اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

کومله‌ و پروسه‌ گذار

 

کومله‌ و پروسه‌ گذار

ـ در حاشیه اختلافات درون کومله‌ ـ

ناصر ایرانپور

 

 

چندی پیش بیانیه‌ای به‌ زبان کردی تحت عنوان »اصلاحات راهی برای اتحاد و اعتلا« را رؤیت نمودم. در پی آن یکی از امضاکنندگان این بیانیه‌ مرحمت نموده‌ و طی گفتگویی تلفنی از من بعنوان یک شخص بی‌طرف خواستند که‌ بیانیه آنها را مطالعه‌ و »بیرحمانه‌ مورد نقد و بررسی« قرار دهم. لذا بیانیه‌‌ را با علاقه‌ی وافر خواندم، به‌ ویژه‌‌ که‌ موضوع آن مربوط به‌ چالشهایی می‌شد در درون کومله‌ ـ سازمان زحمتکشان کردستان ایران، یکی از چند حزب اصلی جنبش کردستان ایران و همچنین به‌ این دلیل که‌ تحولات آن بدون تأثیر بر روند رویدادها در جامعه کردی نمی‌ماند.

قابل تأکید است که‌ راقم این سطور‌ هیچگاه در تشکیلات نامبرده‌ نبوده‌ است، لذا منتفی نیست که‌ برداشتها و داوریهای وی دقیق نباشند. بر نگارنده‌ مبرهن است که‌ تصویری که‌ اینجا از این حزب ارائه‌ می‌شود، الزاماً با تصویری که‌ افراد در و یا نزدیک به‌ این تشکیلات دارند نباید یکسان باشد. این امر به‌ ویژه‌ برای بخش آخر صدق می‌کند که‌ مربوط به‌ خطوط و سمتگیری سیاسی‌ای است که‌ این حزب باید از نظر نگارنده طی کند.

چنین پیداست که‌ کومله‌ باری دیگر دچار بحران شده‌ است. چگونه‌ باید به‌ آن نگریست؟ آیا این بحران باید مایه‌ی دلسردی، یأس و بحران‌زدگی شود؟ مطلقاً، چرا که‌ این اختلافات سرشتی طبیعی دارند و زائده‌ی شرایطی هستند که‌ حزب مزبور در آن قرار دارد: کومله‌ از سویی حزبی کُردی است و از سویی دیگر ایرانی؛ میدان فعالیت اصلی آن از یک طرف کردستان عراق است و از طرف دیگر خارج از کشور؛ هم خود را سوسیالیستی می‌داند و هم ملی‌گرای کُرد. می‌خواهد ‌ هم حزب عموم‌خلقی باشد و هم آوانگارد، هم سیاسی و هم نظامی؛ هم می‌خواهد کار مخفی (کردستان ایران) انجام دهد، هم علنی (کردستان عراق و خارج از کشور)؛ هم می‌خواهد در داخل کردستان ایران فعال شود و مستقل از حاکمیت کردستان عراق عمل کند، در عین حال ضربه‌ یا فشاری را بدین سبب از سوی حکومت ایران متوجه‌ کردستان عراق نسازد  اینها ویژگیها، تنگناها و دشواریهایی هستند که‌ هم این حزب و هم هر دو حزب دمکرات کردستان ایران با آن روبرو هستند. این دشواریها تأثیر بلاواسطه‌ نه‌ تنها بر بافت و چهارچوب و ساختار تشکیلاتی خواهد گذاشت، بلکه‌ مشکلاتی را از لحاظ سیاستگزاری نیز ایجاد می‌کند.

آنچه‌ که‌ علاوه‌ بر اینها مشخصاً در ارتباط با کومله‌ صدق می‌کند، سیر فکری، سیاسی و ایدئولوژیکی است که‌ این حزب و سرآمدان آن طی نموده‌اند:

o       از لحاظ فکری و ایدئولوژیک تاکنون شاهد تغییرات ذیل در این حزب بوده‌ایم: ابتدا مائوئیسم بدوی و سوسیالیسم کردستانی و مکتب سه‌جهانی، سپس مارکسیسم ـ لنینیسم انقلابی و خط سه‌‌ای، پس از آن آوانگاردیسم و آنارشیسم نظامی ـ انقلابی و پوپولیستی کردستانی، سپس کمونیسم‌ ایرانی‌گرا، در پی آن گرایش به‌ کمونیسم کارگری و جهانی، پافشاری بر کمونیسم ایرانی منهای ملی‌گرایی، سپس بازگشت به‌ نقطه‌ی اول، یعنی ملی‌گرایی کردستانی، اینبار اما منهای کمونیسم ایرانی، به‌ جای آن‌ روی‌آوریِ کم و بیش به‌ سوسیال‌دمکراسی اروپایی. این پروسه‌ هنوز بسته‌ نشده است.

o       تغییراتی که‌ این حزب از لحاظ تشکیلاتی نیز طی نموده‌ قابل قیاس با هیچ سازمان سیاسی ایرانی و کردی دیگری نیست:  کردستانی، اثتلاف با‌ یک گروه‌ کوچک روشنفکری ایرانی و تبدیل شدن به‌ یک حزب »سراسری«، سپس مجدداً خروج از آن و تبدیل شدن به‌ حزبی کردستانی.

o       به‌ همه این تغییر و تحولات فکری، سیاسی و تشکیلاتی باید چند فاکتور دور بودن از توده‌های مردم کردستان، غلبه‌ بودن فرهنگ و اصول لنینی کار حزبی و همچنین سنتی بودن و عقب‌ماندگی نسبی جامعه‌ای که‌ این حزب از آن برخواسته‌ است را باید افزود.

