از حالت سنتی خود فراتر رود و سازمان‌دهی را فراتر از محیط‌های کارگاه‌های صنعتی بزرگ به همه‌ی عرصه‌های کار و زندگی کارگران بسط دهد.

2. مبارزه با نابرابری فزاینده و افول استانداردهای زندگی: یکی از انگیزه‌های اصلی مبارز‌ه‌ی کارگری، بهبود شرایط معیشتی و رفاهی طبقه کارگر است. در دوره‌ی پس از جنگ جهانی دوم تا حدود دهه‌ی ۱۹۷۰، کارگران در کشورهای پیشرفته به بهبود قابل توجهی در دستمزد واقعی و امنیت اقتصادی دست یافتند. اما در چارچوب سیاست‌های نئولیبرال اخیر، سهم کارگران از ثروت کاهش یافته و نابرابری اوج گرفته است . برای نمونه در ایالات متحده، دستمزدهای واقعی (تعدیل‌شده با تورم) کارگران عادی طی دهه‌های گذشته تقریباً راکد مانده و حتی پایین‌تر از سطوح دهه‌ی ۱۹۷۰ است . بهره‌وری اقتصاد افزایش یافته اما سهم نیروی کار از درآمد ملی در مقایسه با سهم سرمایه کاهش یافته است (در آمریکا سهم درآمدی طبقه‌ی سرمایه‌دار از حدود ۱۸٪ در ۱۹۷۹ به ۲۶٪ در ۲۰۱۰ افزایش یافت) . این روندها در سایر نقاط جهان نیز به درجاتی مشاهده می‌شود و نارضایتی عمیقی را درمیان طبقات فرودست انباشته است. افزایش هزینه‌های زندگی، ناامنی شغلی، دشواری دسترسی به مسکن و خدمات پایه، همگی موجب شده که حتی در غیاب یک آلترناتیو سیاسی قدرتمند، خودانگیخته اعتراضات گسترده‌ای شکل گیرد. جنبش کارگری آینده بایستی توان پاسخ‌گویی به این مسائل را داشته باشد و مطالبات روشنی برای کاهش نابرابری و تأمین زندگی شرافتمندانه برای همه‌ی زحمتکشان مطرح کند. در غیر این صورت، ممکن است نارضایتی‌ها به سمت جریان‌های ارتجاعی یا پوپولیستی سوق یابد که خود خطری برای وحدت طبقه‌ی کارگر محسوب می‌شود.

3. تلفیق مبارزه‌ی کارگری با مبارزات اجتماعی نوین: دنیای امروز با مسائلی چون تغییرات اقلیمی، بی‌عدالتی نژادی و جنسیتی، بحران‌های بهداشت عمومی و مهاجرت گسترده مواجه است. طبقه‌ی کارگر به عنوان اکثریت جامعه، از همه‌ی این مسائل تأثیر می‌پذیرد و نمی‌تواند نسبت به آن‌ها بی‌تفاوت باشد. به طور سنتی، جنبش‌های کارگری بر مطالبه‌ی اقتصادی-طبقاتی متمرکز بودند، اما آینده‌ی جنبش کارگری احتمالاً در گرو پیوند زدن مبارزه‌ی طبقاتی با سایر جنبش‌های اجتماعی است. برای مثال، کارگران صنایع سوخت فسیلی می‌توانند همراه با جنبش‌های زیست‌محیطی برای یک گذار عادلانه به انرژی پاک مبارزه کنند که هم از سیاره حفاظت کند و هم مشاغل جایگزین برای کارگران فراهم آورد. یا اتحادیه‌های کارگری می‌توانند نقش فعالتری در حمایت از حقوق مهاجران، مبارزه با تبعیض نژادی در محیط کار و دفاع از برابری جنسیتی ایفا کنند. چنین ائتلاف‌هایی می‌تواند پایگاه اجتماعی جنبش کارگری را گسترش داده و مشروعیت آن را در نگاه عموم تقویت کند. در واقع، رسالت تاریخی طبقه‌ی کارگر – رهایی بشریت – ماهیتی وسیع دارد که با رهایی از ستم‌های غیرطبقاتی (جنسیتی، نژادی و …) نیز گره خورده است.

4. حفظ آرمان‌ها و ارتقای آگاهی طبقاتی در عصر رسانه‌ای: یکی دیگر از چالش‌های ظریف جنبش کارگری در آینده، نبرد ایدئولوژیک است. سرمایه‌داری نوین با بهره‌گیری از ابزارهای قدرتمند رسانه‌ای و فرهنگی، این روایت را ترویج می‌کند که دوران مبارزه‌ی طبقاتی سپری شده، همه در یک قایق هستیم و یا این‌که راه بهبود زندگی، تلاش فردی و کارآفرینی است نه اقدام جمعی. این قبیل گفتمان‌ها می‌تواند حس همبستگی طبقاتی را تضعیف کند و کارگران را از هویت مشترکشان غافل سازد. در برابر، جنبش کارگری نیازمند آن است که روایت آلترناتیو خود را با زبان و شیوه‌های جذاب به نسل‌های جدید منتقل کند. آموزش کارگران درباره‌ی تاریخ مبارزات گذشته، پیوند دادن مشکلات روزمره آنان به ساختارهای کلی سرمایه‌داری، و نشان دادن نمونه‌های موفق مقاومت جمعی می‌تواند به ارتقای آگاهی طبقاتی بیانجامد. به قول لنین، ”بدون نظریه‌ی انقلابی، جنبش انقلابی نمی‌تواند وجود داشته باشد“. بنابراین سرمایه‌گذاری بر آموزش سیاسی کادرها و اعضای اتحادیه‌ها، انتشار رسانه‌های مستقل کارگری و بهره‌گیری هوشمندانه از شبکه‌های اجتماعی برای ترویج همبستگی، بخشی از وظایف مهم جنبش کارگری در آینده است.

