اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

درباره نقش هایی که ناسیونالیسم در سده 20 ایفاء نمود

قبل از همه باید بگویم که من مفهوم ناسیونالیسم را سابقاً در مقاله ای که تحت عنوان ” درباره مفاهیم ملت و ملیت گرایی” با تاریخ 7 اوت 2019 نوشته ام بیان کرده ام. با این وجود، دراینجا ناسیونالیسم بطور بسیار مختصر به این شرح تعریف مینمایم : ناسیونالیسم شکلی از ایدئولوژی بورژوائی است که بطورکلی گرایش به این دارد که ازیکسو ملت مربوطه( باصطلاح “ملت خودی”) را نسبت به سایر ملت ها برتر محسوب نماید و ازسوی دیگر تضادها و تمایزات طبقاتی در جامعه بورژوایی را تحت الشعاع باصطلاح وحدت ملی قراردهد یا درآورد. نوع بسیار تعدیل یافته ناسیونالیسم معمولاً نوعی ایدئولوژی خرده بورژوایی را تشکیل میدهد. شکل خاصی از تجلی ناسیونالیسم ، تا آنجا که واقعاً تجلی دو مولفه بخصوص مولفه نخست آن باشد، عبارتست از هم ملیت گرایی بین افراد.

 

   نقش ناسیونالیسم در قرن بیستم را دراینجا میتوان به سه قسمت مختلف به شرح زیر تقسیم

نمود :

   1- نقش آن در نقطه اوج خود بمثابه فاشیسم در حکومت ژاپن و در التقاط با نژادپرستی در حکومت های آلمان و ایتالیا در جنگ جهانی دوم برضد درمجموع 30 کشور که بطورمستقیم یا غیرمستقیم در آن جنگ شرکت داشتند. در این سه کشور حکومت ها میکوشیدند با تزریق و القاء ایده های فاشیستی و یا راسیستی در اذهان توده های مردم آنان را فریب داده و بسیج و وارد جنگ نمایند. درواقع گروههای حاکم از بورژوازی –  گذشته از بکارگیری روشهای اجباری و ایجاد شرایط مجبورکننده برای مردم- درعین حال توانستند تااندازه زیادی این توده ها را فریب دهند : ایدئولوژی فاشیستی یا فاشیستی-راسیستسی گروههای بورژوایی مزبور( ایدئولوژی ایکه درعین حال خواست های مادی امپریالیستی آنها را برای براه انداختن جنگ توجیه میکرد) تا حد زیادی به انگیزه و راهنمای فکری توده ها جهت جنگیدن بخاطر بورژوازی  و اهداف و منافع وی تبدیل گردید. در آن جنگ درمجموع 100 میلیون نفر مستقیماً شرکت داشتند  و70 تا 85 میلیون نفر شامل نظامیان و افراد غیرنظامی از مجموع طرف های درگیر در جنگ کشته شدند و غیره.

 

  2-  همچنین نقش بسیار بزرگی بعنوان ناسیونالیسم نسبتاً عادی در شکل میهن پرستی در صف 

(لا اقل) بیشتر کشورهایی که مستقیما در جنگ جهانی دوم علیه فاشیسم و راسیسم شرکت کردند ایفاء نمود. دولت های این کشورها (یعنی همه آنهایی که- شاید منهای اتحاد شوروی و چین-  بویژه ازسوی حکومت فاشیستی-راسیستی آلمان برهبری آدولف هیتلر مورد حمله قرارگرفتند مانند بریتانیا و فرانسه یا مانند ایالات متحده که از اینها حمایت کردند) نیز عمدتاً ازطریق القاء یا بیدارکردن احساسات ناسیونالیستی یعنی میهن پرستانه در توده های مردم توانستند حمایت آنان  را جهت جنگیدن علیه تهاجم فاشیسم و راسیسم بدست آورند. اما، بنظر من، در این جبهه، برخلاف جبهه فاشیسم، ناسیونالیسم، که قبل از همه و اساسا اهداف و منافع طبقات بورژوا را نمایندگی میکرد، نقشی ارتجاعی و ضدانسانی ایفاء نکرد.