آیا با چنین فرآیندی غیرطبیعی است که این حزب‌ هر از چند گاهی دچار طغیان و تلاطم بشود؟ به‌ عقیده من، خیر. آیا هیچکدام از جریانات سیاسی ایرانی در شرایط مشابه‌ احزاب کردستانی بوده‌اند؟ با وصف این، کدامیک از آنها تاکنون چندین انشعاب را از سر نگذرانده‌اند؟ احزاب چپ که به‌ نظر می‌رسد، انشعاب همزاد آنهاست،‌ جای خود دارند. احزاب راست وضعیتی به‌ مراتب بدتر دارند. کافی است یادآور شویم که گویا‌ قریب 12 ـ 13 »جبهه ملی« داریم!

به‌ اعتقاد من باید به وجود‌ اختلاف، اقلیت و اکثریت درون تشکیلاتی، فراکسیون، اپوزیسیون و غیره‌ نه‌ تنها منفی ننگریست، بلکه‌ شایسته‌ است آن را حتی چون جلوه‌ای از زنده‌ بودن و پویایی دید. در هر اختلاف و حتی بحرانی شانسی نهفته‌ است. هیچ انسان دمکرات‌منشی نباید‌ وارد جریانی بشود که‌ در آن بحث و جدل وجود نداشته‌ باشد، همه‌ متحد‌النظر و واحد‌الفکر باشند و جو سربازخانه‌ای در آن حاکم باشد. اساساً حزبی شانس اعتلا و بالندگی دارد که‌ در آن اختلاف باشد، اما این اختلاف کانالیزه‌ شده‌ باشد. مگر نه‌ این است که‌ دیالکتیک تکامل تضاد است؟ من برخی اوقات بسیار متحیر می‌شوم که‌ می‌بینم احزابی از اختلاف واهمه‌ نشان می‌دهند که‌ خود را مارکسیست و سوسیالیست هم می‌دانند و تازه‌ در برنامه‌ی سیاسی‌شان »آزادی بدون قید و شرط سیاسی« را هم مطرح می‌کنند!

بنابراین آنچه‌ از نظر من ایراد دارد، نه‌ نفس اختلاف، بلکه‌ مکانیسمهای »رفع و حل« آن است؛ مکانیسمهایی که‌ از انتقاد اختلاف می‌سازد، از اختلاف اصطکاک، از اصطکاک بحران، از بحران انشعاب و گاهی اوقات از انشعاب تنش فیزیکی.

طبیعی است که‌ هر انشعابی قابل نکوهش نیست، بلکه‌ در برخی موارد حتی قابل ستایش هم است. اما در بیشتر مواقع و موارد انشعاب ضروری، موجه‌ و پرهیزناپذیر نیست. با این وصف چنین به‌ نظر می‌رسد که اکثریت‌ احزاب ایرانی یا خود در نتیجه انشعاب بوجود آمده‌اند و یا تاکنون چندین انشعاب را از سرگذرانده‌اند و این روند متأسفانه‌ هنوز پایان نیافته‌ است. با این وجود نباید به‌ اختلاف، بحران و انشعاب احساسی ـ اخلاقی نگریست و آن را یک سویه‌ محکوم نمود. این انشقاقها را باید ریشه‌‌یابی نمود و علل و انگیزه‌های آن را برشمرد.

شاید بتوان به‌ اختصار گفت که موجد درجه‌ اول انشعاب عدم وجود ساختارها، مکانیسمها و مناسبات تشکیلاتی دمکراتیک، عدم وجود مکانیسمهای به‌ رسمیت‌شناسی اختلاف و کانالیزه‌ کردن آن، غالب بودن مرکزیت اقتدارگرا و غیر دمکراتیک، کیش شخصیت رهبران حزبی، منفک و شفاف نبودن اختیارات آنها، دوره‌ای نبودن تصدی و مسئولیت آنها، برخوردار نبودن از یک ارگان حل اختلاف، عدم امنیت حیثیتی و مالی افرادی که‌ از حزب به‌ دلایل مختلفی کناره‌‌گیری می‌کنند، ساختار هرمی تشکیلاتی و عدم پاسخگویی رهبران و مسئولان رتبه‌ بالای تشکیلاتی به‌ پایین و مردم و … می‌باشند. کدورتهای شخصی‌ای که‌ رهبران این احزاب میانشان پیدا می‌شود را نیز نباید کم‌ بها داد.

