اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

رژه‌ی باشکوه مستقل‌ها! برند شخصی به جای سیاست جمعی

مستقل‌ها در صفوف منظم انزوا

این روزها کافی‌ست نگاهی به فضای رسانه‌ای و شبکه‌های اجتماعی بیندازید تا با صحنه‌ای باشکوه روبه‌رو شوید: رژه‌ی «مستقل‌ها». از خبرنگار مستقل گرفته تا چپ مستقل، تحلیل‌گر مستقل، شاعر مستقل، کنشگر مستقل، مترجم مستقل و فمینیست مستقل؛ همه صف کشیده‌اند تا با افتخار اعلام کنند که نه به جایی وابسته‌اند، نه از جایی خط می‌گیرند، نه با کسی در ارتباط‌اند و نه در هیچ جمعی نفس می‌کشند. گویی «استقلال» به جای آن‌که به معنای اندیشیدن و ایستادگی در برابر قدرت باشد، به یک نشان افتخار برای «بی‌ربط بودن به هر جمع و مسئولیتی» بدل شده است.

واژه‌ی «مستقل» که زمانی باری اخلاقی، انتقادی و حتی انقلابی داشت، حالا بیشتر به یک برچسب تزئینی شبیه است؛ چیزی میان عطر و ادکلن و بیوی اینستاگرام. افراد با آن خود را از دیگران متمایز می‌کنند، نه برای آن‌که مسیری اصیل‌تر یا مقاوم‌تر برگزیده باشند، بلکه برای آن‌که خود را از هر نقد، پاسخ‌گویی یا تعهدی خلاص کنند. در جهانی که تشکل، جمع‌گرایی و فعالیت سازمان‌یافته بار سنگینی دارد، «مستقل بودن» بهانه‌ای شده برای راحت‌طلبی فکری و گریز از مسئولیت سیاسی.

این مقاله تلاشی‌ست برای واکاوی معنای این «استقلال»‌های رنگاو رنگ و نمایشی؛ اینکه چگونه به ابزاری برای فردگرایی، برند‌سازی شخصی و انکار ضرورت فعالیت جمعی بدل شده‌اند. آیا واقعاً با پدیده‌ای مترقی روبه‌رو هستیم؟ یا فقط با بازاری پر سر و صدا از انزواطلبیِ پست‌مدرن مواجه‌ایم که در پوشش استقلال، عرصه‌ی فعالیت، سیاست و روزنامه‌نگاری را به حاشیه‌ می‌برد؟

استقلال؛ از خودآیینی تا خودمحوری

پیش از آن‌که بخواهیم به نقد مصرف رسانه‌ای و سیاسی واژه‌ی «مستقل» بپردازیم، ناگزیر از رجوعی کوتاه به ریشه‌های فکری آن هستیم. استقلال، در معنای کلاسیک خود، مفهومی استوار و پربار است؛ به‌ویژه در فلسفه‌ی روشنگری که فیلسوفی چون کانت آن را معادل «خروج انسان از صغارتِ خویش» تعریف می‌کرد. صغارتی که نه به دلیل نبود دانش، بلکه به دلیل ناتوانی در به‌کارگیری آن بدون هدایت دیگری پدید می‌آید. در این معنا، استقلال نه به معنای بریدن از دیگران، که توان ایستادن بر روی پای خویش و اندیشیدن در دل جامعه است.

استقلال مفهومی منفعل و بی‌ارتباط با جمع نیست. کارگر آگاه، «مستقل» است چون از سلطه‌ی ایدئولوژیک سرمایه و نهادهای آن رها شده؛ نه چون از طبقه‌ی خود جدا شده و در گوشه‌ای برای خودش تئوری می‌نویسد. استقلال، همواره نسبتی دارد با قدرت و مناسبات اجتماعی‌ای که در آن زیست می‌کنیم. کسی که در انزواست، لزوماً مستقل نیست؛ و کسی که در جمع است، لزوماً وابسته نیست.

اما در چرخشی معنادار، به‌ویژه در دهه‌های اخیر، مفهوم استقلال دچار وارونگی شده است. استقلال دیگر به معنای ایستادگی در برابر سلطه نیست، بلکه به شکل فزاینده‌ای به معنای ایستادگی در برابر هرگونه جمع، تشکل، اتحاد و هم‌رأیی تلقی می‌شود. گویی که هرگونه هم‌صدایی، الزاماً به معنای وابستگی‌ست و هرگونه پیوستن به جمع، نوعی خیانت به خلوصِ فردی.

