سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
سوسیالیسم خردهبورژوایی؛ آینهی تناقض و ناتوانی

سوسیالیسم خردهبورژوایی چیست؟
طبقهی کارگر در مسیر رهایی خود با طیف متنوعی از «دوستان» و «دشمنان» روبهرو است. برخی گرایشها و
گفتمانهایی که به ظاهر خود را مدافع حقوق زحمتکشان معرفی میکنند، در عمل به سد راه رهایی طبقهی کارگر تبدیل میشوند. یکی از این گرایشهای پرچالش، «سوسیالیسم خردهبورژوایی» است که در ایران معاصر نیز به اشکال گوناگون سر برآورده است.
برای نقد روشن یک گرایش، نخست باید ماهیت آن را شناخت. خردهبورژوازی به لایههایی از جامعه گفته میشود که میان طبقهی سرمایهدار بزرگ و طبقه کارگر قرار دارند: کاسبکاران خرد، پیشهوران کوچک، دهقانان خردهمالک،شبه روشنفکران و اقشار میانی مشابه. اعضای این طبقه مالکیت محدود و کوچکی بر ابزار تولید یا کسبوکار خود دارند. موقعیت بینابینی خردهبورژوازی باعث میشود نگرشی دوگانه و ناپایدار داشته باشد: از یک سو زیر فشار سرمایهداری بزرگ خرد میشود و خواهان عدالت است؛ از سوی دیگر به دلیل مالکیت خرد خود، از انقلاب پرولتری و الغای کامل مالکیت خصوصی واهمه دارد. این تناقض طبقاتی، شالودهی ایدئولوژی خردهبورژوایی را شکل میدهد.
سوسیالیسم خردهبورژوایی بیان سیاسی همین موقعیت متزلزل است. مارکس و انگلس در «مانیفست کمونیست» توضیح میدهند که سوسیالیسم خردهبورژوازی در نقد معایب سرمایهداری (مانند فقر پرولتاریا، تمرکز سرمایه، بحرانهای ادواری) گاه تیزبین و صادق است، اما در ارائهی راهحل به عقب برمیگردد . این جریان یا سودای بازگشت به روابط و نهادهای سنتی قبل از سرمایهداری را دارد (مثلاً احیای اصناف قرونوسطایی و اقتصاد خرد خانگی)، یا میکوشد توسعهی سرمایهداری را در چارچوب تنگ مالکیت کوچک نگه دارد . از این رو، مارکس و انگلس تصریح کردند که سوسیالیسم خردهبورژوایی علیرغم نیت انتقادیاش، در نهایت «واپسگرا و تخیلی (اتوپیایی)» است . زیرا یا در رویای بازگرداندن گذشتهای از دست رفته است یا خیال میکند بدون دگرگونی بنیادی مناسبات تولید میتوان معایب سرمایهداری را برطرف کرد. به بیان دیگر، سوسیالیسم خردهبورژوایی میخواهد سرمایهداری بدون سرمایهدار درست کند؛ نظمی که در آن رقابت و بازار باقی بماند اما بزرگان سرمایه کنار بروند و خردهمالکها آسوده باشند. چنین چیزی از دیدگاه مارکسیسم نه ممکن است و نه پیشرو؛ بلکه تلاشی است ارتجاعی برای توقف تاریخ یا بازگرداندن چرخ آن به عقب .
نقد مارکس، انگلس و لنین به ایدئولوژی خردهبورژوازی
مارکس و انگلس از آغاز شکلگیری سوسیالیسم علمی، مرزبندی روشنی با انواع سوسیالیسم غیرپرولتری از جمله انواع خردهبورژوایی آن، داشتند. مارکس بخش زیادی از عمر خود را صرف مبارزه نظری و عملی با این گرایشها کرد . لنین یادآوری میکند که مارکس در تمام زندگیاش با سوسیالیسم خردهبورژوایی مبارزه کرد و نظریه مبارزهی طبقاتی را تا سرحد ضرورت کسب قدرت سیاسی توسط طبقهی کارگر (دیکتاتوری پرولتاریا) بسط داد . چرا این همه تاکید بر مرزبندی؟ زیرا از منظر مارکسیسم، ایدئولوژی خردهبورژوایی بهطور اجتنابناپذیر طبقهی کارگر را از درون دچار توهم و خیانت میکند.