در مجموع، آینده‌ی جنبش کارگری در گرو توانایی آن در سازگار شدن با شرایط متغیر و حفظ جوهره مبارزه جمعی است. همان‌طور که مارکس و انگلس اشاره کرده بودند، سرمایه‌داری خود گورکن خویش را به وجود می‌آورد  – یعنی طبقه کارگر را که توان سرنگونی آن را دارد. اما تحقق این رسالت تاریخی هیچ‌گاه خودبه‌خودی و آسان نبوده است.

چالش امروز آن است که این گورکن نظام سرمایه چگونه می‌تواند از سد موانع پیچیده‌ی قرن بیست و یکم عبور کند و بشریت را به سوی آینده‌ای سوسیالیستی هدایت نماید.

نتیجه‌گیری

طبقه‌ی کارگر حامل امید تاریخی برای گذار به جهانی فارغ از استثمار و ستم طبقاتی است. مرور ما بر شکل‌گیری و مبارزات تاریخی این طبقه نشان داد که پرولتاریا در دل خودِ توسعه‌ی سرمایه‌داری زاده شد و با اتحاد و سازمان‌یابی توانست دستاوردهای بزرگی نظیر بهبود شرایط کار، حقوق اجتماعی و حتی انقلاب‌های سیاسی را رقم بزند. مارکس رسالت نهایی طبقه‌ی کارگر را رهایی کل بشریت می‌دانست؛ به این معنا که با الغای مالکیت خصوصی سرمایه‌داری و برقراری اجتماعی‌شدن تولید، نه فقط کارگران بلکه همه‌ی آحاد انسان از قید روابط ستم‌گرایانه آزاد خواهند شد . تجربه‌هایی چون انقلاب روسیه نشان داد که این ایده صرفاً تخیلی نیست و کارگران می‌توانند قدرت را به دست گیرند، هرچند پایداری و تکامل آن انقلاب‌ها خود مستلزم شرایط و آگاهی پیچیده‌ای است.

در جهان امروز، علی‌رغم تحولات عمیق در اقتصاد و فناوری، بنیان تحلیل مارکسیستی همچنان صادق است: تقابل کار و سرمایه به اشکال تازه استمرار یافته و طبقه‌ی کارگر جهانی از لحاظ عددی بزرگ‌تر از هر زمان دیگری است . با این حال، پراکندگی و ناامنی شغلی، فروپاشی الگوهای سنتی سازمان‌دهی، و تلاش ایدئولوژیک نظام سرمایه‌داری برای انکار هویت طبقاتی، همه کار مبارزه‌ی کارگری را دشوارتر کرده است. جنبش کارگری برای ایفای نقش تاریخی خود در قرن بیست و یکم باید نوآور، منعطف و فراگیر باشد: از دل ساختارهای قدیمی اتحادیه‌ای فراتر رود، تمام بخش‌های طبقه‌ی کارگر (از کارگران یدی تا کارکنان دانش‌بنیان) را دربرگیرد، و پیوند خود را با مبارزات آزادی‌خواهانه‌ی دیگر تقویت کند.

در نهایت، رسالت تاریخی طبقه‌ی کارگر مفهومی ایستا نیست، بلکه به مثابه پروژه‌ای است که در هر نسل بازتعریف می‌شود. کارگران امروز با میراثی از مبارزات گذشته و همچنین چالش‌هایی بی‌سابقه روبه‌رو هستند. تحقق آن اهداف دیرینه جهانی عادلانه که در آن تولید برای رفع نیازهای انسانی و نه سوداندوزی صورت گیرد وابسته به آگاهی، سازمان‌یابی و همبستگی این طبقه در مقیاس جهانی است. شاید به زعم بدبینان، عصر طبقه‌ی کارگر سپری شده باشد، اما واقعیت جهان معاصر از کارخانه‌های شرق آسیا تا مراکز خدماتی غرب و اعتصابات پراکنده در پنج قاره حاکی از آن است که تا سرمایه‌داری باقی است، مبارزه‌ی کار و سرمایه نیز باقی خواهد بود. از دل همین مبارزات مستمر است که روزی امکان تحقق رسالت تاریخی پرولتاریا سر برخواهد آورد. به قول مارکس و انگلس در مانیفست کمونیست: کارگران جهان متحد شوید؛ جز زنجیرهای خود چیزی برای از دست دادن ندارید، ولی جهانی برای به‌دست آوردن در پیش است.

آرش حسام

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.