اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

آیا رویداد 7 ثور را می توان انقلاب نامید؟

ی. م ” منیر”

     هر فلزی که جلا می دهد و برق می زند نباید بجای طلا گرفته شود. انقلاب در یک جامعه از خود معنی و شرایط ایجاد خود را دارد.

     پنج سال پیش از کودتای هفت ثور، محمد داؤد هم علیه رژیم سلطنت دست به کودتا زد و رژیم خود را جمهوری و خود را رئیس جمهور اعلان نمود. همین «خلق» ی ها و پرچمی ها در کودتای داؤد خان سهیم بودند و داؤد خان را رهبر کبیر و قهرمان ملی نامیدند و رژیم او را انقلابی گفتند. به نظر من وقتی در حاکمیت سیاسی یا بهتر بگویم در دولت تحولی رونما می گردد، باید دیده شود که این دولت پیش از تحول در دست کدام طبقه و طبقات جامعه بوده ، یعنی برای کدام طبقه یا طبقات خدمت می نمود و بعد از تحول به خدمت کدام طبقه یا طبقات، قرار می گیرد. دولت داؤد خان پیش از کودتا و بعد از کودتا خدمتگذار طبقات فئودال  کمپرادور بود و این ماهیت خدمت گذاری به طبقات تا آخر کودتا حفظ گردید. تنها نام شاهی دولت به جمهوری تبدیل گردید، یعنی دولت داؤد خان دولت نیمه مستعمره نیمه فئودالی بود و بر همین منوال باقی ماند.

     نیرو های پرچم و «خلق»  این نوکران سوسیال امپریالیسم شوروی بحیث ستون پنجم در کنار داؤد خان، فعال بودند و خواست و ارادهء شان این بود که مناسبات سیاسی- اقتصادی وتجارتی کشور زیاد تر با امپریالیست های سرخ باشد، تا غرب. در دوران پنج سال رژیم داؤد خان مردم افغانستان بدترین سالهای زندگی در عرصه های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را تجربه کردند و بیشترین رقم نیرو های کاری همه اقشار وطبقات زحمتکش برای پیدا نمودن لقه نانی به آنسوی مرز ها خصوصا ایران، در تک و دو بودند و زندگی در عرصه های اجتماعی – سیاسی بیشتر بر اختناق، فشار و سرکوب یا دیکتاتوری داؤد خانی، افاده می گردید. نه از احزاب و سازمانها خبری بود و نه هم از سندیکا و اتحادیه های صنفی. همه آزادی ها و نفس ها در بند کشیده شده بودند. این جو، فرصت مساعدی را برای راه اندازی کودتای دیگری آماده نمود.

     احزاب «خلق»  وپرچم که بر نامهء سیاسی یکسانی داشتند، خود رابه نام مدافع حقوق کارگر و دهقان، جا زدند. آنها به رویزیونیست های خروشچفی معروف بودند و بر این مبناء به مبارزهء مسالمت آمیز و پارلمانی عقیده مند بودند. بعد از آنکه داؤد خان مناسباتش را با شخص برژنف برهم زد و توجه بیشتر خویش را بسوی غرب  و کشور های طرفدار غرب منجمله پاکستان، عربستان، ایران و کویت معطوف نمود و وعدهء کمکهای مالی این کشور ها را بدست آورد، به اشارهء شوروی با هم اتحاد نمودند تا بتوانند متحدانه رژیم داؤد را سرنگون سازند. تا جائیکه معلومات در دست است نیرو های  «خلق»  وپرچم برای ساختن یک جبهه متحد و کنار آمدن با شعله ای ها که در آنزمان در گروهها و سازمانهای جداگانه فعال بودند، با اکرم «یاری» و برادرش صادق «یاری» ، صحبت نمودند که اینطور جواب گرفتند:« هر کسی که برضد دولت محمد زائی ها قوله بکشد، ما از دادن نان بایشان دریغ نخواهیم کرد.» این بود جواب درست و بجای یاری ها به «خلق» و پرچم این نوکران سوسیال امپریالیسم شوروی.

