اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

آیا ما ناخودآگاه، مارکسیست‌ هستیم؟

آنتونیو گرامشی، اندیشمند ایتالیایی، زمانی نوشت:

“هرکسی بدون آن که خود آگاه باشد، تا حدی مارکسیست است.”

این جمله در نگاه نخست شاید اغراق‌آمیز یا حتی طنزآمیز به‌نظر برسد، اما در ژرفای خود پرسشی بنیادین نهفته دارد: تا چه حد اندیشه‌ی مارکسیستی در درک ما از جهان و زندگی اجتماعی رسوخ کرده است، بی‌آنکه ما نامی از مارکس به زبان آوریم یا خود را به سنتی خاص منسوب بدانیم؟

مارکسیسم در حافظه‌ی جمعی بسیاری، با نام احزاب چپ، انقلاب‌های قرن بیستم، یا تقابل با سرمایه‌داری جهانی گره خورده است. اما آنچه گرامشی بدان اشاره دارد، مارکسیسم به‌مثابه‌ی ابزار شناخت است؛ نوعی دستگاه تحلیلی که درکی خاص از جامعه، تاریخ، سیاست و اقتصاد ارائه می‌دهد. بسیاری از ما – چه در گفتگوهای روزمره و چه در نقدهایی که از جهان داریم – از مفاهیمی استفاده می‌کنیم که از بطن این سنت نظری برآمده‌اند، بی‌آنکه لزوماً با آن آشنا یا همدل باشیم.

نابرابری، طبقه، استثمار، قدرت، ایدئولوژی، مالکیت، و بیگانگی – این‌ها فقط واژگانی دانشگاهی نیستند، بلکه درک ما از جهان پیرامون را شکل می‌دهند. وقتی از فاصله‌ی فزاینده‌ی میان فقرا و ثروتمندان سخن می‌گوییم، یا وقتی از کنترل شرکت‌های بزرگ بر زندگی‌مان ابراز نگرانی می‌کنیم، در واقع در حال استفاده از چارچوب‌هایی هستیم که از دل نقد مارکسیستی سرمایه‌داری زاده شده‌اند.

در واقع، حتی گفتمان‌های به‌ظاهر «غیرسیاسی» مانند شکایت از اجاره‌های سرسام‌آور، فشار کاری، یا عدم امنیت شغلی، مرخصی با حقوق، رفاه، و … بی‌آنکه به‌وضوح گفته شود، به مسائلی اشاره دارند که مارکس آن‌ها را نتیجه‌ی ساختارهای مادی جامعه سرمایه‌داری می‌دانست.

ردپای مارکسیسم را می‌توان در هنر و ادبیات مدرن نیز دید. از داستان‌های کارگران در آثار احمد محمود تا تحلیل روابط قدرت در رمان‌های صادق چوبک، از نقد بیگانگی در سینمای اجتماعی تا ترانه‌هایی که از درد فقر و نابرابری می‌گویند – همگی بازتاب نوعی «حس مارکسیستی» از جهان‌اند، حتی اگر خالقان‌شان هرگز مارکس نخوانده باشند.

در زبان روزمره نیز وقتی می‌گوییم «همه‌چیز شده پول»، یا «دولت‌ها دست سرمایه‌دارها هستند»، یا حتی وقتی به فاصله‌ی طبقاتی در محله‌ها یا مدارس اشاره می‌کنیم، در واقع از نوعی ادراک اجتماعی سخن می‌گوییم که ریشه در تحلیل‌های مارکسی دارد.

این «مارکسیسم ناآگاهانه» نه تنها نشانه‌ی گستره‌ی نفوذ این سنت نظری است، بلکه نشان می‌دهد بسیاری از نقدهای ما به جهان مدرن، خاستگاهی مشترک دارند. اما گرامشی، همچون سایر مارکسیست‌های انقلابی، به ما هشدار می‌دهد: اگر این آگاهی، در سطح ناخودآگاه باقی بماند و به سطح سازمان‌یافتگی و کنشگری نرسد، نمی‌تواند تغییری بنیادین ایجاد کند.

در جهان بحران‌زده‌ی امروز، از جنگ‌های بی‌پایان گرفته تا فقر ساختاری، از نابودی محیط زیست تا سلطه‌ی دیجیتال، ما نیازمند فهمی ریشه‌ای‌تر و سازمان‌یافته‌تر از مناسبات قدرت و تولید هستیم؛ فهمی که ناخودآگاه مارکسیستی را به آگاهی تاریخی و سیاسی بدل کند.

بازخوانی سخن گرامشی در روزگار ما، دعوتی است به عبور از سطحی‌ترین واکنش‌ها به بحران، و رفتن به ژرفای ساختارهایی که این بحران‌ها را می‌سازند و بازتولید می‌کنند. اگر امروز بسیاری از ما ناخودآگاه مارکسیست هستیم، شاید زمان آن رسیده که این آگاهی را به سطحی آگاهانه، تاریخی و رهایی‌بخش ارتقا دهیم؛ نه صرفاً برای شناخت جهان، بلکه برای تغییر آن.

صدای فدائی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.