در این روایت جدید، استقلال نه از دل مبارزه با سلطه، بلکه از دل بازار آزاد اندیشه‌ها و رقابت برندهای شخصی می‌جوشد. هرکسی برای خود رسانه‌ای‌ست، تحلیلی دارد، مخاطبی دارد و هیچ نیازی به «دیگری» ندارد مگر در حد دکوری برای گفتگو یا تضادسازی. استقلال به‌جای آن‌که فرمی از تعهد باشد، شکلی از تنهایی خودخواسته می‌شود که در آن فرد نه به کسی پاسخ‌گوست، نه با کسی پاسخ می‌سازد.

در چنین چارچوبی، فرد مستقل اغلب نه در تقابل با قدرت، که در تقابل با جمع سخن می‌گوید. او با قدرت اصلی سرش به کار خودش است، اما تا کسی بوی تشکل و اتحاد دهد، پرچم استقلال را بالا می‌برد. این‌گونه است که استقلال از مفهوم انتقادی‌ـ‌سیاسی به یک ژست اخلاقی و گاهی حتا زیبایی‌شناختی تنزل می‌یابد.

خبرنگار مستقل؛ افسانه‌ای در عصر پلتفرم‌ها

در میان این رژه‌ی باشکوه مستقل‌ها، خبرنگار مستقل جایگاه خاصی دارد. او غالباً با افتخار اعلام می‌کند که به هیچ رسانه، حزب یا نهادی وابسته نیست؛ از کسی پول نمی‌گیرد، خط نمی‌گیرد، سانسور نمی‌شود، و حقیقت را همان‌گونه که هست، بی‌واسطه گزارش می‌کند. گویی که حقیقت در خلأ می‌روید، و گزارش‌گر هم در آسمان بی‌ابر پرواز می‌کند.

اما بیایید واقع‌بین باشیم: در عصر سرمایه‌داری پلتفرمی و انحصارهای رسانه‌ای، خبرنگار مستقل اغلب نه مستقل از قدرت، بلکه مستقل از هرگونه پشتوانه‌ی جمعی و اخلاقی است. او معمولاً وابسته است، اما به شیوه‌ای پنهان‌تر و شخصی‌تر: به الگوریتم، به سلیقه‌ی مخاطب، به اسپانسر، به شبکه‌ی هم‌فکران، و بیش از همه به «تصویر خودش در فضای عمومی».

خبرنگار «مستقل» ممکن است زیر لوگوی هیچ رسانه‌ای ننویسد، اما به همان اندازه‌ای که یک خبرنگار رسمی سانسور می‌شود، او هم خودسانسوری می‌کند.

نه در برابر وزارت ارشاد یا اتاق خبر، بلکه در برابر ترس از کم‌لایک‌خوردن، از دست دادن فالوئر، یا بیرون ماندن از حلقه‌ی تایید. او شاید به نهاد دولتی وابسته نباشد، اما به شهرت شخصی‌اش کاملاً وابسته است.

از سوی دیگر، بسیاری از آن‌ها که خود را «مستقل» می‌نامند، در عمل بازتولیدکننده‌ی روایت‌هایی هستند که رسانه‌های قدرتمند (اعم از دولتی و خصوصی) پیش‌تر ساخته‌اند. تفاوت در این است که آن‌ها روایت را در قالبی شخصی‌، عاطفی و به ظاهر بی‌طرفانه بیان می‌کنند؛ گویی فقط ناظرند، نه بازیگر. اما این ناظربودن بی‌طرفانه، اغلب چیزی نیست جز همکاری ناخودآگاه با سلطه‌ی گفتمانی.

بدتر از همه آن‌جاست که خبرنگار مستقل، وقتی پای مسئولیت سیاسی یا خط‌گیری آشکار در میان است، عقب می‌نشیند. «من فقط گزارش می‌کنم، تحلیل نمی‌کنم»، یا «من با هیچ جناحی نیستم»، یا «من خبرنگارم، نه کنش‌گر»، به عباراتی کلیشه‌ای برای شانه خالی کردن از پاسخ‌گویی و اتخاذ موضع تبدیل شده‌اند. گویا کناره‌گیری از سیاست، نشانه‌ی بی‌طرفی است، نه رضایت پنهان از وضع موجود.