     پس از ذکر این مختصر میتوان گفت که حزب دموکراتیک «خلق»  از نظر برنامه وی متعهد به طبقات کارگر و دهقان نبود و حاضر بود رهبری جبههء متحد را به هر طبقه واگذار نماید( مرام حزب دمکراتیک خلق شماره اول و دوم  خلق) مبارزهء شان مسالمت آمیز و پارلمانی و هدف استراتیژیک شان ایجاد حکومت دموکراسی ملی آنهم از طریق اکثریت در پارلمان  در موجودیت دولت طبقات ستمگر بود. وقتی چنین حزبی با این گونه برنامه در افغانستان به کودتا دست زد آنهم به پشتیبانی  و شرکت فعال نیرو های نظامی شوروی، دیدیم که دولت داؤد را سرنگون نمود، ولی حاکمیت طبقات فئودال کمپرادور بجایش باقی ماند و در خدمت و وابستگی به امپریالیسم سرخ قرار گرفت و در وضع زندگی زحمتکشان کشور خصوصاً کارگران و دهقانان تغییری رونما نگردید و ایدئولوژی رهبری کنندهء شان با علم مترقی یک ذره خوانائی نداشت و در بین مردم ریشه، اتکاء و جای پای نداشتند و به فرمان تفنگ و تکیه  بر اقلیت ناچیز در قوای نظامی به عملیات تصفیوی مخالفان خود که اکثریت شان ضد استبداد و طرفدار تغییر بنیادی و ایجاد دموکراسی برای زحمتکشان و وفادار به انقلاب بودند، دست زدند و با صدور فرامین فریبنده از جمله آزادی زنان، زمین به دهقانان و بر آورده ساختن حقوق حقهء کارگران، مردم را سرگرم ساختند. به صورت مختصر میتوان گفت که مبارزهء شان بر ضد فئودالیسم از قاطعیت بر خوردار نبود، در عمل با نبود شرایط علمی وعملی خوانائی نداشت و اگر بر ضد امپریالیسم شعار می دادند عملا زیر بار سوسیال امپریالیزم باقی ماندند.

     پس به اساس گفته های بالا این عمل شان یک کودتا و در خدمت طبقات استثمار گر و سوسیال امپریالیزم بود .

     برای انقلاب کردن باید یک حزب انقلابی موجود می بود و این حزب با اندیشهء انقلابی رهبری می شد و در برابر سوسیال امپریالیزم و امپریالیزم  قاطعانه می رزمید. این حزب باید شرایط و اوضاع جامعه را به تحلیل می گرفت و خصوصیات آنرا درک می نمود و مهمتر از همه در بین مردم زحمتکش کار می نمود و مردم را برای یک جنگ مسلحانه رهبری می کرد نه اینکه در تمام دوران فعالیت سیاسی خود از مبارزات مسالمت آمیز و پارلمانی صحبت می نمود و سرانجام بدون مردم و جنگ مردم با چند افسر نظامی نه برای منافع مردم زحمتکش، بلکه برای نجات جان خود از ضربه خوردن توسط  داؤد خان، دست به کودتا زده که منطقا باید به شکست مواجه می شدند. اگر هر حزب و جریان سیاسی بخواهد بدون یک برنامه و خط سیاسی انقلابی بدون اتکاء و شرکت فعال و آگاهانهء مردم دست به کودتا بزند و قدرت را هم تصاحب نماید باید تن به معامله بر سر منافع مردم زده و توسط  طبقات ستمگر و امپریالیست ها پشتیبانی شوند و یا شکست خود را قبول کنند.

     دولت کودتا با آنکه بر سر منافع مردم با ستمگران داخلی و امپریالیست ها معامله نمود، امپریالیست های غربی به اثر موجودیت شرایط خاص افغانستان و پشتیبانی شوروی ها از این رژیم تا آخر به جنگ ادامه دادند و پیروزی خود را مسجل ساختند. اگر حرکت انقلابی تحت موجودیت شرایط متذکره بالا، براه می افتاد طبقات ارتجاعی و نمایندگان سیاسی شان، یعنی احزاب جهادی و پشتیبانان بین المللی شان قادر نبودند که پیروزی را از آن خود سازند.

     تاریخ مثالهای درخشانی را در سینهء خود ثبت نموده و شاهدی می دهد که که مردم یک کشور فقیر اگر جرئت کرده اند دست به اسلحه ببرند و برای قربانی دادن آماده شوند و بر ضد امپریالیست ها و طبقات ستمگر داخلی اعلان جنگ بدهند، قوی ترین ارتش ها و مدرنترین سلاح ها کار را از پیش برده نمی تواند و این مردم هستند که سرنوشت جنگ و انقلاب را تحت رهبری حزب انقلابی شان تعیین می کنند و پیروز می شوند.

     پس گفته می توانیم که هر حرکت کودتا گرانه را انقلاب نامیده نمی توانیم و هر نیروی سیاسی ارتجاعی با انقلاب گفتن، انقلابی شده نمی تواند.

چنانچه حافظ شیرازی می گوید:

نه هر که چهره بر افروخت دلبری داند        نه هر که آئینه سازد، سکندری داند

نه هر که طرف کله کج نهاد و تند نشست     کلاهداری و آئین سروری داند

ثور1387

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.