سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
بیگانگی انسان در نظام سرمایهداری
کارل مارکس در دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی 1844، مفهومی بنیادین از «بیگانگی» (Alienation) را مطرح میکند که درک آن برای تحلیل سرمایهداری ضروری است. مارکس این پدیده را نه تنها در حوزه اقتصادی، بلکه در سطحی وجودی و فلسفی بررسی میکند. او به شکلی بدیع نشان میدهد که چگونه نظام سرمایهداری، انسان را از ذات انسانیاش، از خلاقیت و از جامعه جدا میکند.
مارکس مینویسد:
“هرچه کارگر از خود بیشتر در کار مایه گذارد، جهان بیگانه اشیائی که میآفریند بر خودش و ضد خودش قدرتمندتر میگردد، و زندگی درونیش تهیتر میگردد و اشیای کمتری از آن او میشوند.”
این جمله بهخوبی نمایانگر این است که، محصول کار کارگر که باید نمایانگر خلاقیت و تلاش انسانی باشد، در سیستم سرمایهداری به موجودیتی بیگانه و مستقل تبدیل میشود. این محصول، نه تنها به کارگر تعلق ندارد، بلکه به عاملی برای سرکوب او بدل میگردد.
مارکس فرآیند بیگانگی را در چهار سطح تحلیل میکند:
- بیگانگی از محصول کار:
محصول کار کارگر، به جای آنکه به او تعلق داشته باشد، به سرمایهدار و بازار منتقل میشود. مارکس میگوید:
“کارگر زندگی خود را وقف تولید شیء میکند اما زندگیش دیگر نه به او، که به آن شیء تعلق دارد. از این رو هرچه این فعالیت گستردهتر شود، کارگران اشیای کمتری را تصاحب میکنند.”
کارگر که زندگیاش را در فرآیند تولید صرف میکند، حتی از دستاورد مادی این فعالیت نیز بیبهره میماند.
- بیگانگی از فعالیت تولیدی:
مارکس معتقد است که کار، به جای آنکه فعالیتی آزاد و خلاقانه باشد، به عملی مکانیکی و تحمیلی تبدیل میشود که در آن، کارگر از خود تهی میشود. او دیگر خود را در کارش نمییابد؛ بلکه کار به منبع رنج بدل میشود.
- بیگانگی از ذات انسانی:
کار باید تجلی ذات انسان باشد؛ اما در سرمایهداری، این ذات از طریق کار از انسان جدا میشود. مارکس بیان میکند:
“بیگانگی کارگر از محصولاتی که میآفریند، نه تنها به معنای آن است که کارش تبدیل به یک شیء و یک هستی خارج شده است، بلکه به این مفهوم نیز هست که کارش خارج از او، مستقل از او و به عنوان چیزی بیگانه با او موجودیت دارد.”
در این فرآیند، انسان به جای آنکه خالق باشد، به ابزاری برای تولید ارزش اضافی بدل میشود.
- بیگانگی از دیگر انسانها:
مارکس نشان میدهد که سرمایهداری، روابط انسانی را به روابط اقتصادی تقلیل میدهد. در این شرایط، انسانها به جای ارتباط خلاقانه، در رقابت دائمی با یکدیگر قرار میگیرند.
بیگانگی و مذهب
مارکس بیگانگی در کار را با مذهب مقایسه میکند و میگوید:
“همین جریان نیز در مذهب اتفاق میافتد. هرچه آدمی خود را بیشتر وقف خدا میکند، کمتر به خود میپردازد.”
مارکس در مقایسه بیگانگی در کار با مذهب، به یک فرآیند مشابه اشاره میکند : ایجاد نیرویی بیگانه و سلطهگر که انسان خود آن را تولید کرده، اما در نهایت او را تحت سلطه خود درمیآورد. او با این مقایسه، نشان میدهد که چگونه انسان در هر دو فرآیند، از خود تهی میشود و محصول کار یا باورش، چون نیرویی بیگانه و سلطهگر در برابرش میایستد.
در مذهب، انسان باورها، آرزوها و قدرتهای خود را به موجودی خیالی (خدا) نسبت میدهد و سپس این موجود خیالی به نیرویی مافوق تبدیل میشود که انسان باید در برابر آن کرنش کند. به همین ترتیب، در نظام سرمایهداری، کار انسان و محصول آن از او جدا میشود و این محصول، به نیرویی بیگانه بدل میگردد که بر او سلطه دارد.
در این نگاه، هرچه انسان بیشتر خود را وقف کار یا مذهب میکند، کمتر به خود و تواناییهای واقعیاش میپردازد. او در فرآیند کار یا ایمان، از توانایی خلاقانه و انسانی خود تهی میشود و آن را به چیزی بیرونی واگذار میکند. این وضعیت باعث میشود که انسان احساس کند نه صاحب کارش است، نه صاحب باورهایش، و در نهایت، از خویشتن انسانی خود جدا میافتد.
به عنوان مثال، کارگران کارخانههای تولیدی که ساعتهای طولانی کار میکنند تا محصولاتی تولید کنند، اما این محصولات و سود حاصل از آنها به مالک کارخانه تعلق دارد، نه به خود کارگران. آنها محصول کارشان را در اختیار ندارند و فقط به نیروی کار خود، آن هم برای حداقل دستمزد، تقلیل یافتهاند. در اینجا، همانطور که مارکس میگوید، انسان از خود تهی میشود؛ چراکه کار یا ایمان، به جای رهایی او، به ابزاری برای سرکوب و بهرهکشی تبدیل میشود.
تحلیل مارکس از بیگانگی، تنها به شرح وضعیت کارگر محدود نمیشود؛ بلکه به بحرانی وجودی اشاره دارد که تمام انسانها را در نظام سرمایهداری تحت تأثیر قرار میدهد. این بیگانگی، انسان را از خلاقیت، آزادی و ذات اجتماعیاش جدا کرده و او را به ابزاری برای تولید سرمایه بدل میکند.
این بخش از دستنوشتههای اقتصادی-فلسفی مارکس، یکی از ژرفترین نقدهای او بر نظام سرمایهداری است. مارکس با درهمآمیختن اقتصاد و فلسفه، مسئلهای انسانی و جهانی را مطرح میکند که همچنان در دنیای امروز موضوعیت دارد. بحرانهای کار و تولید در سرمایهداری معاصر، بیگانگی را در اشکال جدید و پیچیدهای بازتولید کرده است. ازاینرو، درک مفهوم بیگانگی بهعنوان پایهای برای نقد نظام سرمایهداری و بازاندیشی درباره رهایی انسان، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
*مطالب داخل گیومه از دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی ۱۸۴۴، ترجمه حسن مرتضوی