من خود را مجاز و محق نمی‌دانم که‌ وارد بحثهایی بشوم که‌ در چند هفته‌ی اخیر در سایتها و نامه‌های جناح‌های مختلف کومله همگی‌ شاهد آنها بوده‌ایم. بنا هم ندارم که‌ به‌ تنهایی‌ به‌ قاضی بروم و این یا آن طرف را ستایش یا محکوم نمایم. اما یقین دارم که‌ این اختلافات منشا واقعی دارند. تصور نمی‌کنم که‌ عده‌ای بی‌جهت شوریده‌اند، بی‌سبب بهانه‌ می‌گیرند و بی‌دلیل به‌ افکار عمومی مراجعه‌ نموده‌اند.

اتفاقاً بیانیه‌ای که‌ عده‌ای از اعضای کمیته‌ مرکزی تحت عنوان »اقلیت کمیته‌ی مرکزی« صادر نمودند را ـ صرف‌نظر از ایراداتی که‌ به‌ آن وارد می‌بینم ـ بسیار مثبت و سازنده‌ ارزیابی می‌نمایم، آن هم قبل از هر چیز به‌ دلیل شفافیت و شجاعت غیرمتعارف آن.

کومله‌ جریانی بوده‌ که‌ مسئولان آن، هر آن گاه‌ که‌ رویدادی از تاریخ خود را مورد بحث قرار می‌دهند، پیوسته‌ و بصورت بسیار غیرمتواضعانه‌ و اغراق‌آمیز و حتی مذهبی‌گونه‌ از »سنتهای خوب«، »صداقت«، »از خودگذشتگی«، »فداکاری« و … خود و سازمان خود سخن می‌گویند، توگویی اینها ارزشهایی هستند که‌ تنها در درون آنها یافت می‌شود و تنها در مورد خود آنها صدق می‌کند و حتی آنهایی را دربرنمی‌گیرد که‌ از سازمان آنها‌ جدا شده‌اند و ره‌ دیگری رفته‌اند. از سخنان احساسی ـ حماسی آنها چنین برمی‌آید که‌ کومله‌‌ای به‌ صرف کومله‌ای بودنش نیک و والا است. کمتر از چپ بودن و سوسیالیست بودن و کمونیست بودن کومله‌ در گذشته‌ سخن به‌ میان می‌آید، گویی با تغییر اعتقاد این دوستان، تاریخشان هم عوض شده‌ است! پیوسته‌ گفته‌ می‌شود که‌ کومله‌ برای زنان چنین کرد و چنان. درحالیکه‌ نمی‌دانم، کومله‌ منهای همسر این یا آن عضو کمیته‌ مرکزی، چند نفر عضو کمیته‌ی مرکزی زن داشته‌ است، چند کادر ورزیده زن پرورده‌ کرده‌ است، چه‌ کار فکری اساسی در جامعه‌ برای ارتقاء آگاهی زنان انجام داده‌ است، … در کلام آنها سخنی در این مورد در میان نیست که‌ این سازمان چه‌ سیر پر فراز و نشیب فکری، سیاسی، ایدئولوژیک و حتی تشکیلاتی را از سر گذرانده‌ است، چه‌ انشعابها که‌ در خود ندیده‌ است، چه‌ نارفاقتی‌ها که‌ از رفقای دیروز خود ندیده‌ است. کافی است که در این ارتباط‌‌ برخوردهای استهزاآور رهبران تشکلات اکنون متنوع و ملوّن »کمونیسم کارگری« با آنها را یادآوری کنیم. مگر نه‌ این است که‌ اینها هم زمانی در کومله‌ یکه‌‌تاز میدان بودند؟ آنها، اما، از تاریخ کومله‌ به‌ کلی روتوش شده‌اند، چون نمی‌توان از »سنتهای والای کومله« سخن گفت و در عین حال این حضرات را هم جزو همان کومله‌ محسوب نمود! به‌ هر حال، بیانیه‌ی مزبور این رسم خودستایی را پیشه‌ نکرد و نگفت که‌ برخورد رفقای اکثریت کمیته‌ی مرکزی، »غیرکومله‌ای« است و سنتهای کومله‌ را زیرپاگذاشته‌اند و غیره‌. و این از نظر من گامی با اهمیت به‌ سوی اعتلا بخشیدن کومله‌ به سوی‌ یک حزب امروزی و متعارف می‌باشد. چنین به‌ نظر می‌رسد که‌ کومله‌ از این لحاظ نیز در دوره‌ی گذار باشد و دوران بلوغ را طی کند.

نباید فراموش کرد که‌ حزبی دمکراتیک نیست که‌ دمکراتیک‌ترین ایده‌‌آلها را داشته‌ باشد، بلکه‌ از مناسبات و روابط درون‌تشکیلاتی دمکراتیک برخوردار باشد. حزبی که‌ در درون خود اپوزیسیون، مخالف و اقلیت نشناسد، در بیرون خود و در درون جامعه‌ هم چنین حقی را در فردای به‌ قدرت رسیدن قائل نمی‌شود. حزبی که‌ وجود اختلاف در خود را ننگ و فاجعه‌ محسوب کند و به‌ همین دلیل آن را سرکوب یا کتمان کند، حزبی که‌ معتقد به‌ ادواری بودن ارگانهای رهبری نباشد، حزبی که‌ رهبر و دبیرکل آن مادام‌العمر باید رهبر و دبیرکل بماند، حزبی که‌ در ارگان مرکزی مطبوعاتی خودش نظرات مخالفان را انعکاس ندهد، حزبی که‌ رهبرش خود را در برابر اعضا و ارگانهای دیگر پاسخگو نداند و همه اهرمهای مالی و سیاسی را قبضه‌ کرده‌ باشد، حزبی که‌ مرجع داوری و حل اختلاف نداشته‌ باشد، قادر نیست جامعه متنوع و متکثر و دمکراتیکی را نوید بدهد. چنین حزبی در بهترین حالت حزب بعث سوسیالیست سوریه‌ یا حزب کمونیست کوبا خواهد بود که‌ با فوت »رئیس جمهور«، فرزند یا برادر جانشین وی خواهد شد، تازه‌ در انتخابات قریب 100 درصد آراء را هم کسب خواهد نمود!

