سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
آیا میتوان بدیلی مترقی و مستقل ساخت که نه به استبداد تن دهد و نه به جنگ خارجی؟

ایران در میانهی یکی از بحرانیترین دورانهای تاریخ معاصر خود قرار گرفته است. از یک سو رژیم جمهوری اسلامی ، همواره با چنگ و دندان ازمنافع سرمایهداران و صاحبان ثروت دفاع کرده و برای کارگران و توده های زحمتکش، یعنی اکثریت عظیم اهالی کشور، حاصلی جز استثمار و فقر و فلاکت و زندان وسرکوب نداشته، و در مواجهه با خواستههای نیروی کار و زحمت به سرکوب خشن متوسل شده است. و خیزشهای مردمی را «با کشتن صدها نفر و زخمی کردن هزاران تن دیگر» سرکوب کرده است؛ از سوی دیگر، تنشهای خارجی و تهدید مداخلهی نظامی از سوی امپریالیسم امریکا و سازهی فاشیستی اسرائیل نیز سایه افکنده است. این شرایط دشوار یعنی دیکتاتوری خشن در داخل و احتمال جنگ و مداخله از خارج ، پرسشی حیاتی را پیش روی جامعه ایران قرار داده است: آیا میتوان بدیلی مترقی و مستقل ساخت که نه به استبداد تن دهد و نه به جنگ خارجی؟
ساختار استبدادی جمهوری اسلامی و بحرانهای داخلی
جمهوری اسلامی از ابتدای به قدرت خزیدناش بر ستونهای استبداد مذهبی و حذف مخالفان استوار بوده است. در رأس این ساختار، ولایت فقیه و نهادهای انتصابی، هرگونه تغییر دموکراتیک را مسدود کردهاند. تمامی صداهای منتقد، از روزنامهنگاران و دانشجویان تا فعالان صنفی و اقلیتها، با سرکوب سیستماتیک روبهرو شدهاند. ایران امروز یکی از سرکوبگرترین کشورها از نظر آزادی مطبوعات است؛ در شاخص جهانی آزادی رسانهها در سال گذشته، ایران رتبهی ۱۷۶ از ۱۸۰ کشور را کسب کرده.
رژیم با اتکا به نهادهای امنیتی متعدد و آتشبه اختیاران، هر شکل تشکلیابی مستقل کارگران، معلمان، زنان و ملیتهای تحت ستم و استثمار را ممنوع کرده و فعالان را روانهی زندان و اعدام نموده است. لیستی بلند بالا از فعالین کارگری هماکنون در زندان بهسر میبرند و تعدادی از آنان نیز با خطر اعدام مواجه است.
اما سرکوب خشن تنها یک روی سکهی بحران است. روی دیگر، شکستها و بحرانهای ساختاری خود حکومت در عرصههای اقتصاد و جامعه است که نارضایتی گسترده را دامن زده است. تورم افسارگسیخته، سقوط آزاد ارزش پول ملی، رشد بیکاری و ناتوانی دولت در تأمین نیازهای اساسی مردم، نشانههای آشکاری از یک بحران عمیق ساختاری هستند .ناکارآمدی نظام اقتصادی همراه با فساد گسترده و ماجراجوییهای منطقهای و موضوع هستهای که منجر به تحریمهای فلجکننده شده، دست به دست هم دادهاند تا معیشت و امنیت میلیونها ایرانی با مشکلات جدی روبرو شود. طبق آمار رسمی، نرخ فقر در ایران طی دههی گذشته بهشدت افزایش یافته است؛ بنابر بر آمار منتشر شده، پس از شوک اقتصادی سال ۱۳۹۷ (۲۰۱۸) و موج تورم، درصد جمعیت زیر خط فقر از حدود ۱۵٪ به حدود ۳۰٪ رسید و در سالهای ۱۳۹۸ تا ۱۴۰۱ نزدیک به یکسوم جمعیت کشور (حدود ۲۵ میلیون نفر) زیر خط فقر بودهاند. چنین فشار اقتصادی کمر طبقات فرودست را خم کرده و زمینهساز انفجار خشم عمومی در قالب اعتراضات و اعتصابات پیاپی شده است. خیزش آبان ۱۳۹۸ علیه گرانی بنزین، اعتصابهای معلمان و بازنشستگان برای حقوق معوقه، و جنبش «زن، زندگی، آزادی» در ۱۴۰۱ علیه سرکوب و نابرابری جنسیتی، همگی بازتاب مطالبات برآوردهنشدهی اقشار مختلف مردماند. پاسخ حکومت به این مطالبات مشروع، چیزی جز گلوله و زندان نبوده است. این چرخهی سرکوب و بحران نشان میدهد که جمهوری اسلامی نه توان پاسخگویی به نیازهای پایهای فرودستان را دارد و نه تمایلی به اصلاحات واقعی؛ ساختار آن یک نظام بحرانزا و بحرانافزا است که بقایش منوط به استبداد داخلی و ماجراجویی خارجی است.
