سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
وحدت اندیشه و عمل: کوتاه دربارهی تئوری پراکسیس مارکس
تئوری پراکسیس (Praxis) در اندیشه کارل مارکس مفهومی بنیادی است که درک آن میتواند کلید فهم جهانبینی او باشد. واژه “پراکسیس” که ریشهای یونانی دارد، به معنای عمل آگاهانه و معنادار است؛ اما در تفسیر مارکسیستی، این واژه فراتر از عمل صرف است و به وحدت اندیشه و عمل در جهت تغییر جهان اشاره دارد.
پراکسیس چیست؟
مارکس معتقد بود که فلسفه نباید تنها به تفسیر جهان محدود شود، بلکه وظیفه اصلی آن تغییر جهان است. این جمله معروف از او در تزهایش درباره فویرباخ، جوهر تئوری پراکسیس را بیان میکند:
“فلاسفه تنها جهان را به شیوههای مختلف تفسیر کردهاند؛ مسئله این است که آن را تغییر دهیم.”
پراکسیس در نگاه مارکس یعنی عمل آگاهانهای که با تفکر انتقادی و فهم اجتماعی-تاریخی همراه است. این عمل نه تنها برای بقا یا تطبیق با جهان انجام میشود، بلکه هدف آن تغییر ساختارهای ناعادلانه اقتصادی، اجتماعی و سیاسی است.
تفکر و عمل: یک رابطه دیالکتیکی
مارکس پراکسیس را در چارچوب دیالکتیک بررسی میکند. او معتقد بود که اندیشه و عمل از هم جدا نیستند، بلکه در یک رابطه متقابل و پویا قرار دارند. اندیشه بدون عمل به یک سرگرمی انتزاعی تبدیل میشود و عمل بدون اندیشه، کور و بیهدف خواهد بود.
به عبارت ساده، مارکس میگوید برای تغییر جهان، باید آن را شناخت؛ اما شناخت تنها کافی نیست، بلکه باید بر اساس این شناخت دست به عمل زد.
در تئوری مارکس، انسان موجودی است که در تاریخ خودش عمل میکند و تاریخ از طریق پراکسیس انسان شکل میگیرد. مارکس بر خلاف بسیاری از فیلسوفان پیش از خود، تاریخ را محصول اراده الهی یا نیروهای خارج از کنترل بشر نمیدانست. او تاریخ را نتیجهی عمل اجتماعی انسانها در چارچوب شرایط مادیشان میدید.
به عبارت دیگر، انسانها نه تنها ساختهشده تاریخاند، بلکه سازندگان تاریخ نیز هستند. این سازندگی از طریق کار، مبارزه و تغییر ساختارهای اجتماعی-اقتصادی امکانپذیر میشود.
پراکسیس و مبارزه طبقاتی
مارکس معتقد بود که پراکسیس در خدمت مبارزه طبقاتی قرار دارد. او سرمایهداری را سیستمی میدانست که در آن طبقه کارگر از طریق استثمار نیروی کارش تحت سلطه قرار میگیرد. پراکسیس در اینجا به معنای سازماندهی، آگاهی طبقاتی و انقلاب برای سرنگونی این ساختار ناعادلانه است.
پراکسیس انقلابی مارکس بر این ایده استوار بود که طبقه کارگر باید از نقش “ابزار تولید” فراتر رفته و به سوژهای فعال در تغییر اجتماعی تبدیل شود.
پراکسیس و کار
مارکس در تحلیل خود از کار (Labor)، آن را یکی از اصلیترین اشکال پراکسیس میداند. در نظام سرمایهداری، کارگر از محصول کار خود بیگانه میشود، چرا که نتیجه زحمات او به سود سرمایهدار میانجامد. پراکسیس در این زمینه به معنای بازگرداندن کار به جایگاه واقعی آن، یعنی فعالیتی خلاقانه و انسانی، است.
پراکسیس در برابر تئوری صرف
مارکس با انتقاد از فیلسوفان ایدهآلیست، به ویژه هگل، فلسفه را از اسارت در قلمرو ذهنی آزاد کرد. او میگفت تئوری باید در عمل ریشه داشته باشد و فلسفهای که در عمل اجتماعی نمود پیدا نکند، نمیتواند به رهایی بشر کمک کند.
به زبان ساده، مارکس بر این باور بود که “فکر کردن” بدون “عمل کردن” بیمعنی است، و “عمل کردن” بدون “فکر کردن” بیثمر.
اهمیت پراکسیس در جهان امروز
در دنیای امروز، مفهوم پراکسیس همچنان زنده است. از جنبشهای عدالتخواهانه گرفته تا تلاشهای کارگری برای حقوق برابر، همه نشاندهنده عملی آگاهانه برای تغییر وضعیت موجود هستند. اگرچه سرمایهداری همچنان به شکلهای پیچیدهتری ادامه دارد، ایده مارکس درباره پراکسیس یادآور این است که هیچ تغییری بدون شناخت عمیق و عمل آگاهانه ممکن نیست.
پراکسیس مارکس ما را به تفکری دعوت میکند که در خدمت عمل باشد؛ عملی که برای آزادی، برابری و عدالت اجتماعی تلاش کند. این تئوری ساده به نظر میرسد، اما نیروی آن در پیوند عمیقش میان اندیشه و عمل نهفته است. پیام اصلی مارکس این است که تغییر جهان نه یک آرزو، بلکه یک وظیفه است، و این وظیفه با پراکسیس آغاز میشود.
این مفهوم میتواند الهامبخش همه کسانی باشد که به دنبال دنیایی بهتر هستند، چرا که نشان میدهد انسانها نه تنها قربانی شرایطاند، بلکه قدرت تغییر آن را نیز دارند.