آری، چنانچه‌ دست رد به‌ سینه چنین ساختارهایی می‌زنیم، باید جدال و منازعه‌ را نه‌ تنها سرکوب ننمود، نه‌ تنها کتمان ننمود، بلکه‌ حتی باید تقویت نیز نمود، کانالیزه‌ نمود و به‌ سرانجام رساند. اشتباه‌ است که‌ تصور کنیم که‌ انجام چنین جدالهایی یا باید افتراق و جدایی و یا وحدت کلمه‌ و وحدت عمل باشد.  احزاب چپ دست‌کم از احزاب »بورژوایی« بیاموزند که‌ پیوسته‌ دارای جناح‌بندی هستند و از این امر زمین به‌ آسمان هم نرسیده‌ است.

òòòòòòòòò

فوقاً تنها جنبه درون‌تشکیلاتی معضل‌ مد نظر بود. جنبه دیگر آن،‌ روابط با احزاب و تشکلات سیاسی رقیب می‌باشد. نوع برخورد با احزاب رقیب معیار و ملاک دیگر پایبندی هر حزب به‌ دمکراسی خواهد بود. نمی‌توان ـ مثلاً مجاهدگونه‌ ـ همه‌ را خائن دانست، اما انتظار داشت که‌ در فردای قدرتگیری این حزب مخالفان به‌ بند و جوخه اعدام سپرده‌ نشوند.

مشکل احزاب چپ و سوسیالیست ایران هم اتفاقاً همین است. آنها می‌خواهند حزب طبقاتیِ تنها یک طبقه‌‌ باشند. و چون تصور می‌کنند که‌ خود نماینده طبقاتی، سیاسی و ایدئولوژیک این طبقه‌ هستند، همه احزاب دیگر را متعلق به‌ طبقات متخاصم و متعارض خود می‌دانند. این رویه‌ خطرناک است، سر از توتالیتاریسم و دیکتاتوری درخواهد آورد و اولین قربانیان آن هم اتفاقاً نارضیان درون حزبی و درون طبقه‌ خواهند بود. با این سبک از تحزب باید وداع کرد.

آنچه‌ از نظر من همچنین مشکل‌ساز است مقوله‌ و یا سنخ »حزب انقلابی« است. به‌ اعتقاد من اصولی نیست که‌ تشکلات سیاسی کُردی و ایرانی به‌ مانند دهه 40 شمسی همچنان‌ رسالت »رهبری انقلاب و مردم« را برای خود قائل شوند. قائل شدن چنین رسالتهای ایدئولوژیک و مطلق‌گرایانه‌ و حتی آئینی برای خود‌ زیانهای بیشماری را در گذشته‌ بر مردم وارد آورده‌ است. فراموش نکنیم که‌ یکی از سرچشمه‌های درگیریهای خونبار داخلی کردستان ایران همین قائل شدن رسالتهای »رهبر« و »پیشرو« بودن برای حزب خودی و خصم شمردن رقیب بود.

خوشبختانه در‌ احزاب کردی کردستان ایران از این لحاظ یک روند مثبتِ هر چند کُند قابل رؤیت است. یکی از نشانه‌های این تجربه‌‌آموزی خواست تشکیل جبهه کردستانی می‌باشد که‌ ظاهراً  همه‌ موافق آن هستند. خود این امر به‌ خودی خود دال بر این است که‌ آنها دست کم در ادبیات سیاسی خود دیگری را »نماینده بورژوازی« و »مرتجع« و »پولپوتی« نمی‌شناسند و تازه‌ خواستار ائتلاف با آن هم هستند.

òòòòòòòòò

فرآیند مثبت فوق خود تابعی از استحاله ایدئولوژیک احزاب نامبرده‌ می‌باشد. بدون این چرخش ایدئولوژیک ـ سیاسی تعامل و برخورد آنها با دگراندیشان درون و برون‌تشکیلاتی بلاتغییر می‌ماند. احزاب کردی، به‌ ویژه‌ کومله‌، در حال بازسازی سیاسی ـ ایدئولوژیک خود است، در پی پیوستن به‌ خانواده فکری نوینی است، هر چند که‌ متأسفانه‌ تاکنون سند و یا حتی بحث رسمی و مستدلی در این ارتباط از آن دیده‌ نشده‌ است.