مخاطرات مداخلهی نظامی
در شرایطی که نارضایتی از حکومت به اوج رسیده، وسوسهی دخالت خارجی یا سناریوی جنگ برای برخی بهعنوان راهحل مطرح میشود. اما تجربهی کشورهایی چون عراق و لیبی و اخرین نمونه آن سوریه هشداری جدی در برابر چنین تفکری است. حملهی نظامی آمریکا به عراق در سال ۲۰۰۳ و اشغال آن کشور به بهای جان صدها هزار غیرنظامی عراقی تمام شد و ساختارهای سیاسی-اجتماعی عراق را به ورطهی فروپاشی و هرجومرج کشاند. براساس برآوردها، جنگ عراق مستقیماً بیش از ۲۰۰ هزار غیرنظامی را به کشتن داد و در مجموع، برخی تحقیقات علمی تعداد مرگومیرهای ناشی از جنگ و آشوب پس از آن را صدها هزار نفر (حتی بالاتر از نیم میلیون) تخمین زدهاند. نتیجهی اشغال عراق نه دموکراسی و رفاه، بلکه بیثباتی، ظهور گروههای تروریستی و جنگ فرقهای بود که تا امروز نیز آثار آن پاک نشده است. در لیبی نیز مداخلهی نظامی ناتو در ۲۰۱۱ به بهانهی نجات مردم از دیکتاتوری قذافی، به یک دهه جنگ داخلی و تجزیه عملی کشور انجامید. لیبی پس از سقوط قذافی هرگز روی ثبات ندید و دوران پس از مداخلهی نظامی با درگیریهای مسلحانه، هرجومرج، فروپاشی و ناامنی مزمن همراه بوده است. حتی منابع غربی اذعان دارند که این مداخله عمدتاً با انگیزههای ژئوپولیتیک انجام شد و پیامدی جز «فروپاشی کامل دولت و آسیب بیشتر به غیرنظامیان» نداشت. این نمونهها نشان میدهد دخالت امپریالیستی و جنگ خارجی، ولو به قصد براندازی یک دیکتاتور، عموماً به فاجعهای به مراتب بدتر برای مردم عادی منجر میشود.
