اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

شصتمین سالگرد درگذشت نمایشنامه نویس و شاعر انقلابی  برتولد برشت است 

شصتمین سالگرد درگذشت نمایشنامه نویس و شاعر انقلابی  برتولد برشت است  به همین مناسبت  و برای گرامیداشت  یاد او قطعه شعر زیر را که برشت به هنگام تبعید در1939 دردانمارک سروده است  تقدیم خوانندگان نشریه  کارآنلاین میکنیم. یاداش درقلب ملیاردها نسان زنده وجاوید است و آثاراش الهام بخش مبارزان راه آزادی و سوسیالیسم  باد.

به آیندگان

امروزه فقط حرفهای احمقانه بی خطرند

اخم بر چهره نداشتن، از بی احساسی خبر می دهد،

و آنکه می خندد، هنوز خبر هولناک را نشنیده است.

 

این چه زمانه ایست

که حرف زدن از درختان عین جنایت است

وقتی از این همه تباهی چیزی نگفته باشیم!

کسی که آرام به راه خود می رود گناهکار است

زیرا دوستانی که در تنگنا هستند

دیگر به او دسترس ندارند.

 

این درست است: من هنوز رزق و روزی دارم

اما باور کنید: این تنها از روی تصادف است

هیچ قرار نیست از کاری که می کنم نان و آبی برسد

اگر بخت و اقبال پشت کند، کارم ساخته است.

 

از قدیم گفته اند: بخور، بنوش و از آنچه داری بهره بگیر

اما چطور می توان خورد و نوشید

وقتی خوراکم را از چنگ گرسنه ای بیرون کشیده ام

و به جام آبم تشنه ای مستحق تر است.

اما با همه این حرفها باز هم می خورم و می نوشم.

 

من هم دلم می خواهد از روی خرد زندگی کنم

در کتابهای قدیمی آدم خردمند را چنین تعریف کرده اند:

از آشوب زمانه دوری گرفتن و این عمر کوتاه را

بی وحشت سپری کردن

بدی را با نیکی پاسخ گفتن

آرزوها را یکایک به نسیان سپردن

این است خردمندی.

اما این کارها بر نمی آید از من.

راستی که در دوره تیره و تاری زندگی می کنم.

 

II

 

در دوران آشوب به شهرها آمدم

زمانی که گرسنگی بیداد می کرد.

در زمان شورش به میان مردم آمدم

و به همراهشان فریاد زدم.

عمری که مرا داده شده بود

بر زمین چنین گذشت.

 

خوراکم را میان سنگرها خوردم

خوابم را کنار قاتلها خفتم

عشق را جدی نگرفتم

و به طبیعت دل ندادم

عمری که مرا داده شده بود

بر زمین چنین گذشت.

 

در روزگار من تمام راهها به مرداب ختم می شدند

زبانم مرا به جلادان لو می داد

زورم زیاد نبود، اما امید داشتم

که برای زمامداران دردسر فراهم کنم!

عمری که مرا داده شده بود

بر زمین چنین گذشت.

 

توش و توان ما زیاد نبود

مقصد در دوردست بود

از دور دیده می شد اما

من آن را در دسترس نمی دیدم.

عمری که مرا داده شده بود

بر زمین چنین گذشت.

 

III

 

آهای آیندگان، شما که از دل توفانی بیرون می جهید

که ما را بلعیده است.

وقتی از ضعف های ما حرف می زنید

یادتان باشد

که از زمانه سخت ما هم چیزی بگویید.

 

به یاد آورید که ما بیش از کفشهامان کشور عوض کردیم

و میدانهای جنگ طبقاتی را با یأس پشت سر گذاشتیم،

آنجا که ستم بود و اعتراضی نبود.

 

این را خوب می دانیم:

حتی نفرت از حقارت نیز

آدم را سنگدل می کند.

حتی خشم بر نابرابری هم

صدا را خشن می کند.

آخ، ما که خواستیم زمین را برای مهربانی مهیا کنیم

خود نتوانستیم مهربان باشیم.

 

اما شما وقتی به روزی رسیدید

که انسان یاور انسان بود

درباره ما

با رأفت داوری کنید!

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.