به‌ عقیده من دلیل این امر تنها می‌تواند این باشد که‌ این حزب دوران گذار را طی می‌کند، یا بعبارتی دیگر تقریباً می‌داند که‌ چه‌ نمی‌خواهد، اما هنوز بطور قطع نمی‌داند که‌ چه‌ می‌خواهد. از مسیر طی شده‌ می‌توان گمانه‌‌زنی کرد که‌ کومله آینده‌ یک کومله سوسیال ـ دمکراتیک و چپ خواهد بود و به لحاظ پایگاه‌ و خواستگاه سیاسی و طبقاتی در جای پای حزب دمکرات کردستان ایران گام برمی‌دارد و به‌ همین دلیل در آینده‌ می‌تواند به‌‌ رقیب جدی حزب نامبرده‌ تبدیل شود. طی این مسیر البته‌ هموار نخواهد بود، بدون اختلاف و بحران هم میسر نخواهد شد.

کومله‌، به‌ باور من بعنوان ناظر بیرونی،‌ از دو جناح تشکیل شده است‌: جناحی که‌ پراگماتیستی عمل می‌کند، به‌ قولی »سیاست می‌کند« و تقریباً مشخص نیست که‌ خود را متعلق به‌ کدام گرایش و طیف فکری و ایدئولوژیک تعریف می‌کند، هر چند که‌ به‌ نظر می‌رسد که‌ پیوند خود را با‌ سوسیالیسم و کمونیسم مکتبی و ایدئولوژیکی و ارتدکسی قطع کرده‌ باشد، و همچنین جناحی که‌ در حال بازتعریف خود است، در سوسیال دمکراسی گام برمی‌دارد، اما هنوز سایه‌اش در جهان‌بینی سوسیالیستی سابق باقی مانده‌ است و از آن بطور قطع نبریده‌ است.

چنین به‌ نظر می‌رسد که‌ این افتراق قبل از اینکه‌ سیاسی باشد، متدیک ـ فرهنگی است. جناح نخست (اکثریت/دفتر سیاسی) به‌ گفته جناح دوم (اقلیت) ضرورتی در تغییر مناسبات تشکیلاتی، به‌ ویژه‌ ساختار هرمی تشکیلات نمی‌بیند و تقریباً همان منش حزب لنینی و بسته تاکنونی را که‌ در برخی موارد حتی سیمای عشیرتی و آمر و مریدی به‌ خود می‌گیرد را  ادامه‌ می‌دهد و جناح دوم (اقلیت)، باز به‌ گفته خودشان، در تکاپوی تغییر از یک حزب تک‌بعدی، روشنفکری، طبقاتی به‌ یک حزب چندبعدی، تمام‌خلقی (جه‌ماوری) و باز است. به‌ هر حال نمی‌توانم تصور کنم که‌ این تشخیص و ارزیابیِ بخش اقلیت کمیته مرکزی تماماً اشتباه‌ باشد.

در هر صورت انکارنکردنی است که‌ هویت و سیمای سیاسی و ایدئولوژیک کومله‌ پس از جدایی از حزب کمونیست ایران تئوریزه‌ نشده‌ و مشخص نیست که‌ این حزب بالاخره‌ به‌ کدام سو گام برمی‌دارد. محتملاً به‌ سبب همین سردرگمی، فعالیتهای سیاسی آن پس از یک دوره‌ شور و فعالیت بعد از جدایی، رکود چشمگیری یافته‌ است، سطح‌ ادبیات سیاسی آنها از لحاظ کمی و کیفی به‌ شدت تنزل نموده‌‌‌ است، کیفیت برنامه‌های رسانه تصویری و حتی انترنتی آن نیز پس از این دوره‌ اختلاف افت شدیدی نموده‌‌ است و روابط عمومی آنها به‌ ویژه‌ در ارتباط با سازمانهای سیاسی ایرانی نیز لطمه جدی‌ دیده‌ است. یکی از عجیب‌ترین پدیده‌هایی که‌ در پیوند با این افت قابل ملامت است عدم برخورداری از یک ارگان حتی چند صفحه‌ای به‌ زبان فارسی می‌باشد.

òòòòòòòòò

اطلاعیه‌ای که‌ اخیراً از سوی دفتر سیاسی کومله‌ در ارتباط با اختلافات درون تشکیلاتی این حزب صادر شد را چنان ژرف و قانع‌کننده‌ نیافتم. آنچه‌ را که‌ در آن مثبت ارزیابی ننمودم از جمله‌ تأکید آئین‌وار بر امر »وحدت و انسجام تشکیلاتی«، حاشیه‌‌روی و عدم بحث مشخص روی موارد و موضوعاتی که‌ اقلیت کمیته مرکزی به‌ آن اشاره‌ نموده‌ و همچنین لحن (محتملاً ناخواسته) تحکم و »فاضلانه‌« و آمرانه آن است مبنی بر اینکه‌‌ گویا دفتر سیاسی آماده‌ بوده است که برای‌ »این رفقا« (اعضای اقلیت کمیته مرکزی) اگر بحثی دارند جلسه‌ تشکیلاتی ترتیب بدهد، نشست در پالتاک بگذارد، تا آنها بتوانند حرفشان را بزنند و دفتر سیاسی در سایتهای انترنتی کومه‌له‌ برایشان پخش و در نشریات حزبی نیز برایشان چاپ کند. خود این فرمولبندی ظاهراً مثبت حکایت از مناسبات نابرابر و ناسالم می‌کند. آخر معلوم نیست که‌ دفتر سیاسی چرا باید برای آنها جلسه‌ تشکیلاتی و نشست پالتاکی ترتیب دهد. مگر خودشان برای اینکار دستشان تو حنا مانده‌ است؟ مگر دعوا سر این بوده‌ است؟! بالاخره‌ من یکی انتظار یک »بحث اثباتی« مشخص‌تری را داشتم.