فراتر از خسارات جنگ، باید به نقش نیروهای امپریالیستی در تشدید تنشها با ایران نگاه کرد. ایالات متحده با سیاست «فشار حداکثری» و تحریمهای فلجکننده، عملاً نوعی جنگ اقتصادی را علیه مردم ایران به راه انداخته است. این تحریمها اگرچه به اسم جمهوری اسلامی هدفگذاری شدهاند، در واقع مستقیماً زندگی فرودستان را نشانه گرفتهاند: محدودیتهای مالی اعمالشده از سوی آمریکا حتی واردات دارو و تجهیزات پزشکی حیاتی را دچار مشکل کرده و به گفتهٔ دیدهبان حقوق بشر، تحریمهای گستردهٔ آمریکا «بهشدت توانایی ایران در تأمین مالی واردات بشردوستانه از جمله داروهای حیاتی را محدود کرده است». چنین اقداماتی نشان میدهد مدعیان خارجی آزادی مردم ایران، در عمل سلامت و معاش همین مردم را گروگان گرفتهاند. افزون بر آمریکا، اسرائیل و عربستان سعودی نیز بهعنوان رقبای منطقهای جمهوری اسلامی، در سالهای اخیر رویکردی مداخلهجویانه داشتهاند. اسرائیل با اشکال گوناگون کوشیده ایران را به دام جنگ بکشاند و چهرههای سیاسی آن صریحاً گزینهٔ حملهٔ نظامی را تبلیغ میکنند. عربستان سعودی نیز با راهاندازی و تأمین مالی شبکههای رسانهای فارسیزبان همچون ایران اینترنشنال، عملاً در امور داخلی ایران مداخله تبلیغاتی میکند. طبق گزارش روزنامه گاردین، تأمین مالی شبکه ایران اینترنشنال مستقیماً از سوی دربار سعودی و به مبلغی در حدود ۲۵۰ میلیون دلار در بدو تأسیس صورت گرفته است. این رسانه که اکنون به اسرائیل برون سپاری شده است، بعضاً تریبون تبلیغ تغییر رژیم به هر قیمت شده و مخاطبان ایرانی را به سمت توهم دخالت خارجی سوق میدهند. روشن است که دولتهای جنگطلبی چون آمریکا، اسرائیل و عربستان دلسوز دموکراسی و حقوق بشر مردم ایران نیستند؛ هدف آنها تضعیف رقیب منطقهای خود و تقسیم غنائم ژئوپولیتیک است، حتی اگر به بهای تجزیه و ویرانی ایران تمام شود.
در این میان، بخشهایی از به اصطلاح ” اپوزیسیون” ایرانی در خارج کشور نیز همسو با پروژههای امپریالیستی حرکت کرده یا حداقل در برابرشان مرزبندی ندارند . سازمان مجاهدین خلق سالهاست که آغوش محافل جنگطلب واشنگتن را به روی خود باز دیده و تبدیل به محبوب جان بولتونها و پمپئوها شده است. مجاهدین خلق با لابیگری و تبلیغ تحریم و حمله، میکوشد آتش جنگ را تندتر کند. اراذل و اوباش هواداران سلطنت و بازماندگان رژیم پهلوی نیز با همین رویکرد در رقابت تنگاتنگ با مجاهدین هستند.
اپوزیسیون راستگرا شامل مجاهدین، سلطنتطلبان و لابیهای جنگطلب غربگرا در بهترین حالت نسبت به خواست واقعی مردم بیگانهاند و در بدترین حالت آگاهانه منافع مردم تحت ستم و استثمار و استبداد ایران را وجهالمصالحهٔ قدرتهای امپریالیستی و توهمات جنایتکارانه خود میکنند. نمونههای عینی این رویکرد را در سالهای اخیر دیدهایم: از تشویق تحریمهای فلجکننده که سفرهٔ مردم فرودست را کوچکتر کرد، تا درخواست مداخلهٔ نظامی. چنین آلترناتیوهای وابستهای نه تنها آزادی و رفاه نمیآورند، بلکه میتوانند ایران را به ورطهٔ جنگ داخلی، تجزیه یا یک دیکتاتوری نوین بیندازند. از این رو، “نه به استبداد، نه به جنگ، آری به مبارزه طبقاتی و انقلاب اجتماعی” صرفاً یک شعار نیست بلکه تنها استراتژی عقلانی برای نجات ایران است؛ یعنی مبارزه همزمان با دیکتاتوری حاکم و نیز مخالفت قاطع با هرگونه مداخلهٔ امپریالیستی و بدیلهای وابسته.

فرودستان در میانهٔ سرکوب داخلی و تحریم خارجی
بار اصلی هر دو لبهٔ این وضعیت – استبداد داخلی و فشار خارجی – بر دوش طبقات فرودست جامعه است. کارگران، زحمتکشان، معلمان، حاشیهنشینان شهری، زنان و اقلیتهای ملی و مذهبی همانانی هستند که هم زیر چکمهٔ سرکوب حکومتی قرار دارند و هم نخستین قربانیان تحریمها و جنگ احتمالی خواهند بود.