 

   3- ناسیونالیسم در مبارزات مردمان کشورهای تحت استعمار( مثلاً هند در آسیا، الجزایر تانزانیا، زامبیا، کنیا، مالاوی و غیره در آفریقا) علیه سلطه استعمار و لذا برای رهایی ملی در طول چند دهه پس از جنگ جهانی دوم نقش هایی ارتجاعی و ضدانقلابی ایفاء نکرد. این مبارزات بلحاظ تاریخی بالنسبه مترقی معمولاً تحت رهبری گروههایی از بورژوازی این کشورها انجام گرفت و ایدئولوژی مربوطه این گروهها که ناسیونالیسم و ایده های ملیت گرایی بود( خواه بمثابه محتوای ایدئولوژیک و خواه بمثابه پوشش یا قالب ایدئولوژیکی خواستهای واقعی طبقات مختلف) نیز نقش بزرگی در هدایت و رهبری فکری و سیاسی توده های این مردمان برضد استعمار ایفاء کرد.

 

   واضح است که نقش کلی و معمول ایدئولوژی ناسیونالیسم به بیان دیگر موجودیت کلی آن  نقشی منفی، ناانسانی و ضدکارگری هست اما موارد خیلی معدود استثنایی وجود دارد که چنین نقشی نداشته است فی المثل دو مورد مذکور در فوق. البته میتوان مثال های مختلف زیادی در زمینه  وجود کلی آن آورد ولی من در اینجا به نقش آن در فروپاشی یوگسلاوی سابق و تبدیل آن به کشورهای متعدد جداگانه اشاره میکنم( اینهم واضحاً بمعنای نفی خواست واقعی مردمان زحمتکش این ملت های مختلف در یوگسلاوی سابق برای جدایی ملی در آن زمان نیست یعنی تا آنجا که آنان تحت تأثیر ناسیونالیسم خواست جدایی ملی را مطرح و دنبال نکردند).

 

   و بدیهی است که من دراینجا نقش های ناسیونالیسم بمثابه یک ایدئولوژی را جدا از  پیوندها و بستگی های پایه ای و کامل آن با نظام اقتصادی-اجتماعی بورژوایی و منافع مادی و غیرمادی بورژوازی بررسی مینمایم. باید توجه داشت که ایدئولوژی ها، که برپایه جایگاههای معین  اقتصادی- اجتماعی طبقات تکوین میابند، درعین حال موجودیت بالنسبه جداگانه ای پیدامیکنند و در این اشکال مستقل نیز برخی نقش های سیاسی و اجتماعی ایفاء مینمایند.

 

   امروزه بسیاری از رهبران بورژوازی در سطح جهانی ظاهراً علیه ناسیونالیسم سخن میگویند درحالیکه خودشان درعین حال لااقل بلحاظ مولفه یا مشخصه دوم این ایدئولوژی ناسیونالیست هستند. بعنوان مثال: ایمانوئل مکرون ریئس جمهور فرانسه اظهار داشته است که “ناسیونالیسم خیانت به میهن پرستی است”. درحالیکه ، گذشته از این حقیقت که دومی شکل خاصی از همان ناسیونالیسم هست، او خودش بطورآشکار به باصطلاح وحدت ملی همه طبقات مختلف متضاد بخصوص طبقه کارگر و طبقه سرمایه دار معتقد است و درعمل برای چنین وحدتی در جامعه فرانسه کوشش میکند. آنگلا مرکل صدراعظم آلمان درمورد فرو افتادن در اعماق ناسیونالیسم اخطار میدهد درحالیکه خود وی درعین حال ناسیونالیست میباشد زیراکه طرفدار وحدت پرولتاریا و بورژوازی و کلیه طبقات مختلف متضاد در جامعه آلمان بوده و چنین سیاستی را دنبال مینماید و غیره و غیره.

                                                                              حمید پویا ، 29 دسامبر 2019

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.