òòòòòòòòò

اطلاعیه اقلیت کمیته مرکزی را با وجود اینکه‌ سمت و سوی آن را در کلیت خود مثبت ارزیابی می‌کنم و چون تلاشی پویا برای گذار به‌ یک حزب سده بیست‌ویکمی می‌بینم، محتوای آن را، اما، بخشاً مبهم و متناقض می‌بینم. آنچه‌ را که‌ مثبت می‌بینم فوقاً ذکر نمودم. ذیلاً تلاش می‌کنم فهرست‌وار بخشی از مواردی را که‌ در بخش سیاسی اطلاعیه‌ آمده‌ است و در ذهن من پرسشهایی را بوجود آورده‌ با علاقمندان در میان بگذارم:

  1. کومله‌ خود را »یک حزب انقلابی« معرفی می‌کند. به‌ عقیده من باید هم از لحاظ عملی و هم از لحاظ سیاسی از »انقلابی« نامیدن خود و »انقلاب« نامیدن نارضایتی‌ها و جنبش ملی کرد پرهیز نمود. آخر کدام انقلاب؟ معیار ما برای »انقلاب« نامیدن یک حرکت چیست؟ تازه‌، به‌ یاد داشته‌ باشیم که‌ واژه »انقلاب« در اذهان توده‌های منطقه‌، به‌ ویژه‌ ایران و عراق، که‌ هر روز چندین و چندین بار از سوی ارگانهای تبلیغاتی رسمی و دولتی به‌ گوششان می‌خورد، کم‌کم بار منفی می‌گیرد و تشکلی که‌ این واژه‌ را بکار ببرد، ممکن است حاکمیت »انقلابی« کنونی را در ذهن‌ توده‌های مردم تداعی کند.
  2. بیانیه‌ کومله‌ را »کردستانی« معرفی می‌کند، درحالیکه‌ یقیناً مقصودش کردستان ایران است. لذا باید به‌ لحاظ اصولی صفت »ایرانی« هم در پی »کردستانی« بیاید، به‌ ویژه‌ اینکه‌ هم حیطه فعالیتهایش و هم برنامه‌اش برای کردستان ایران است.
  3. در بیانیه‌ آمده‌ است که‌ کومله‌ یک حزب »سوسیالیستی« است. همگان می‌دانند که‌ هم احزاب سوسیال ‌ـ دمکرات (چون فرانسه‌) خود را »سوسیالیستی« می‌دانند و هم احزاب کمونیستی. کومله‌ با کدامیک از این دو گونه‌ حزب خود را تعریف می‌کند؟
  4. بیانیه‌ می‌گوید که‌‌ »کومله‌ بر سوسیالیسم دمکراتیک« پای می‌فشارد. آیا مقصود نویسندگان بلاخره‌ سوسیالیسم است یا سوسیال‌دمکراسی‌؟ در ادبیات سیاسی فرق فراوانی بین سوسیالیسم دمکراتیک و سوسیال دمکراسی وجود دارد. سوسیالیسم بر عمومی یا دولتی کردن وسایل تولید بنیاد نهاده‌ می‌شود، اما سوسیال دمکراسی بر اساسی »اقتصاد بازار اجتماعی«، یعنی حفظ کاپیتالیسم و مالکیت خصوصی با گرایشات سوسیالیستی. در همین ارتباط مشخص نیست که‌ تکلیف مالکیت خصوصی و رقابت چه‌ می‌شود. آیا این دوستان قائل به‌ سلب مالکیت خصوصی و دولتی کردن ابزار تولید هستند؟ تکلیف طبقات دیگر اجتماعی و نمایندگان فکری و مصالح آنها چه‌ می‌شود؟ اتفاقاً نقطه کلیدی همینجاست. ردیف کردن جملات زیبای کردی در کنار هم تنها به‌ ناروشنی مواضع می‌افزاید. با صراحت گفته‌ شود که‌ سطور اول بیانیه‌ ملغمه‌ای است از تفکرات کهنه‌ و نو، تفکرات سوسیالیستی و سوسیال‌دمکراتیک، بدون اینکه‌ بطور روشن این یا آن باشد. برای نمونه‌ مقصود از »جامعه‌ای فارغ از استثمار و طبقه بالادست و زیردست« چیست؟ آیا منظور این است که‌ کومله‌ جامعه‌ای غیرطبقاتی (کمونیستی) را می‌خواهد بنا کند؟ مقصود چیست آنگاه‌ که‌ گفته‌ می‌شود که‌ »کومله‌ جامعه‌ای می‌خواهد که‌ پدیده‌های زشت جامعه سرمایه‌داری در آن زدوده‌ شده‌ باشد«؟ بالاخره‌ این جامعه که‌ اینجا از آن سخن می‌رود،‌ سرمایه‌داری هست یا نیست؟ بیانیه‌ دست رد به‌ سینه لیبرالیسم و کمونیسم می‌زند و راه‌ بینابینی پیشنهاد می‌کند. آیا این همان سوسیال‌دمکراسی نیست؟ (من نمی‌خواهم کسی را اینجا به‌ خاطر ایده‌ای سرزنش کنم. تنها می‌خواهم بگویم که‌ برای من بعنوان شهروند روشن نیست که‌ این دوستان و کل کومله‌ چه‌ آلترناتیوی را می‌خواهند عرضه‌ کنند.)