طبقهٔ کارگر ایران سالهاست که از ابتداییترین حقوق صنفی خود محروم بوده است؛ تشکیل اتحادیههای مستقل و اعتصابات آزادانه با برخورد امنیتی مواجه میشود و فعالان کارگری با اخراج، شکنجه و زندان تنبیه میشوند. شرایط کاری در بسیاری بخشها اسفناک و ناایمن است و هر ساله صدها کارگر در حوادث محیطکار جان میبازند. دستمزدهای واقعی نیز تحت تورم لگامگسیخته سقوط کرده، چنانکه بسیاری از خانوادههای کارگری به زیر خط فقر رانده شدهاند. معلمان و بازنشستگان نیز وضعیت مشابهی دارند؛ بارها در دهها شهر تجمع کردهاند تا صدای اعتراضشان به حقوق ناکافی و مزایای پرداختنشده شنیده شود، اما پاسخ حاکمیت بازداشت رهبران صنفی و پروندهسازی بوده است. زنان ایران بهطور مضاعف در تنگنا هستند: از یک طرف قوانین تبعیضآمیز و گشت ارشاد آزادی و کرامتشان را نشانه رفته، و از طرف دیگر هنگام مطالبهٔ حقوق اولیه با گلوله مواجه میشوند. در جنبش زن، زندگی، آزادی که با پیشتازی زنان آغاز شد، صدها زن مجروح یا کشته شدند و بسیاری از فعالان حقوق زن اکنون در زندان بهسر میبرند. ملیتهای تحت ستم نظیر کردها و بلوچها سالهاست که طعم توسعهنیافتگی و تبعیض ساختاری را چشیدهاند و هنگامی که به نابرابری معترض میشوند، پاسخی جز گلوله با اسم رمز ” تجریهطلب” نمیگیرند.
در چنین وضعیتی، فرودستان ایران هم از چکش استبداد ضربه میخورند و هم از سندان تحریم و جنگ. تحریمهای اقتصادی آمریکا و متحدانش طی سالهای اخیر فشار مضاعفی بر زندگی مردم عادی وارد کرده است. افزایش سرسامآور قیمت کالاهای اساسی، کمیابشدن برخی داروهای حیاتی و رشد بیکاری غیرمستقیم از نتایج همین جنگ اقتصادی است. هرچند دولتهای تحریمکننده ادعا میکنند که معافیتهای بشردوستانه وجود دارد، واقعیت این است که بانکها و شرکتهای خارجی از ترس جریمههای آمریکا از هر معاملهای حتی برای دارو و غذا با ایران خودداری میکنند. این وضعیت به ویژه بیماران، سالمندان و طبقات کمدرآمد را در معرض خطر قرار داده است. به گفتهٔ یک بیمار سرطانی در تهران: «تحریمها مانع درمان من شدند و شاید زندگیام را پایان دهند» – این صدای دردناک یکی از هزاران نفری است که جنگ اقتصادی آمریکا بر زندگیشان سایه مرگ افکنده است.
