اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

کولبران در میانه دو تیغ

سرمایه داران خونشان را میمکند و مرزبانان جانشان را میگیرند

مدت های طولانی است که واژه کولبر معرف عام و خاص است.همچون کارگر، معلم،  دستفروش … معنا و مفهوم خاص خوداش را پیدا کرده است، اما کولبرهم اسم عام است یعنی کسی که برکول خود چیزی را حمل میکند وشمولیت عام دارد و هم  اسم خاص . ودر این اسم خاص است که  واژه کولبر مفهومی کاملا متفاوت با معنای عام آن دارد  و معنای کسترده اجتماعی یافته است . وقتی  این واژه به گوش کسی میخورد ابتدا تصویرانسانهای زحمتکش و فقیر و محروم  وبیچاره ای به ذهن اش میرسد که برای تامین معاش ، هزینه  والدین پیر از کار افتاده  هزینه فرزندی که باید به مدرسه برود، هزینه درمان جگرگوشه ای  مریض که  به بیمارستان راه اش نمیدهند، پرداخت اجاره بهای سرپناهی که در آن لانه کرده اند و.. چاره ای جز تن دادن به کولبری ندارند. واضح است هرآدمی که قطره ای از چشمه انسانیت نوشیده باشد لحظه ای هم شده احساس درد و رنج این انسانهای گرفتار شده در چرخه ستم و استثمار و فقر و نابرابری وی را متاثر و به فکر فرو خواهد برد که تحمل این همه درد و رنج چگونه و تا کی ممکن است؟ او که از خواندن خبر و یا شنیدن زندگی مشقت بار وسرگذشت این زحمتکشان در ذهن اش  تصویری ساخته اینگونه حزن انگیز و تحمل ناپذیر، آنگاه میاندیشد که صاحب این درد و رنج چه میکشد و چگونه میتواند این زندگی رنج بار و ملال آور را تحمل کند.

کولبر اما در این جامعه فقر زده محروم از تشکل و تحزب مستقل ودرجامعه ای که هر اعتراض و اجتماعی با سرکوب و زندان و اعدام پاسخ داده میشود از محرومترین بخش جامعه میاید، ازکارگران بیکار شده ، جوانانی که بخاطر فقر از ادامه تحصیل بازمانده اند کشاورزانی که زمینهایشان را ازدست داده و یا بوسیله دلالان و واسطه ها و بانگ ها ورباخواران از هستی ساقط شده اند، حتی دانشجویان وتحصیلکردگانیکه از یافتن شغل نا امید و از تامین  حد اقل معیشت خود وخانواده محروم اند. از کودکان ده پانزده ساله گرفته تا پیرمردانی هفتاد ساله برای تامین حداقل معاشی که زنده ماندن و تامین انرژی لازم برای به کول بردن بارسنگین فردا را تامین بکند ،مجبور به کولبری درکوه های صعب العبور مناطقی نظیر کردستان و سیستان وبلوچستان هستند.

کار کولبری تابستان زمستان و شب و روز نمیشناسد خطر یخ زدن در میانه راه ،سقوط به دره های عمیق ، کشته وزخمی شدن بوسیله مرزبانان و جان دادن زیر بارهای سنگینی که گاه دوبرابر قد شان است و گم و گور شدن در میان برفها از وقایع روزمره بشمار میرود و بار را که بر میداری وراه میافتی هیچ تظمینی نیست که سالم بازگردی.

بر‌اساس آخرین گزارش‌های سازمان‌های حقوق‌بشری کردستان، در ۱۲ سال منتهی به پایان سال ۱۴۰۱، دست‌کم ۵۹۴ کولبر با شلیک ماموران مرزبانی جمهوری اسلامی یا به‌طور مستقیم، یا دراثر سقوط ناشی از تعقیب‌و‌گریز و به رگبار بسته شدن در کوهستان کشته و ۱۳۶۴ نفر نیز زخمی شده‌اند. از این میان، ۵ نفر مفقود شده‌اند و ۳۶ نفر از کشته‌شدگان و زخمی‌ها نیز، زیر ۱۸ سال بوده‌اند.