  5. بیانیه‌ به‌ درستی بر استقلال کردستان به‌ مثابه حق تأکید می‌کند، اما می‌گوید که‌ با توجه‌ به‌ شرایط کنونی کردستان و ایران فدرالیسم را بستری مناسب برای حل ستم ملی بر کُرد می‌داند. موضع تا اینجا اصولی است. آنچه‌ که‌ از نظر من ایراد دارد، قطعیتی است که‌ در ایجاد نظام فدرال در ایران و بدین ترتیب در ماندن کردستان در چهارچوب ایران در این بیانیه‌ دیده‌ می‌شود. این دوستان همیشه‌ به‌ حزب کمونیست ایران ایراد می‌گرفتند که‌ حزب نامبرده‌ با طرح شعار حق استقلال، خود را راحت کرده‌ است و از آنها می‌پرسیدند که‌ »چه‌ اتفاقی می‌افتد، اگر کردستان نخواهد جدا شود؟«. خوب، منطقاً اینجا نیز باید سوال کرد چه‌ اتفاقی می‌افتد، اگر در ایران نظام فدرال برقرار نگردد؟ از نظر من باید شرط ماندن در چهارچوب ایران (که‌ خود من جانبدار آن هستم) باید رفع ستم ملی از طریق ایجاد یک نظام فدرال باشد. لذا منتفی کردن تلاش برای استقلال تنها باید منوط به‌ ایجاد یک نظام فدرال باشد. به‌ عبارتی دیگر التزام ما به‌ »حفظ تمامیت ارضی ایران« بستگی به‌ التزام نیروهای غالب در جامعه ایران به‌ حق تعیین سرنوشت خلقمان است. در ضمن، ما فدرالیسم را با توجه‌ به‌ شرایط کنونی کردستان و ایران نمی‌خواهیم، بلکه‌ اتفاقاً برعکس: اگر شرایط کنونی همچنان استمرار داشته‌ باشد، لزومی به‌ صرف نظر کردن از حق تشکیل دولت ملی نیست. نیروهای کردستان باید تأکید کنند که‌ طرح خواست فدرالیسم از سوی آنها به‌ دلایل تاکتیکی نیست، بلکه‌ به‌ دلایل اصولی و پراگماتیستی است. ما خود داوطلبانه‌ می‌خواهیم همگام با دیگر خلقهای ایران جامعه ایران را از نو پایه‌‌ریزی کنیم. اما به‌ همان اندازه‌ که‌ این امر برای ما بدیهی است، چنانچه‌ بی‌عدالتیها و شرایط نابرابر موجود دوام داشته‌ باشند، به‌ همان اندازه‌ بدیهی می‌دانیم که‌ با صراحت خواست استقلال را مطرح و در راه‌ تحقق آن تلاش نمائیم. فدرالیسم ضمانتی برای پایبندی ما به‌ چهارچوب جغرافیایی ایران است. در صورت فقدان چنین ضمانتی از حق اصولی خود برای جدایی بهره‌ خواهیم گرفت. بلاخره‌ حق استقلال (چون حق طلاق) باید جایی معنا و ضرورت پیدا کند.
  6. در بیانیه بدرستی‌ از »نظام جمهوری« سخن به‌ میان آمده‌ است. ولی این تأکید به‌ تنهایی و به‌ خودی خود گویا نیست، چه‌ که‌ مشخص نیست که‌ آیا مقصود از آن »نظام ریاست جمهوری« است یا »نظام پارلمانی«. آیا نظامی مد نظر است که‌ در آن اکثریت مردم رئیس جمهور را انتخاب می‌کنند و رئیس جمهور کابینه‌ را (مانند فرانسه‌) و یا رئیس جمهور یک نهاد بیشتر تشریفاتی است و رئیس حکومت نیست و حکومت از طریق فراکسیون یا اثتلاف اکثریت نمایندگان پارلمان انتخاب می‌شود (مانند آلمان)؟ من با توجه‌ به‌ بافت قومی ـ ملی ایران گونه اولی را بسیار مشکل‌ساز می‌دانم. در این ارتباط همچنین بسیار اهمیت دارد که‌ روشن کنیم که‌ ما کدام نظام انتخاباتی را برای ایران مناسب می‌دانیم. در این خصوص هم تاکنون چیزی از احزاب سیاسی شنیده‌ نشده‌ است. نمی‌دانم، اگر آنها علاقمند نباشند که‌ مشخص شود که‌ آنها چگونه‌ به‌ پارلمان فدرال راه‌ می‌یابند، چه‌ کسی باید علاقمند باشد.