از سوی دیگر، سایهٔ جنگ نظامی نیز اضطرابی دائم بر جامعه تحمیل کرده است. طبقات فرودست به خوبی میدانند در صورت وقوع درگیری نظامی، این آنها هستند که بیشترین هزینه را خواهند پرداخت – چه به شکل جانباختن در حملات و بمبارانها و چه آوارگی و نابودی زیرساختهای زندگیشان. تجربهٔ مردم عادی در عراق، سوریه، لیبی و یمن نشان میدهد که جنگ، بیمار و فقیر و غیر نظامی نمیشناسد و بهویژه اقشار آسیبپذیر را به کام مرگ و بدبختی میکشاند. علاوه بر این، در فضای تهدید و تنش خارجی، حکومتها معمولاً سرکوب داخلی را تشدید میکنند و به بهانهٔ «امنیت ملی»، صدای اعتراضات را خفه میکنند. جمهوری اسلامی نیز هربار که خطر حملهٔ خارجی جدی شده، مخالفان داخلی را بیش از پیش سرکوب کرده و به مردم القا کرده که در برابر دشمن خارجی چارهای جز حمایت از حاکمیت نیست. به این ترتیب، تهدید جنگ برای فرودستان یک وضعیت باخت-باخت است: اگر جنگی رخ دهد آنان خاکسترنشین خواهند شد، و اگر هم رخ ندهد همین تهدید برای خفهکردن مطالبهگری مشروعشان مورد سوءاستفاده است. به قول معروف، «از چاله به چاه افتادن» است اگر مردم ستمدیده امید خود را به مداخلهٔ خارجی ببندند. فرودستان ایرانی نه خواهان ادامهٔ وضعیت موجود خفقان و فقرند و نه آتشبازی قدرتهای خارجی بر سر زندگیشان؛ آنان امنیت، نان و آزادی را توأمان میطلبند و نمیخواهند یکی را فدای دیگری کنند.
راهحل مترقی – اتحاد از پایین، مرزبندی با استبداد و امپریالیسم
از دل این شرایط بحرانی، تنها یک راه برونرفت واقعبینانه : اتکا به نیروی خود کارگران و زحمتکشان و ساختن آلترناتیوی مستقل، مردمی و عدالتخواه که همزمان مرزبندی شفاف با دیکتاتوری حاکم و همچنین با امپریالیسم و بدیلهای وابسته داشته باشد، است. این بدیل مترقی نمیتواند چیزی جز یک جنبش سازمانیافته از پایین با محوریت مطالبات طبقاتی و آزادیخواهانهو عدالت اجتماعی باشد. طبقهٔ کارگر و فرودست ایران اگر متشکل و آگاه مبارزات خود را پیش ببرد، نیروی اجتماعی عظیمی است که قادر به فلج کردن ماشین سرکوب و همچنین جلوگیری از دخالت مخرب خارجی خواهد بود. تاریخ معاصر خود ما گواه است که هیچ تغییر مثبتی بدون کنش مستقیم و اتحاد تودههای مردم تحت ستم به دست نیامده است؛ از نهضت ملّی شدن نفت گرفته تا انقلاب ضد سلطنتی ۱۳۵۷، این نیروی مردم کوچه و خیابان و اعتصاب کارگران بود که سرنوشت را رقم زد. امروز نیز باید بر همین سنت تکیه کرد: همبستگی میان کارگران، معلمان، دانشجویان، زنان و ملیتها و تشکیل شبکههای مستقل مقاومت مدنی. هر اعتصاب کارگری علیه استثمار، هر تجمع معلمان برای حقوق، هر کمیته محلی جوانان محله برای دفاع از حقوق شهروندی، آجرهایی هستند که بنای آلترناتیو مردمی را شکل میدهند.
نخستین گام در این راه، آگاهی طبقاتی و شناخت دقیق دشمنان است. فرودستان باید درک کنند که دو مانع اصلی رهایی آنان یکی رژیم استبدادی حاکم است و دیگری امپریالیسم جهانی که در هیأت تحریم و تهدید جنگ ظاهر میشود. این هر دو را باید همزمان به چالش کشید. خوشبختانه در کفِ جامعه چنین آگاهی در حال جوانه زدن است. برای نمونه، در جریان اعتراضات کارگران، دانشجویان، معلمین و … شعارهایی مشترک سر داده شد که مرزبندی روشن با هر دو قطب استبداد و ارتجاع داخل و امپربالیسم و مزدوانرا نشان میداد. از جمله شعار «نان، کار، آزادی، ادارهٔ شورایی» در کنار شعار «مجاهد، پهلوی – دو دشمن آزادی» که طرد صریح اپوزیسیون راست وابسته (مجاهدین خلق و سلطنتطلبان) بود.