یکی از نقدهای بنیادی مارکسیستها به سوسیالیسم خردهبورژوایی، جایگزین کردن مبارزهی طبقاتی با آشتی طبقاتی است. لنین در دولت و انقلاب خردهبورژواهای دموکرات را «سوسیالیستهای دروغینی» مینامد که بهجای ترویج پیکار آشتیناپذیر بین کارگر و سرمایهدار، خیالپردازی میکنند که گویا میتوان با حسننیت و بیدارسازی وجدان استثمارگران، گذار مسالمتآمیز به سوسیالیسم داشت . این اتوپیای خردهبورژواییِ صلحجویانه که دولت را چیزی فراتر از کشمکش طبقاتی میبیند، در عمل چیزی جز خیانت به منافع طبقهی کارگر نیست .
تاریخ این را اثبات کرده است: در انقلابهای ۱۸۴۸ فرانسه، خردهبورژواهای به ظاهر طرفدار عدالت وقتی با خطر قدرتگیری مستقل پرولتاریا مواجه شدند، پشت طبقهی کارگر را خالی کردند و به آغوش سازش با ارتجاع افتادند . مارکس خود در تحلیل انقلاب ۱۸۴۸ اشاره میکند که دموکراتهای خردهبورژوا چگونه پس از اوجگیری مبارزات کارگران، صفوفشان را از پرولتاریا جدا کرده و موجبات شکست انقلاب را فراهم ساختند . به بیان لنین، «در ۱۸۴۸ این خیانت خردهبورژوازی دموکرات به پرولتاریا بود که به شکست انقلاب انجامید» . چنین لغزشها و خیانتهایی اتفاقی نیست؛ بلکه مستقیماً از ماهیت طبقاتی خردهبورژوازی ناشی میشود.
ویژگیهای روانی–سیاسی خردهبورژوا – تزلزل، وحشت از تحول بنیادی، و تملکدوستی، او را به عنصری بیثبات و مردد بدل میکند. دودلی و نوسان خردهبورژوا امری تصادفی نیست بلکه به طور منطقی از جایگاه طبقاتی او ناشی میشود. خردهبورژوازی همواره بین ترس از بورژوازی بزرگ و بیم از پرولتاریا در تلاطم است. در نتیجه، اگر بدون رهبری پرولتری وارد میدان سیاست شود، معمولاً به دنبالهروی از بورژوازی تن میدهد . لنین این واقعیت را پاشنهی آشیل خردهبورژوازی میخوانَد که قادر نیست خود را از سلطهی فکری و سیاسی بورژوازی رها کند . برای نمونه، در انقلاب مشروطهی روسیه، خردهبورژوازی دهقانی ابتدا تمایلات انقلابی نشان داد اما به سرعت زیر نفوذ لیبرالها رفت و دست آخر پشت جنبش کارگران را خالی کرد . همهی جنبشهای تاریخ که در آن خردهبورژوازی هژمون شده، نشان از همین الگو دارد: مصالحه با نیروهای میانه و بالا، و رها کردن کارگران در لحظهی تعیینکننده. بنابراین از دید مارکسیستها، خردهبورژوازی تنها وقتی «دوست» انقلاب است که در عمل زیر هژمونی طبقهی کارگر حرکت کند؛ در غیر این صورت، دیر یا زود به مانعی در برابر پیروزی کامل کارگران بدل خواهد شد . وظیفهی سوسیالیستهای علمی نیز همین است که نفوذ ایدئولوژی بورژوایی بر خردهبورژوازی را درهم بشکنند و تودههای خردهبورژوا را بهجای دنبالهروی از لیبرالها، به پیروی از پرولتاریا سوق دهند .
گفتمان رهاییبخش طبقه کارگر در برابر «سوسیالیسم» اخلاقی و روشنفکری
یکی از راههای شناخت سوسیالیسم خردهبورژوایی، مقایسهی آن با گفتمان اصیل پرولتری است. گفتمان رهاییبخش پرولتاریا بر پایهی تحلیل علمی و ماتریالیستی از تاریخ بنا شده است. این گفتمان، رهایی طبقهی کارگر را نه در گرو نصیحت اخلاقی به سرمایهداران یا اصلاح جزئی نظام، بلکه در گرو سازمانیابی انقلابی کارگران و براندازی کامل حاکمیت طبقاتی سرمایهداران میداند. مارکس و انگلس و لنین همواره تصریح کردهاند که مبارزهی طبقاتی تا کسب قدرت سیاسی توسط کارگران و دگرگونی ریشهای شیوهی تولید باید تداوم یابد . در این دیدگاه، انقلاب اجتماعی پرولتری امری ناگزیر و اجتنابناپذیر است، زیرا هیچ طبقهی حاکمی داوطلبانه امتیازات خود را واگذار نمیکند. لنین میگوید پرولتاریا تنها با سرنگونی قهرآمیز بورژوازی و استقرار دولت کارگری میتواند به الغای ستم طبقاتی امید ببندد . به بیان دیگر، گفتمان پرولتری بر واقعگرایی انقلابی استوار است: تشخیص میدهد که عدالت اجتماعی بدون نبرد سخت و درهم شکستن ماشین دولتی سرمایهداری بهدست نمیآید.