òòòòòòòòò

همچنین در ادبیات سیاسی کُردی جای بحث در مورد نظامی که‌ در کردستان بر طبق آلترناتیو آنها باید سر کار بیاید خالیست. تکلیف پلورالیسم چه‌ می‌شود؟ چه‌ نظام حزبی در خطه کردستان خواهیم داشت؟ معیار آزادی فعالیت احزاب چه‌ خواهد بود؟ با ارتش چه‌ خواهد شد؟ به‌ مذهب و نهادهای مذهبی چون اوقاف، مساجد و غیره‌ چگونه‌ برخورد خواهد شد؟ تکلیف مالکیت خصوصی چه‌ می‌شود؟ تکلیف نظام اقتصادی و اجتماعی کردستان چه‌ می‌شود؟ کدام نظام انتخاباتی را در کردستان برقرار خواهند کرد؟ نمایندگان پارلمان بر اساس چه‌ معیار و درصدی به‌ پارلمان راه‌ می‌یابند؟ اساساً چهارچوب جغرافیایی کردستان چگونه‌ مشخص خواهد شد؟ تکلیف تمرکز در کردستان جه‌ خواهد شد؟ به‌ تقسیمات استانی کنونی داخل کردستان چگونه‌ برخورد خواهد شد؟ در مورد تشکیل »استان مکریان« در همین نظام سیاسی کنونی چگونه‌ می‌اندیشند؟ با چه‌ ابزارهایی چهار اصل دمکراسی، رفاه‌، پیشرفت و امنیت حصول خواهند شد؟ چه‌ سنخ و مدلی از دمکراسی در پیش گرفته‌ خواهد شد؟ پاسخ این پرسشها و بسی دیگر نه‌ تنها در بیانیه فوق‌الذکر‌، بلکه‌ حتی در برنامه‌های سیاسی احزاب کردستان هنوز مشخص نیست.

کومله‌ پس از بازسازی وعده بحث‌های گرمی را در این ارتباط داد. اما تاکنون حتی در ارتباط با شعارهای روزشان از لحاظ تئوری و ریشه‌ای چیزی دیده‌ نمی‌شود. متأسفانه‌ تنها آن هنگام برخی از خطوط فکری مشخص می‌گردد که‌ با احزاب رقیب (کومله‌، سازمان کردستان حزب کمونیست ایران) برخورد می‌شود و یا هنگامی که‌ این یا آن شخصیت حزبی با این یا آن ارگان مطبوعاتی داخلی یا بیرونی مصاحبه‌ می‌کند. من‌باب مثال، کومله‌ چندین بار ضرورت تشکیل »جبهه دمکراسی« را مطرح نموده‌ است، بدون اینکه‌ برای مردم مشخص کنند که‌ این »جبهه دمکراسی« چیست. آیا مثلاً مشروطه‌‌خواهان که‌ می‌گویند که‌ پایبند به‌ دمکراسی هستند، در آن می‌گنجند؟ آیا اگر حزبی آمد و گفت که‌ مثلاً معتقد به‌ »تمامیت ارضی« ایران است و در چهارچوب آن »اقوام« هم با هم برابرند، در آن جایی می‌گیرد؟ آیا تشکل سیاسی که‌ با فدرالیسم مخالفت می‌ورزد و می‌گوید که‌ برای برقراری دمکراسی مبارزه‌ می‌کند، در آن می‌گنجد؟

تغییر سیاست و جهت‌گیری سیاسی را حتی اگر درست باشد، بدون بحث سیاسی و اقناعی مسئله‌‌ساز و باعث و بانی سلب اعتماد می‌دانم. نمی‌شود در یک فاز سیاسی چندین خطوط فکری متضاد و متعارض را پیشه‌ و سپس ترک نمود، بدون اینکه‌ توضیحی کافی برای درستی این تغییر به‌ مردم داده‌ شود. امید است که‌ این نقیصه‌ برطرف گردد و احزاب کردی گامهای راسخ‌تری در راستای ترسیم آینده‌ای بهتر‌ بردارند.

باز تأکید می‌کنم که‌ این مشکلات همچنین ریشه‌ در شرایط خاصی دارند که‌ احزاب کردستان ایران در آن قرار دارند.

 

در پایان قابل تأکید است که‌ دمکراسی بدون احزاب متصور نیست. احزاب هم یک شبه‌ به‌ اعتلا نخواهند رسید و برای نیل به‌ آن نیاز به‌ گذار از دوران چپ‌روی و ناپختگی دارند، نیاز به‌ تحول و فرارویی به‌‌ احزاب مسئول و دوراندیش و پخته‌ دارند. کل احزاب کردستان ایران در این روند پویا قرار گرفته‌اند. لذا بروز اختلافات و حتی بحران در درون آنها را چون درد لقاحت و حیات‌بخش، طبیعی و اجتناب‌ناپذیر و مثبت و گذرا ارزیابی می‌کنم.

 

14

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.