سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
نقش “عامل ذهنى” (رهبرى) در انقلابات اجتماعى، مهمترین مسئلهاى است که از انقلاب فرانسه در قرن هجدهم تاکنون در کانون مباحث جریانات انقلابى قرار داشته است. به جرات مى توان گفت گرایش سوسیالیستى انقلابى بعد از مارکس نیز بواسطه درک ویژه مارکس از این نقش مشخص شده است. در واقع از لحاظ تئوریک، مارکسیزم خود مارکس عاقبت چیزى نیست جز نحوه برداشت ویژه او از این نقش. درک و تفسیر یا حتى نقد تئورى مارکسیستى نیز جز با آغاز از همین پایه و اساس نمى تواند بجز مباحثات مغشوش و آکادمیک حاصلى داشته باشند.
در اصل، مسئله پیچیده نیست. اگر نقش پرولتاریا در تاریخ، اجراى حکمى است که سرمایه دارى با ایجاد پرولتاریا برضد خود صادر کرده است، پرولتاریا چگونه به این رسالت آگاه خواهد شد و چه نوع فعالیتى را براى تحقق آن به عهده خواهد گرفت؟ بیهوده نبود که از همان ابتدا، و براى خود مارکس و انگلس، این مسئله در کلى ترین شکل آن تحت عنوان مسئله “آگاهى” و “سازماندهى” پدیدار شد. تجربه محدود مارکس و انگلس در آن دوران اولیه جنبش کارگرى اروپا و تلاششان براى درک و تئوریزه کردن این تجربه، هر چند امروزه نیز آموزنده ترینند، اما بوضوح داراى کاستى هایى هستند. در دوران پس از مارکس و انگلس، دوران سوسیال دموکراسى اروپایى، ناآشنایى با مفاهیم اصلى آن مسبب تفسیر ساده و بسیار رایجى از مسئله “آگاهى” شد که حتى تئوریسین هاى اصلى جنبش را نیز در بر مى گرفت و شاید تا به امروز نیز ادامه دارد. و آن اینکه پرولتاریا در طول مبارزه طبقاتى هر چه بیشتر خود را متشکل کند و هر چه بیشتر براى منافع بلاواسطه طبقاتى خود مبارزه کند، آگاه تر نیز خواهد شد. امر سازماندهى بر اساس چنین برداشتى نیز طبعا ایجاد احزاب توده اى براى مبارزات سیاسى و اتحادیه هاى وسیع کارگرى براى مبارزات اقتصادى بود. سالهاى سال جنبش سوسیال دموکراتیک اروپایى کم و بیش در تمامیتش از چنین نظریاتى – که بسیار “ساده و بدیهى” به نظر مى رسیدند – پیروى مى کرد.
تناقضات این نظریه اما هنگامى پدیدار شد که دوران مشهور به “رقابت آزاد” جاى خود را به دوران بحرانها و جنگهاى امپریالیستى مىداد. تشدید مبارزه طبقاتى که از اولین عوارض این تحول بود از اواخر قرن نوزدهم تمام اروپا بویژه آلمان و روسیه را دربرگرفتهبود. شرایط جدید تاریخى توجه بسیارى از سوسیال دموکراتهاى انقلابى آن دوره را مجددا به همان دو مسئله اولیه، یعنى آگاهى و سازماندهى معطوف ساخت. رُزا لوکزامبورگ شاید اولین کسى بود که زنگ خطر را به صدا در آورد و هشدار داد که همین شکل بسیار “ساده و بدیهى” از سازماندهى ــ یعنى سازمان موجود سوسیال دموکراسى آلمان که موفق ترین و بزرگ ترین حزب کارگرى آن زمان بودــ دقیقا خود به مانعى براى رشد آگاهى پرولترى تبدیل شده است. گذار به سوسیالیزم بدون خلع ید از سرمایهدارى ممکن نیست و فراموش کردن این “هدف” جنبش کارگرى را به دنبالهروى از وضعیت موجود کشانده است. لنین اما اولین کسى بود که تئورى حزب انقلابى را در مقابله و مبارزه با سایر گرایش هاى سوسیال دموکراتیک روسیه نه تنها به بحث گذاشت بلکه با ایجاد گرایش بلشویکى در سوسیال دموکراسى آنرا به مرحله اجرا درآورد. او نشان داد که رشد “آگاهى طبقه کارگر” نه امرى خود به خودى است و نه رشدى دائمى در امتداد خطى مستقیم دارد. مبارزۀ صرف براى منافع بلاواسطه در چارچوب جامعه سرمایهدارى در واقع مىتواند توهم نسبت به وضعیت موجود را نیز افزایش دهد.
“چه باید کرد؟” معرف اولین تلاش لنین براى طرح جامع این نظریه بود که در طول متن تحت عناوین مختلف و در ضمن مشابهى نظیر “سازمان انقلابى”، “حزب انقلابى” و یا “سازمان انقلابیون” مطرح شدهاند. دیگران بعدها از مفاهیمى نظیر حزب لنینى یا حزب پیشگام انقلابى نیز بهره گرفتهاند. مقدمات این بحث را لنین قبلا با مقاله “از کجا باید آغاز کرد؟” طرح کردهبود. در آنجا او ضرورت یک روزنامه انقلابى سراسرى را به عنوان ابزار سازماندهندۀ این سازمان جدید برجسته ساختهبود. نظریات لنین در رابطهٔ تنگاتنگ با تلاش او براى عملى کردن ایدۀ حزب انقلابى قرار داشت. در مقدمه اى که چند سال بعد به چاپ دوم آن نوشت، لنین به کسانى که به “افراطى” بودن پلمیک هاى او انتقاد کرده بودند٬ یادآورى مىکند به آن اندازه افراطى و پلمیکى بود که براى عملى ساختن طرح لازم بود! در واقع “تئورى لنینیستى سازماندهى” را نمىتوان از رهبرى بلشویکى انقلاب اکتبر جدا کرد. امروزه نیز کسانى که شکست بعدى انقلاب اکتبر یا کاریکاتورهایى را که بعدها دیگران از این تئورى ساختهاند به تقصیر لنین و خود تئورى مى اندازند٬ فراموش مىکنند دست کم لنین با این تئورى و با پیروزى انقلاب اکتبر نقش عامل ذهنى را در عمل به ما نشان دادهاست. تئورى سازماندهى انقلابى البته به این جزوه و این تجربه خلاصه نمىشود. خود لنین چه در عمل و چه در سطح تئوریک بارها به این مسئله بازگشت کردهاست. بعلاوه تجربیات تمام دوران بعد از بلشویزم در تکمیل این تئورى نقش داشتهاست. اما نقطه شروع براى هر بحثى در باره این مفهوم ــ بویژه در شرایط فعلى که ” کُرنش در مقابل خودانگیختگی” به بیمارى عمومى تبدیل شده ــ باید “چه باید کرد؟” باشد! نقد لنین فقط با ایستادن در جایگاهى که خود لنین این بحث را استوار ساخته معنى دارد. یعنى، اهمیت عامل ذهنى در پیروزى انقلاب سوسیالیستى.
با امید به اینکه ترجمه جدید “چه باید کرد” لنین بتواند هم به راه انداختن مجدد و هم به روشن کردن این بحث کمک کند.
تراب ثالث و ى. کهن