در مقابل، گرایشهای خردهبورژوایی انواع نسخههای به ظاهر «سوسیالیستی» ارائه میکنند که همگی در یک وجه مشترکند: دوری از پیکار واقعی طبقاتی و دلبستن به راههای میانبُر اخلاقی یا روشنفکرانه. در ایران معاصر نیز ما با چند شکل از این سوسیالیسمهای انحرافی مواجه بودهایم:
سوسیالیسم اخلاقگرا:
این رویکرد بهجای تحلیل مادی استثمار، بر شعارهای اخلاقی تکیه میکند. سخن گفتن از «انصاف» و «نوعدوستی» سرمایهداران یا پند و اندرز به ثروتمندان برای رعایت حال فقرا، نمونههایی از این گفتمان است. سوسیالیست اخلاقگرا ممکن است از بیعدالتیها انتقاد کند، اما ریشهی آن را به شیوهی تولید سرمایهداری برنمیگرداند، بلکه به فقدان اخلاق و انسانیت نسبت میدهد. چنین فردی سرمایهدار ظالم را «بیوجدان» میخوانَد نه نمایندهی یک طبقه؛ و تصورش از عدالت، سرمایهداریای است که در آن ثروتمندان کمی مهربانتر باشند. مارکسیسم این دیدگاه را سادهلوحانه و سطحی میداند. به قول لنین، این دموکراتهای خردهبورژوا خیال میکنند میتوان با حسن نیت و تسلیم مسالمتآمیز اقلیت ثروتمند در برابر اکثریت آگاهشده به سوسیالیسم رسید . تجربه نشان داده که این خیالبافی نتیجهای جز فریب کارگران و میدان دادن به خیانت ندارد . سرمایهداری با نصیحت اصلاح نمیشود؛ فقط با زور سازمانیافتهی طبقهی کارگر میتوان آن را واژگون کرد .
سوسیالیسم فرهنگی/ارزشمدار:
در این گرایش، تأکید از عرصهی اقتصاد و تولید به عرصهی فرهنگ، مصرف و سبک زندگی جابهجا میشود. به جای آنکه ریشهی بدبختی کارگران را در استثمار نیروی کار توسط سرمایه بجویند، آن را مثلاً به «فرهنگ مصرفزدگی» یا «زیادهخواهی انسان مدرن» نسبت میدهند. این دیدگاه خردهبورژوایی سرمایهداری را بهجای تضاد میان کار و سرمایه، به تعارض میان مصرف بیشتر و مصرف کمتر تقلیل میدهد . طرفداران چنین نظریهای به جای افشای مناسبات استثمارگرانهی تولید، به نکوهش میل افراد به مصرف یا سبک زندگی مادی میپردازند . به عبارت دیگر، آنها بهجای مبارزه با سرمایهدار، با رفتار مصرفکنندهها اعلام جنگ میکنند! بدینترتیب مثلاً به کارگران و تهیدستان توصیه میکنند با قناعت و مصرف حداقلی بسازند تا جامعه عادلانه شود. یا گاهی برای مبارزه با سرمایهداری، شیوههای زندگی بدیل (مانند تحریم کالاهای خارجی، گیاهخواری، تعاونهای خودانگیخته و…) پیشنهاد میکنند. این رویکرد در بهترین حالت به اصلاحات جزئی و موقتی میانجامد و در بدترین حالت، نظام سرمایهداری را از تیررس نقد علمی خارج میکند. سوسیالیسم خردهبورژوایی در تلاش است مفاهیم اصیل مارکسی مثل کار تولیدی و عمل انقلابی را با مقولاتی همچون «میل مصرف» یا حتی «شدت همبستگی احساسی» جایگزین کند . از نظر این جماعت، عمل انقلابی بیش از آنکه برآمده از شناخت طبقاتی و سازماندهی کارگران باشد، به یک ژست رادیکال در سبک زندگی فروکاسته میشود . در نقطهی مقابل، سوسیالیسم پرولتری بر این باور است که آگاهی و کنش انقلابی زادهی شرایط مادی زندگی و مبارزهی واقعی طبقات است نه صرفاً تغییر سلیقهها یا سبک زندگی افراد .
