اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

بحران‌سازی یا آمادگی؟”  بسته نجات ۷۲ ساعته” اتحادیه اروپا 

در  سایه‌ی بحران‌های پی‌درپی چند سال اخیر، از همه‌گیری کووید-۱۹ گرفته تا جنگ اوکراین، افزایش هزینه‌های زندگی و تسلیحاتی شدن بیشتر دولت‌های اروپایی، اتحادیه اروپا از طرحی تازه با عنوان «چارچوب راهبرد آمادگی برای بحران‌های آینده» رونمایی کرده است. این طرح دولت‌های عضو را موظف می‌کند تا بسته‌ای اضطراری برای شرایط بحرانی تهیه کرده و آن را در اختیار شهروندان بگذارند یا دست‌کم آنان را به ذخیره‌ی شخصی چنین بسته‌هایی تشویق کنند. بسته‌ای شامل مواد غذایی، آب آشامیدنی و مدارک شناسایی، برای گذر از ۷۲ ساعت اول یک بحران.

در نگاه نخست، چنین سیاستی شاید نشانی از هوشمندی و آینده‌نگری باشد؛ تجربه‌ی اختلال‌های زنجیره‌ی تأمین، فروپاشی خدمات عمومی در شرایط اضطراری، و بی‌اعتمادی گسترده‌ی اجتماعی به ظرفیت دولت‌ها در مدیریت بحران، توجیهی برای چنین اقدامی می‌سازد. اما آنچه در این میان نادیده گرفته می‌شود، منشأ واقعی این بحران‌ها و شکل مواجهه‌ی دولت‌های اروپایی با آن‌هاست: انتقال بار بحران‌ها به دوش مردم و افزایش نظامی‌گری به‌جای حل تضادهای اجتماعی‌ـ‌اقتصادی.

از آمادگی تا پذیرش بحران به‌مثابه وضع دائم

سؤال اساسی اینجاست: چه چیزی باعث شده تا اتحادیه اروپا به جای تقویت خدمات عمومی، حمایت اجتماعی و رفاه شهروندان، از آنان بخواهد که خود را برای بقا در انزوای خانگی و بدون اتکا به دولت آماده کنند؟ این همان لحظه‌ی «نرمال‌سازی وضعیت اضطراری» است که تئوری‌پردازانی چون جورجو آگامبن از آن سخن گفته‌اند: وضعیتی که در آن دولت‌ها به جای رفع ریشه‌های بحران، آن را به امری همیشگی و اجتناب‌ناپذیر بدل می‌سازند و مسئولیت آن را از خود به مردم منتقل می‌کنند.

به جای آن‌که دولت‌ها منابع خود را صرف تقویت زیرساخت‌های عمومی مانند نظام سلامت، آموزش همگانی، حمل‌ونقل و انرژی کنند، بودجه‌های نظامی را به‌طور چشمگیری افزایش داده‌اند. این تناقض آشکار، به معنی آمادگی برای بحران نیست، بلکه نشان‌دهنده‌ی یک تغییر اساسی در شیوه‌ی حکومت‌داری نولیبرالی در دورانی است که بحران‌های گوناگون یکی پس از دیگری روی‌هم انباشته شده‌اند.

مهندسی ترس، تثبیت انفعال

طرح «بسته نجات ۷۲ ساعته» را می‌توان بخشی از یک مهندسی روانی‌ـ‌اجتماعی دانست که هدف آن نه صرفاً آمادگی فیزیکی برای بحران، بلکه عادت دادن مردم به زندگی در ترس، انزوا و اتکای فردی است. به شهروند گفته می‌شود: «دولت در ساعات اولیه بحران برایت کاری نمی‌تواند بکند. خودت باید بقا پیدا کنی.» این پیام در ظاهر مسئولانه و منطقی است، اما در باطن حامل نوعی سلب مسئولیت ساختاری از دولت‌ها و تشویق مردم به فردگرایی در شرایط بحرانی است.

در کشوری مانند آلمان، هم‌اکنون نیز برنامه‌هایی برای «تمرین قطع برق سراسری» در حال اجراست. در کشورهای دیگر نیز، مشابه همین تمرین‌ها در زمینه حملات سایبری یا شیمیایی تدارک دیده شده. در پس این اقدامات، نه لزوماً تلاش برای محافظت از مردم، بلکه ساختن نوعی «هویت سیاسی جدید برای شهروند بحران‌زده» است؛ شهروندی که قرار است همواره آماده‌ی اطاعت، تحمل و سکوت باشد.

بحران‌های ساختاری، پاسخ‌های نمایشی

باید پرسید آیا این طرح‌ها واقعاً برای مقابله با بلایای طبیعی، جنگ و یا بیماری‌هاست؟ یا هدف اصلی آن آمادگی برای مواجهه با بحران‌هایی است که سیاست‌های خود همین دولت‌ها، به‌ویژه در حوزه‌های نظامی، زیست‌محیطی و اقتصادی، در حال خلق کردن آن‌ها هستند؟ اتحادیه اروپا با هم‌صدایی کامل در پشتیبانی از جنگ در اوکراین، تحریم‌های اقتصادی شدید و هزینه‌های تسلیحاتی، بخش بزرگی از بحران انرژی و افزایش تورم را خود ایجاد کرده است.