واقعیت این است که در جهانی آکنده از روابط قدرت، استقلال کامل نه ممکن است، نه مطلوب. مهم آن است که وابستگی‌ها شفاف، و مواضع سیاسی روشن باشد. خبرنگاری که خود را پشت نقاب «استقلال» پنهان می‌کند، نه تنها دروغ می‌گوید، بلکه عملاً مانع شکل‌گیری رسانه‌ی مسئول، جمعی و پاسخ‌گو می‌شود.

چپ مستقل؛ فردگرایی نئولیبرال در لباس رادیکالیسم

در بازار مکاره‌ی «استقلال»، یکی از جذاب‌ترین برندها، بی‌شک «چپ مستقل» است. واژه‌ای که در نگاه نخست نوید رهایی از جزم‌اندیشی‌های حزبی، بروکراسی‌های پوسیده‌ی سازمانی، و وابستگی‌های ایدئولوژیک را می‌دهد؛ اما در عمل، اغلب به شکل‌بندی منزوی، پراکنده، و خلع‌شده‌ای از سیاست بدل می‌شود که بیش از آن‌که قدرتی برای مداخله‌ی جمعی داشته باشد، درگیر بازی‌های ذهنی و ژست‌های اخلاقی فردی‌ست.

«چپ مستقل» امروز، در بسیاری از نمونه‌هایش، نه فقط مستقل از احزاب اقتدارگرا یا گروه‌های فرقه‌گرای سابق است، بلکه عموماً مستقل از طبقه‌ی کارگر، مستقل از جنبش‌های اجتماعی زنده، مستقل از تشکل‌یابی، و نهایتاً مستقل از هرگونه مبارزه‌ی واقعی نیز هست. او به جای آن‌که تلاش کند در دل مبارزه‌ی جمعی، استقلال فکری و سیاسی خود را حفظ کند، راه آسان‌تر را برگزیده: بریدن از هر جمعی، و تئوریزه‌کردن این بریدگی به عنوان فضیلت.

این گرایش به‌شدت متاثر از منطق نئولیبرالیستی‌ست؛ همان منطقی که در آن فرد، نقطه‌ی آغاز و پایان همه‌چیز است. در این منطق، فرد نه به عنوان عضوی از یک طبقه یا جریان، بلکه به عنوان یک واحد خودبسنده‌ی بازار دیده می‌شود: تحلیل‌گر مستقل، تولیدگر محتوا، برند شخصی، و گاه روشنفکر-کارآفرین. «چپ مستقل» نئولیبرال، در عوض ساختن سازمان، «پادکست» راه می‌اندازد، به جای ایجاد جمع، توییت می‌زند، و به جای رهبری مبارزه، تولید فکر می‌کند (البته برای مصرف فوری و شبکه‌ای).

نئولیبرالیسم نه‌فقط سیاست و اقتصاد، که روان فرد چپ را نیز تسخیر کرده است. فردگرایی، اخلاق گریز از مسئولیت، بیزاری از تعهد، ترس از اتحاد، و زیبایی‌شناسی «اختلاف‌نظر دائمی» به ارزش‌های غالب بدل شده‌اند. «چپ مستقل» دائماً در حال فاصله‌گیری‌ست: از احزاب، از گروه‌ها، از دیگر چپ‌ها، از گذشته‌ی خود، و حتی از خودش در ماه قبل. این فاصله‌گیری‌ها، نه برای نقد سازنده، بلکه برای حفظ تصویر پاک و بی‌نقص از خود صورت می‌گیرد؛ فردی که همیشه خارج از هر اشتباه و ناکامی ایستاده، چون هرگز در چیزی درگیر نبوده است.

نتیجه چه می‌شود؟ پراکندگی، بی‌اعتمادی، بی‌ثباتی در همکاری، و مهم‌تر از همه، غیبتِ نیروی چپ سازمان‌یافته در لحظه‌های بحرانی. کارگر اعتصاب می‌کند، زنان به خیابان می‌آیند، دانشجویان زندانی می‌شوند، اقلیت‌ها سرکوب می‌شوند ـ و «چپ مستقل» همچنان مشغول پالایش مواضع نظری خود در مقاله‌ها و توییت‌هایی‌ست که هیچ نسبتی با عمل جمعی و نیروی مادی ندارند.