سوسیالیسم روشنفکرانه/نخبگانی:
منظور گفتمانی است که خود را «چپ» مینامد اما عملاً نسبتی با تودههای کارگر و زحمتکش ندارد. حاملان این گفتمان غالباً بخشهایی از طبقهی متوسط شهری و روشنفکران هستند که دغدغهی تئوریک یا فلسفی دربارهی عدالت اجتماعی دارند، ولی در میدان عمل، سیاست را امر روشنفکران میدانند نه کارگران. اینان طبقهی کارگر را تودهای «ناآگاه» فرض کرده که باید از سوی نخبگان هدایت و «نجات» یابد. از همین رو یا به مبارزات واقعی کارگران بیاعتنایند، یا حتی جنبشهای خودانگیختهی کارگری را تحقیر میکنند. این رویکرد از سنت سوسیالیسم تخیلی اولیه (سنسیمون، فوریه، اوون…) فاصله ندارد که گمان میکرد با روشنگری از بالا و طرح نقشههای آرمانی میتوان جهان را بهتر کرد، بیآنکه طبقهی کارگر بهعنوان سوژهی انقلابی به میدان آید. مارکس و انگلس در نقد این توهم تأکید داشتند که رهایی طبقهی کارگر فقط کار خود طبقهی کارگر است، نه موهبت روشنفکران خیرخواه. هر گرایش سوسیالیستی که جنبش مستقل کارگران را مرکز پروژهی خود قرار ندهد، در بهترین حالت عقیم و خیالی و در بدترین حالت فریبکار است. سوسیالیسم روشنفکرانهی بریده از کارگران، خواه ناخواه به یکی از دو سرانجام ختم میشود: یا به دنبالهروی از لیبرالیسم و اصلاحطلبی بورژوایی میافتد (چون پایگاه اجتماعی خود روشنفکران خردهبورژواست)، یا به فرقهگرایی کشیده میشود (چون نیروی واقعی تودهای ندارد).
سوسیالیسم اخلاقی–لیبرالی:
این اصطلاح را میتوان به گرایشهایی اطلاق کرد که ادبیات و ارزشهای چپ را با افقها و پیشفرضهای لیبرالی درهممیآمیزند. نتیجه، گفتمانی است که به زبان «عدالت» سخن میگوید اما افق آن محدود به اصلاح نظم موجود از طریق سازوکارهای لیبرالی (انتخابات، حقوق بشر بورژوایی، بازار تنظیمشده و…) است. اینها معمولاً به جای تأکید بر مبارزهی ضدسرمایهداری، بر دموکراسی سیاسی صوری و حقوق شهروندی تکیه میکنند و میخواهند پروژهی سوسیالیسم را به یک سری مطالبات اخلاقی–حقوقی تقلیل دهند. چنین گرایشهایی اغلب از دل چپ شکستخورده و سرخورده برمیخیزند: افرادی که به دلیل فشارها یا شکستهای گذشته، ایدهی انقلاب کارگری را «افراطی» میشمارند و معتقدند باید با سرمایهداران «مترقی» یا لیبرالها ائتلاف کرد و قدمبهقدم پیش رفت. نتیجهی کار اما چیزی جز سوسیالدموکراسی عقیم یا حتی لیبرالیسم معتدل نیست. این مدعیان چپ ممکن است همچنان خود را «سوسیالیست» بنامند، اما سوسیالیسمشان بیش از آنکه پرولتری و رادیکال باشد، اخلاقی و لیبرالی است؛ یعنی دلبستهی چارچوبهای پارلمانی و قانونگرایی بورژواییاند و از هر حرکت انقلابی فرودستان وحشت دارند.
لنین در زمان خود چنین عناصری را «اپورتونیست» مینامید که اعضای حزب کارگر را تربیت میکنند تا «از تودهها جدا شوند، در چهارچوب سرمایهداری وضع نسبتاً راحتی پیدا کنند و نقش تاریخی خود را بهعنوان رهبران انقلابی تودهها کنار بگذارند» . در ایران امروز نیز کم نیستند کسانی که دم از حقوق کارگر و زحمتکشان میزنند اما نسخهشان چیزی فراتر از برنامههای رفاهی دولتهای لیبرال نیست. آنها به جای بسیج طبقه کارگر علیه کلیت نظام سرمایه، نهایتاً خواستار حمایت از کسبوکارهای کوچک و حذف رانتهای بزرگاند؛ غافل از اینکه در چارچوب سرمایهداری، حمایت از سرمایهداران کوچک دقیقاً حفظ همان منطق استثمار است. چنین گرایشهایی حتی اگر نیت خیر داشته باشند، عملاً نقش سوپاپ اطمینان برای نظام بازی میکنند و مبارزهی واقعی طبقاتی را به بیراهه میکشند.