به‌جای آنکه منابع عمومی صرف سرمایه‌گذاری در انرژی پایدار، تقویت اتحادیه‌های کارگری یا کاهش فقر و نابرابری شود، دولت‌ها مردم را به ذخیره‌ی کنسرو، آب و باتری و هم‌چنین مدارک هویتی! ترغیب می‌کنند. این نشانه‌ای از یک واژگونی اولویت‌ها در نظام تصمیم‌گیری است.

دیاسپورا، حسرتِ نظم، غفلت از پرسش

برای بخشی از جامعه‌ی دیاسپورا، به‌ویژه کسانی که از دل جنگ‌ها، سرکوب‌های خونین، فقر ساختاری یا حکومت‌های دیکتاتوری و ارتجاعی به کشورهای اروپایی پناه آورده‌اند، شنیدن خبرهایی از این دست ، مثلاً اینکه اتحادیه اروپا در حال تدوین طرحی برای آماده‌سازی شهروندان در برابر بحران‌های احتمالی است، اغلب با حسرتی تلخ همراه می‌شود. در ذهن بسیاری این تصور نقش می‌بندد که «حکومت یعنی این»، یعنی پیش‌بینی آینده، تهیه‌ی برنامه، فکر کردن به مردم.

اما همین واکنشِ در ظاهر طبیعی و تحسین‌آمیز، خود بازتاب یک مهندسی روانی عمیق و نهادینه‌شدن نوعی «ذهن غیرپرسش‌گر» در بخش‌هایی از جامعه است؛ ذهنی که در برابر نشانه‌های نظم و انضباط ظاهری، دیگر تمایلی به واکاوی ریشه‌ها و اهداف سیاست‌ها ندارد.

بسیاری از این دیاسپورا چنان از دولت‌هایی بی‌کفایت و سرکوب‌گر آمده‌اند که تنها وجود دولت‌هایی «منظم» و دارای «پروتکل»، به‌تنهایی برایشان ارزش تلقی می‌شود، حتی اگر همین پروتکل‌ها نشانه‌ی روندی خطرناک در راستای فردی‌سازی بحران‌ها و سلب مسئولیت اجتماعی از دولت‌ها باشند.

این فقدان روحیه‌ی پرسش‌گری، درواقع یکی از اهداف راهبردهای اطلاع‌رسانی قدرت‌های مسلط است: تبدیل شهروند آگاه و منتقد به سوژه‌ای منفعل، که سیاست را نه عرصه‌ی نقد و مقاومت، بلکه حوزه‌ی تحسین یا تقلید می‌بیند. وقتی شهروندان حتی در دموکراسی‌های لیبرال آموزش می‌بینند که بحران را امری طبیعی، و بقا را مسئولیت فردی خود بدانند، دیگر کسی پرسش نمی‌کند که چرا اصلاً باید برای سه روز زندگی بدون آب و غذا آماده شد؟ چه کسانی این وضعیت را ساخته‌اند؟ و چرا دولت‌ها به‌جای تغییر جهت سیاست‌ها، فقط مردم را به «آماده‌باش» فرا می‌خوانند؟

در چنین زمینه‌ای است که طرح «بسته نجات ۷۲ ساعته» اتحادیه اروپا، نه‌فقط به‌مثابه سیاستی اجرایی، بلکه به‌عنوان یک ابزار شکل‌دهی به ذهنیت سیاسی شهروندان قابل تحلیل است؛ ذهنیتی که باید هرچه بیشتر بحران‌زده، گوش‌به‌فرمان و فاقد افق جمعی باقی بماند.

بازاندیشی در نقش دولت، بازسازی مقاومت اجتماعی

طرح «بسته نجات ۷۲ ساعته» نمادی است از عصری که در آن دولت‌های سرمایه‌داری نولیبرال، به‌جای تأمین امنیت اجتماعی و اقتصادی، تنها به مدیریت «بقای حداقلی» شهروندان در لحظات بحران بسنده می‌کنند و جامعه به‌جای سازمان‌دهی مقاومت، به بقاگرایی فردی در برابر بحران‌های ریز و درشت پناه ببرد؛ و این دقیقاً همان چیزی است که قدرت‌های مسلط به‌دنبال آن‌اند.

تنها راه مقابله با این وضعیت، نه کنار آمدن با آن، بلکه بازسازی شبکه‌های همبستگی اجتماعی، سازمان‌دهی اتحادیه‌های مستقل، و نقد سیاست‌های نظامی‌گرایانه و نولیبرال در سطحی ساختاری یعنی سرمایه‌داری است.  در سرمایه‌داری بحران‌ها اجتناب‌ناپذیر نیستند؛ اما نوع مواجهه‌ی ما با آن‌ها، می‌تواند آینده‌ای متفاوت را رقم بزند.

صدای فدائی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.