کسانی که  مسیرهای سعب العبور مناطق مرزی ایران وعراق وترکیه را میشناسند و یا از این مسیرها گذر کرده و میکنند درفواصلی نه چندان دور به لاشه قاطرها و اسبها و الاغهای باربر و نگونبختی بر میخورند که درنتیجه سنگینی بار و حرکت در تیغه کوهها و راه های لغزنده دره ها که زمستانها بکلی یخ میبندند تعادل خود را ازدست داده به ته دره سقوط کرده اند و گاه به تکه پاره ها و بازمانده های لباس و وسائل شخصی برمیخوری که یادگاری است از انسان کولبری ک با هزاران آرزو بار بر دوش از بالای دره سقوت کرده و جانباخته است.

عروسی خون

یادم میاید سالها قبل یکی از همین کولبرهای پیر و ازکار افتاده تعریف میکرد:جوانی بدلیل فقر و نداری  و کمک به مادر بی سرپرست اش از ادامه تحصیل باز میماند و بعداز تلاشهای بی ثمر برای یافتن کار به کولبری روی میاورد. او چندسالی در این  کار جان میکند تا مخارج خود و مادر و خواهر تنهای اش را تامین کند . او از خطرات این کار آگاه بودو مثل بقیه کولبران و خانواده هایشان میدانست که وقتی کول را بدوش میکشند وراه میافتند بازگشت سالم یک آرزوست که در زیر بار سنگینی که حمل میکنی، لحظه ای ولت نمیکند و بارها شاهد و ناظر تیر خوردن ویا سقوط از بلندی و یخ زدن و جانباختن همکاران خوداش بوده است. دیگر مشاهده این صحنه ها هر چند که درد آورو سنگین تراز باری بود که بردوش میکشید ولی تقریبا شندین و یا دین این حوادث برای اش عادی شده بود و این إحساس هرگز ول اش نمیکرد که روزی و یاشبی دیگر ممکن است این خود اوباشد که جسداش را به مادروخواهر چشم انتظاراش تحویل میدهند وبعد به فکر فرومیرفت که اگر اتفاقی برای من بیافتند چه سرنوشتی در انتظار آنها خواهد بود؟ اما با وجود اینها چاره ای جز ادامه دادن به این کار شاق و طاقت فرسا و خطرناک نمیدید.

