اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

قفس را بسوزان !

هم خانه ای دارم ، هم خانه که نه بهتر بگویم صاحب خانه ای دارم . از سرزمین درد و محرومیت ها ، از سرزمین خشخاش از سرزمینی که به درازای تاریخ مورد ظلم و ستم قرار گرفته از افغانستان امده ، حال نه اینکه ما از سرزمین پری ها آمده باشیم ، بدور از ظلم ستم درآرامش کامل بسر برده و فقط از روی کنجکاوی سر از این ناکجا آباد در آورده باشیم .
پس با این وطندار * نقطه مشترکی داریم که در اینجا به هم رسیده ایم . درباره اش قضاوتی نمیکنم ، ظاهرا انسانی مهربان و خوش دل و خنده ای است اما خوب نباید به ظاهر و حرفهایش پسنده کرد گذر زمان نشان خواهد داد که خودش هم شبیه حرفهایش است و یا …
خودش که مدعی است که ایرانی ها را دوست دارد گرچه در چند سالی که در ایران بسر برده مورد بی لطفی قرار گرفته اما حساب مردم ایران را از حکومت جدا کرده .
دست زیر چانه نهاده و بر روی صندلی نشسته به روبرویش که قفس های مملو از قناری هایی از نژاد های مختلف است خیره شده . من که تازه از خواب بیدار شده ام مشغول ساز کردن بساط چای ام . ازش میپرسم :
– عمو اینها رو برای فروش نگاه میداری ؟. بدون اینکه نگاهم کند با لهجه فارسی دری می گوید
– نی اینا عشقه منند ، عشق هم که فروشی نیست پسر جان
– خوب عشق هایت را چرا در قفس نگاه میداری ، عشق باید در دل و جان باشد نه در قفس ! نیم نگاهی می کنند و می گوید :
– تو عاشق نیستی نمی فهمی که من چه می گویم قفس نیست مکانشان است . شعور که ندارن اگر بیان بیرون میپرند و میرند بعضی ها قدر محبت را نمی دانند من به آنها خدمت می کنم ترو خشکشان می کنم . دوستشان دارم ولی انها اگر بیرون باشند از سرما می میرند. اینها اهلی هستند پرنده های خانگی اند .
جرات نمی کنم چیزی بگویم چون بهم گفته بود که دوست ندارد کسی مزاحمش شود ولی زیر لب با خودم می گویم خوب بمیرند شاید دوست داشته باشند که کوتاه اما آزاد زندگی کنند . در ثانی از اول که خانگی نبودند.
این بار او سوال می کند :

– تو چای زیاد می خوری .

– اره

ادامه میده تلخ هم می خوری

– اره

با لبخند میگه پسر جان معتاد از آب در نیای .

– نه عمو معتاد نیستم من فقط سیگار می کشم اون هم که بیرون از خونه می کشم شما ممنوع کردید . بعضی وقتها هم پیکی بالا میبریم البته نه برای خوشی برای فراموشی

– ها ممنوع کردم من از سیگار خوشم نمیاد برای خودت هم خوبه که نکشی . پیک هم بالا ببر حال چه برا خوشی باشه چی فراموشی مشکلی نیست . میگم تو دنباله نداری که ؟

دنباله ؟!

ها سی خو زن نگرفتی ؟ بچه نداری ؟

نه عمو من دنباله ندارم نسلم در حال منقرض شدنه .

و قهه قهه خنده …

چای را رو میز میگذارم و کنارش میشینم و من هم به زندانیان خوش صدایش خیره می شوم .

صدایشان در سرم همچو پتک بود که بر سندان می کوبید . شاید اینها هم زندانی ای اوج فریاد را می خوانند و یا …

به روز قبل می اندیشم هنگامی که تنها بودم و باز صدای این زندانیان بود که در گوش می پیچید.

زیر لب می خواندم قفس را بسوزان رها کن پرندگان را بشارت دهندگان را ….

به طرف قفس ها رفتم اما راستش جرات سوزاندن و رها کردن را نداشتم به موقعیتم فکر کردم و اینکه خوب بعدش چه کنم . قیمت هرکدامشان به گفته ی خودش 500 تا است و جواب دوستی که مرا به اینجا اورده و معرف من بوده را چی بدهم ، با خودم درگیر بودم . چه فرقیست بین تو و زندانبان های که می گیرند و می کشند و … نه فرقی نیست حفظ موقعیت در هر مکان و جایی که باشد تن دادن به بندگیست .

– ها به چی فکر می کنی

– هیچی عمو خیلی قشنگ می خونند

– ها قشنگ می خونند ، دوس داری نی ، تو هیچ حیوانی را دوست نداری ؟

– منتظر جوابم نمیشود و ادامه میده :

– ببین من مدتی شاید خانه نباشم باید مواضب اینها باشی اینها بچه های منند . عشق منند دوستشان دارم نظاره کن اینطوری …
و بهم یاد میدهد که چگونه این زندانیان نه زندانی نه من که زندان بان نیستم این بچه های ناز و خوش صدا را ترو خشک کنم . گاهی اوقات باید ادم خودشو گول بزنه بقول لنین در میان گرگ ها باید زوزه گرگ کشید ، خودم را گول میزنم ، پرستار و محافظ عشق کسی بودن که بد نیست . تو این زمونه کسی دزد به دست کسی نمیده حال این عاشق دل سوخته عشق هایش را به تو میسپاره در ثانی تو خودت زندانیه ، زندان زمانی بدون اینکه عشق کسی هم باشی ، این پرنده ها اگر هم زندانی باشند وضعشان از تو بهتر است هم از لحاظ تغذیه و غم اقامت و دیپورت هم که ندارن فقط می خورن و می خوابن و می خوانند دیگه چه فرقی میکنه که زندانی اوج فریاد و بخونند یا … هر چی که بخونن دل این وطنداره آوره را خوش می کنن دل ما هم که از اول خون بوده پس ” دل نهادم بر صبوری که به جز این چاره ندارم …”

سالار حسامی

2014/8/6

*وطندار .. لقب افغانی ها در شهرهای جنوبی ایران

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Translate »