استقلال، وقتی به جای ایستادگی در برابر سلطه، به شکل انزوای انتخابی و بی‌مسئولیتی در می‌آید، نه تنها دیگر فضیلتی نیست، بلکه به‌طور فعال در خدمت بقای نظم موجود قرار می‌گیرد. «چپ مستقل»ی که حاضر نیست در کنار دیگران بایستد، همان‌قدر برای سرمایه‌داری بی‌خطر است که ژورنالیسم لیبرال یا NGOهای اصلاح‌طلب.

بازگشت به استقلال واقعی، نه از مسیر بریدن از جمع، که از مسیر بازاندیشی در معنای رهایی، پاسخ‌گویی جمعی، و بازسازی اعتماد و سازمان می‌گذرد. بدون این، «چپ مستقل» چیزی نیست جز صدایی جداافتاده در اتاق پژواک سرمایه‌داری.

استقلال به‌مثابه برند؛ کنش سیاسی یا نمایش فردی

در امتداد همان روندی که استقلال را از معنا تهی کرده و به انزوا ارتقا داده، حالا با پدیده‌ای مواجه‌ایم که می‌توان آن را «استقلال برندمحور» نامید. در این شکل جدید، فرد «مستقل» نه تنها از نهادها، احزاب، جمع‌ها و تشکل‌ها جدا شده، بلکه از دل همین جدایی، برای خود برند شخصی ساخته است؛ برندی که می‌فروشد، مصرف می‌شود، و باید دائماً تازه و جذاب بماند.

در این‌جا دیگر حتی با یک سوژه‌ی سیاسی هم طرف نیستیم؛ با یک «پروژه‌ی بازاریابی» مواجه‌ایم. فردی که روزگاری شاید دغدغه‌ی تغییر داشت، حالا بیشتر درگیر مدیریت تصویر خود است. استقلالش در بیوی توییتر خلاصه می‌شود، «خط سوم»ش در اینستاگرام پست می‌شود، و سیاست‌ورزیش با آمار لایک و ری‌توییت سنجیده می‌شود. او تحلیل نمی‌کند برای ارتقای آگاهی یا تحریک به عمل، بلکه تولید محتوا می‌کند برای بقا در اقتصاد توجه.

اینجاست که استقلال، دیگر نه نسبتی با مقاومت دارد، نه با حقیقت. بلکه تماماً تابع الگوریتم‌ها و ساختارهای پلتفرمی‌ست. آن‌چه «استقلال» جلوه می‌کند، در واقع پیرویِ کامل از منطق بازار است: منحصربه‌فرد باش، چشم‌نواز باش، دیگران را زیر سؤال ببر، هرگز با کسی همراه نشو، چون همراهی تو را از خاص‌بودن می‌اندازد.

این‌گونه است که بسیاری از کسانی که خود را «مستقل» می‌نامند، در عمل به پادکسترهای توخالی، توییت‌نویس‌های همیشه منتقد، و تحلیل‌گرانی بدل می‌شوند که مخاطبشان بیش از طبقه‌ی کارگر یا توده‌های فرودست، فالوئرهای متوسط‌الحال روشنفکرنما هستند. مخاطبی که «سلیقه» دارد، «زیبایی‌شناسی اعتراض» دارد، اما خواهان هیچ تغییری نیست که نظم شخصی‌اش را به هم بزند.

از آن بدتر، وقتی که این برندهای شخصی، جای تشکل‌ها، شوراها و نهادهای واقعی مبارزه را می‌گیرند. جنبش‌های اجتماعی به‌جای آن‌که از دل یک ساختار جمعی قدرت بگیرند، باید با اینفلوئنسرهای «مستقل» وارد تعامل شوند؛ افرادی که از جنبش‌ها تغذیه می‌کنند، اما به آن‌ها پاسخ‌گو نیستند. کسانی که در بهترین حالت همدلی می‌کنند، اما هرگز حاضر نیستند به هیچ سازوکاری از پاسخ‌گویی، تعهد یا رهبری تن دهند.

رسانه‌گری در این بستر، دیگر مسئولیت نیست، بلکه نمایش است. کنش نیست، بلکه «پرفورمنس» است. و این نمایش، تا جایی ادامه می‌یابد که سرمایه‌پذیر، فالوئرپسند، و واکنش‌برانگیز باشد. به محض آن‌که جنبشی واقعی، موضعی خطرناک، یا دعوتی به سازمان‌یابی مطرح شود، این برندهای مستقل غیب می‌شوند. استقلالشان، نه برای ایستادن در کنار فرودستان، بلکه برای فرار از هرگونه موقعیت ریسک‌پذیر است.