گام عملی دیگر، سازماندهی اتحادهای مستقل مردمی است. هرچند حکومت همهٔ تشکلهای مستقل را سرکوب میکند، اما تجربه نشان داده در دل مبارزات میتوان ساختارهای موازی خلق کرد. شوراهای سازمانیابی محلات و اعتصابها، هستههای مخفی مقاومت مدنی و شبکههای مجازی همبستگی، همه ابزارهایی برای سازماندهی از پایین هستند. همکاری میان گروههای پراکندهی مخالف – البته بر پایه اصول روشن ضد استبداد و ضد امپریالیسم – میتواند جنبشی سراسری پدید آورد که نه وابسته به قدرتهای خارجی باشد و نه گرفتار سازش با جناحهای درونی رژیم . نافرمانی مدنی گسترده و اعتصابات سراسری، سلاح نهایی این جنبش خواهد بود. همانگونه که در انقلاب ۵۷ اعتصاب هماهنگ کارگران نفت شریان رژیم پهلوی را قطع کرد، امروز نیز اعتصاب سراسری کارگران صنایع و حملونقل میتواند رژیم را فلج کند – بدون آنکه بمبی بر سر مردم بیفتد یا نیروی خارجی وارد کشور شود.
البته ساختن چنین بدیل مترقی آسان نیست و با سرکوب خشن روبهرو خواهد شد. اما هر قدم در این مسیر، حتی اگر موقتاً سرکوب شود، پایههای رژیم را فرسایش میدهد و همبستگی اجتماعی را قویتر میسازد. مهم این است که حرکت جامعه به سمت قطبیشدن بین بدیل واقعی مردمی و نیروهای ضدانقلابی (چه حکومتی چه اپوزیسیون قلابی) شتاب گیرد. باید دوگانهٔ دروغین «یکی را انتخاب کن: جمهوری اسلامی یا مداخله خارجی» را باطل کرد و به جای آن، دوقطبی واقعی «حفظ وضع موجود یا انقلاب اجتماعی » را به اذهان نشاند. بخش بزرگی از مردم عادی که شاید هنوز مرددند، زمانی به جنبش خواهند پیوست که ببینند گزینهای عملی و امیدبخش غیر از حاکمان فعلی و جنگافروزان خارجی روی میز است. ارائهٔ یک برنامهٔ روشن عدالت اجتماعی – شامل توزیع عادلانه ثروت، رفع تبعیض از زنان و “اقلیتها”، برقراری آزادیهای دمکراتیک میتواند دلهای بسیاری را به آلترناتیو چپ اجتماعی نزدیک کند.
نتیجهگیری
رژیم جمهوری اسلامی طی چهار دهه با تکیه بر سرکوب و فساد، کشور را به ورطهٔ بحرانهای پیاپی کشانده و هیچ چشماندازی برای اصلاح درونی آن متصور نیست. بدیلهای دستراستی وابسته به خارج نیز که برخی با شعارهای فریبنده در کمین قدرت نشستهاند، چیزی جز تکرار چرخهٔ دیکتاتوری و وابستگی نخواهند بود. طبقات فرودست و ستمدیدهٔ ایران در بازی مرگ و زندگیای گرفتار شدهاند که یک سوی آن استبداد داخلی است و سوی دیگر رقابت دول مرتجع منتطقه و دخالت امپریالیسم. با این حال، اکثریت جامعه امروز بهخوبی از خطر این دوگانهٔ مرگبار آگاه است؛ آگاهیای که خود را در اشکال متنوع مقاومت، اعتراضات پراکنده، و شعارها و مطالبات اجتماعی بهرغم سرکوب آشکار نشان داده است. و تلاش میکنند در همین شرایط دشوار، با فشارهای متناوب و حتی اعتراضات محدود، خواست خود را به طبقهٔ حاکم گوشزد کنند و خطر سرریز شدن خشم و نارضایتی عمومی را به حاکمیت یادآوری کنند. اما روشن است که این وضعیت نمیتواند تا ابد ادامه یابد .روزی خواهد رسید که صبر جامعه لبریز خواهد شد و انفجار اجتماعی اجتنابناپذیر خواهد بود، از این رو تلاش برای سازمانیابی نیروهای اجتماعی موجود در زیر چتر یک جبههٔ چپ انقلابی و مستقل اهمیتی سرنوشتسازی دارد.اگر نیرویی آگاه، سازمانیافته و ریشهدار برای هدایت این خشم وجود نداشته باشد، خطر فروپاشی اجتماعی، انحراف اعتراضات به سمت پروژههای وابسته، و تکرار چرخههای خشونت و استبداد محتمل خواهد بود. بنابراین، شکلگیری یک آلترناتیو انقلابی برخاسته از بطن جنبشهای اجتماعی، نه صرفاً یک ایدهٔ آرمانی، بلکه ضرورتی تاریخی برای نجات ایران از استبداد داخلی و مداخلهٔ خارجی است. تنها از دل چنین جبههای میتوان مسیر مبارزه را از تکرار چرخههای فروپاشی، آشوب و بازتولید اقتدار رهایی بخشید و آن را به سوی دگرگونیای آگاهانه، پایدار و مردمی سوق داد.