خلاصه اینکه تمامی این نسخههای انحرافی – از اخلاقگرایی و فرهنگگرایی گرفته تا روشنفکرگرایی و چپ لیبرالی – به یک نحله تعلق دارند: نحلهی خردهبورژوایی. در همهی آنها، مؤلفههای مشترکی دیده میشود: گریز از رویارویی بیواسطه با بورژوازی، دلبستن به راهحلهای نیمبند و آشتیجویانه، اتکا به مفاهیم تجریدی اخلاقی یا فرهنگی بهجای تحلیل مادی، و در نهایت فقدان هرگونه پایگاه مستحکم در طبقهی کارگر.
اما چرا این گفتمانهای بهظاهر چپ و رادیکال با وجود همهی هیاهو، نتوانستهاند پیوندی پایدار و نیرومند با طبقهی کارگر ایران برقرار کنند؟
پاسخ را باید در همان بنیاد طبقاتی و روششناسی آنها جست. کارگران ایران – از صنعت نفت و پتروشیمی تا کارخانهها، معادن، پروژههای ساختمانی، حملونقل و خدمات – در دهههای اخیر مبارزات واقعی و زمینى متعددی برای حقوق خود پیش بردهاند؛ از اعتصابات و تجمعات صنفی برای دستمزد عقبافتاده و قرارداد دائمی گرفته تا ایجاد تشکلهای مستقل و اعتراض به خصوصیسازیها. این مبارزات اگرچه پراکنده و غالباً خودانگیخته بوده، اما نشان داده که رگهای قوی از آگاهی اقتصادی در میان کارگران وجود دارد. گرایشهای غیرطبقاتی یادشده، یا اصولاً به این مبارزات کارگری بیاعتنایند (چون موضوع بحثشان چیز دیگری است)، یا اگر هم توجه کنند، نگاهی ابزاری و از بالا دارند. کارگر ایرانی بهخوبی تشخیص میدهد که کدام نیرو واقعاً کنار او برای مطالباتش مبارزه میکند و کدام صرفاً شعار کلی میدهد.
تجربهی تاریخی نیز برای طبقهی کارگر ایران آموزنده بوده است. این حافظهی تاریخی باعث میشود کارگران به آسانی به هر جریانی اعتماد نکنند. آنچه برایشان مهم است، ثبات در اصول و نزدیکی عملی به منافعشان است. چپ خردهبورژوا دقیقاً در همین آزمون رفوزه میشود: ثبات ندارد، چون پایگاه طبقاتی محکمی ندارد و میان مصلحتجوییهای متناقض در نوسان است؛ و به منافع واقعی کارگران نزدیک نیست، چون معمولاً افقی تنگتر را دنبال میکند. نتیجه اینکه بخشهای آگاهتر طبقهی کارگر ایران نسبت به اینگونه گفتمانها بدبین یا بیاعتنا هستند
در نهایت
بررسی بالا نشان داد که چرا «سوسیالیسم خردهبورژوایی» – در هر لباسی که ظاهر شود، هرچند در کلام خود را دوست و خیرخواه معرفی کند، نهایتاً عقیم خواهد ماند.
نقد ما از این گرایش به معنای انکار نقش بالقوهی متحدین غیرپرولتری در جنبش اجتماعی نیست؛ مارکسیسم هرگز منکر نقش اقشار میانی در تحولات انقلابی نبوده است. مسأله بر سر هژمونی است. اگر رهبری فکری و عملی مبارزه به دست طبقهی کارگر و نمایندگان واقعی آن نباشد، آنگاه هر ائتلافی با خردهبورژوازی لغزان و ناپایدار خواهد بود و در بزنگاه تاریخی، ضربهاش را به پرولتاریا خواهد زد .
به همین دلیل، روشنفکران و نیروهای سیاسی مدعی سوسیالیسم اگر حقیقتاً دوست طبقهی کارگرند، باید در عمل این را ثابت کنند: با گسست از توهمات و پیشداوریهای خردهبورژوایی و با پیوند زدن سرنوشت خود به سرنوشت کارگران و زحمتکشان.
در یک کلام، دفاع از طبقهی کارگر نه از راه شعار و اخلاقگرایی، بلکه تنها از طریق تحلیل علمی و مبارزهی سازمانیافته ممکن است. طبقهی کارگر به دوستانی نیاز دارد که با سلاح تیز مبارزهی طبقاتی و آگاهی انقلابی مجهزش کنند، نه به مدعیانی که با حرفهای قشنگ ولی توخالی، زمان و انرژیاش را هدر دهند.
آرش حسام
آبان ۱۴۰۴