در این شرایط، استقلال به‌جای آن‌که حافظ آزادی باشد، به سلاحی برای بی‌عملی، بی‌طرفیِ کاذب، و بی‌ربطیِ اجتماعی تبدیل شده است. صدای مستقل، اگر در خدمت ساختن قدرت جمعی قرار نگیرد، چیزی جز پژواک نئولیبرالیسم در لباس مقاومت نیست.

استقلال در دل جمع، نه در حاشیه‌ی آن

در پایان این مسیر، روشن است که آن‌چه امروزه با افتخار تحت عنوان «مستقل بودن» عرضه می‌شود، اغلب نه نشانی از رهایی، که نشانی از گسست است؛ نه ایستادگی در برابر قدرت، که فرار از تعهد؛ نه نافرمانی سیاسی، که تن دادن پنهانی به منطق فردگرایی افسارگسیخته‌ی نئولیبرال. استقلال، از معنای تاریخی و انقلابی خود تهی شده و به دکور ویترین شخصی بدل گشته است؛ یک ژست لوکس برای مصرف در شبکه‌های اجتماعی، نه مفهومی زنده برای مبارزه‌ی اجتماعی.

ما امروز با نسلی از فعالان، روزنامه‌نگاران و چپ‌گرایان مواجه‌ایم که به‌جای سازمان‌یابی، اعتمادسازی و شکل‌دادن به بدنه‌ای از مبارزه، خود را در جزیره‌های جداگانه دفن کرده‌اند و نامش را گذاشته‌اند «استقلال». نسلی که از ترس نقدشدن، از ترس پاسخ‌گویی، از ترس انتخاب‌کردنِ یک موضع منسجم و پای آن ایستادن ، پناه برده به فضای خاکستری و بی‌خاصیتِ «مستقل بودن». در چنین فضایی، نه سازمان می‌ماند، نه وحدت، نه قدرتی برای مقابله با دشمنان واقعی.

در جهانی که ساختارهای سلطه به‌طرزی بی‌سابقه به هم متصل‌اند ـ از دولت‌های سرمایه‌داری تا شرکت‌های تکنولوژیک، از رسانه‌های بزرگ تا شبکه‌های اطلاعاتی ـ مبارزه و مقاومت نیز نیازمند سازمان است، نیازمند هم‌بستگی، اعتماد، تقسیم مسئولیت، و استقلالی که در دل جمع به دست می‌آید، نه در انزوای فردی.

استقلالِ اصیل، محصول نقدِ مداوم، وفاداری به حقیقت، و ایستادگی در برابر وسوسه‌های بازار و قدرت است. این استقلال، نه در قطع رابطه با دیگران، بلکه در ساختن رابطه‌ای نو و عادلانه با دیگران به دست می‌آید؛ رابطه‌ای که در آن صداقت، شفافیت و مسئولیت‌پذیری جایگزین پنهان‌کاری، برندسازی و طفره‌رفتن از تعهد می‌شود.

بازتعریف استقلال، وظیفه‌ای فوری برای نیروهای چپ، فعالان اجتماعی و رسانه‌‌ای منتقد است. باید این تصور را کنار گذاشت که استقلال با تنهایی مترادف است.

استقلال واقعی آن‌جاست که با آگاهی، انتخاب می‌کنیم که در کنار چه کسانی بایستیم، با چه اهدافی، در کدام صف، و برای چه آینده‌ای.

نیروهای چپ باید به‌جای تداوم در خودبسندگی فردی، شجاعت ورود به فرآیندهای جمعی را دوباره بیاموزند؛ فرآیندهایی که دشوار، پرخطا و پرفشارند، اما تنها مسیرهای واقعی برای ساختن بدیلی در برابر جهان بی‌رحم سرمایه‌داری و استبداد هستند.

بدون بازسازی مفهوم استقلال در پیوند با سیاست جمعی، هرچه بیشتر «مستقل» شویم، بیشتر بی‌تأثیر، بیشتر تنها، و در نهایت بیشتر بی‌معنا خواهیم شد. آینده به کسانی تعلق دارد که جرأت اعتماد دارند، نه به آنان که در قلعه‌ی تنهایی خود، پرچم استقلال تکان می‌دهند و تماشا می‌کنند که جهان فرو می‌ریزد.

آرش حسام

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.