چنین تحول مترقیای میتواند با تکیه بر نیروی کارگران و فرودستان، حکومتی برپا کند که به جای سرکوب و ماجراجویی، صدای طبقه فرودست باشد و سیاست خارجی مبتنی بر احترام متقابل و عدمتعهد به بلوکهای امپریالیستی را در پیش گیرد. این چشمانداز شاید دشوار و دور بهنظر برسد، اما تنها گزینهای است که شأن و کرامت مردم ایران را حفظ میکند و آیندهای انسانیتر را نوید میدهد. در وضعیت کنونی، هر راه میانبُری که از مسیر دخالت بیگانه یا سازش با استبداد بگذرد، سرابی بیش نیست . تاریخ گواه است که هیچ قدرتی بالاتر از ارادهٔ طبقه کارگر متحد نیست. اگر طبقهٔ فرودست ایران با آگاهی و تشکل به میدان آید و دوگانهٔ دروغین «استبداد یا امپریالیسم» را کنار بزند، آنگاه میتوان امید داشت که فردای ایران نه زیر چکمهٔ حاکمان مستبد و سرمایهداران زالوصفت باشد و نه در اشغال نیروهای وابسته خارجی، بلکه برساختهٔ دستهای توانای طبقه کارگر و متحدیناش باشد – ایرانی آزاد مبتنی بر عدالت اجتماعی. این آیندهای است که نیروهای مترقی برای آن مبارزه میکنند و برای رسیدن به آن، “نه” گفتن دوگانه به استبداد و امپریالیسم و مزدورهای رنگارنگاش، نخستین گام استوار است.
پرسشی که در عنوان این نوشته طرح شد این بود: «آیا میتوان بدیلی مترقی و مستقل ساخت که نه به استبداد تن دهد و نه به جنگ خارجی؟»
پاسخ ما، بر پایهٔ آنچه گفته شد، روشن است : بله ، اما تنها با اتکا به نیروی آگاه، سازمانیافته و ریشهدار طبقهٔ کارگر و دیگر جنبشهای اجتماعی مستقل. بدیلی که نه از دل ساختارهای پوسیدهٔ حکومتی میجوشد، و نه در اتاق فکر پنتاگون و ریاض و تلآویو طراحی میشود؛ بلکه در میدانهای اعتراض، اعتصاب و همبستگی مردمی شکل میگیرد. بدیلی که نه به سازش با دیکتاتور تن میدهد، و نه به دامی به نام «رهایی از بالا» – از سوی ارتجاعی دیگر. این بدیل، نه خیالی است، نه رؤیایی کودکانه، بلکه ضرورتی تاریخی و سیاسی است که هر روز بیش از پیش خود را به ما تحمیل میکند. تنها با ساختن آن است که میتوان آیندهای شایسته انسان ایرانی ساکن در غرب آسیا را رقم زد.
آرش حسام