جوان تازه به سن بیست سالگلی پا گذاشته بود و هنوز انرژی جوانی در رگهای او جاری بود . با آرزوهای بسیار در سر که روزی کار مناسبی پیدا خواهد کرد و دیگر مجبور نخواهد شد با کاری این چنین سنگین و پر خطر امرار معاش کند . او با وجود نو جوانی، انسانی پخته و مهربان بود . در تشییع جنازه و مراسم همکاران جانباخته خود شرکت میکرد واز هیچ کمک و یاری به آنها خودداری نمی نمود و هرگاه که سالم از مرز میگذشت و از کوه ها پا ئین میامد به خانواده همکاران سر میزد ،در یکی ازهمین مراسمها بود که با دختر همکار جانباخته خود چشم در چشم میشوند . شور و حال جوانی را چه دیدی، یک بار نه وصد بار عاشق هم میشوند . تا اینکه روزها سپری میشود و کار کولبری ادامه مییابد از روزی که دل به دختر باخته بود امید دردل اش زنده شده بود . گاهی از سفر که بر میگشت به همراه مادر وخواهراش با فراهم کردن مقداری مواد غذائی ومایحتاج اولیه به عیادتشان میرفتند و هر بار که در را می زد، دختر دلباخته اش پر باز میکرد و لحظه باز شدن و روبروشدن این دو جوان از بهترین و خوشبخت ترین لحظات زندگی شان بود که میتوانستند در تصورشان بکنجانند. از آن پس او بارهای سنگینتری انتخاب میکرد و گاه دوباردرشب از دره ها عبور میکرد از تیر مرزبانان جان بدر میبرد و عرق اش خشک نشده دوباره با کاروانی دیگر راه میافتاد. تا پس اندازی کرده و برای زندگی مشترکی که آرزوی اش راداشت تدارک ببیند . او که از چهارده سالگی به کولبری روی آورده بود دوسال دیگر تمام انرژی جوانی خوداش را گذاشت وبلاخره با اندکی پس انداز و وام از این و آن زمین کوچکی خرید و با بلوکهای سیمانی سرپناهی سرهم کرد وبه خواستگاری دختر رفت . ازدواجشان که سرگرفت یک هفته کولبری را زمین گذاشت . با هم رفتند سنندج  .روزها در شهر میگشتند و گاه برروی نیمکت پارکی و یا صندلی کافه ای مینشستند و با هم در باره عشق و آینده خود حرف میزدند. گاهی شوخی میکردند و میخندیدند با اینکه فضای عشق و عاشقی وشوق و شور جوانی محلی برای نگرانیها باقی نمیگذاشت اما هر گاه که سکوت میکردند در دل دختر غوغائی بپا میشد. او نگران بود، نگران روزی که هم چون پدر خبر مرگ عزیزترین اش را بیاورند . کوله بری که شوخی نیست! .روز آخر چند ساعتی قبل از حرکت منبی بوس رفتند به “آبی در” هرچند که زمستان بود برف، اما “آبی در”  مشرف به شهر حال و هوای دیگری داشت . روی نیمکتی نشستند بهم نزدیک شدند پاسدار و بسیجی و مزاهمی در آن دور و بر نبود . دستهای همدیگر راگرفتند و بهم نزدیک و نزدیکتر شدند . گرمای بدن همدیگر را إحساس میکردند گرمی که در سوز سرما تا مغز استخوان رسوخ میکرد از ان لذت میبردند و خود را خوشبخت إحساس میکردند و انگار در دنیائی دیگر بودند . دختر سر را روی سینه معشوق گذاشته ودر فکر فرورفته بود .دستهای پسر موهای اورا نوازش میکرد .میخواستند ساعت ها درآنجا بمانند تنها و بی درد وبا روئیاهائی که در سرداشتند . اما اشک داشت در چشم دختر حلقه میزد سر اش را بلند کرد به چشمهای عزیزاش نگریست و گفت: شهر از این بالا چقدر قشنگ است . نمیدانم از این همه خانه ماشین و نعمت دنیا چرا کولبری نصیب ما شد؟ پسر سکوت کرد . شاید جوابی نداشت که بدهد. اما ساعت رفتن فرارسیده بودوازجا بلند شدند از” آبی در” پائین آمدند وبعد از طی مسافتی به ایستگاه مینی بوس رسیدند و ازلابلای جمعیت که فقر از سر رویشان میبارید گذشته سوار مینی بوس شدند . بیشتر راه را هردو در فکر بودند . هر کدام در روئیاهای خود بودند وزیاد باهم حرف نزدند به روستا که رسیدند از مینی بوس پیاده شدند. دختر پیشنهاد کرد سر راه به سر خاک پدراش بروند . باهم به گورستان رفتند از چند قدمی محل دفن پدر، دخت ربا شیون زاری به سر خاک رسید، سنگ قبر را در آغوش گرفت بر خاک پدر بوسه زد . پسر سعی کرد اورا آرام کند اما تا به خانه برسند گریه وزاری امان اش را بریده بود . در کورستان خاطرات کولبری پدر و جانباختن او در هنگام کولبری نگرانی دختر را صد چندان کرده بود . پسر باد ودست صورت او را برگرداند و سراش را درسینه فشرد . گفت عزیزکم جی شده ؟ دختر با التماس دستهایش را دورگردن پسر حلقه زد و گفت من خیلی نگرانم کولبری را بگذار کنار یک کار دیگری پیدا کن .هرطور که شده زندگی را میچرخانیم . پسر در فکر فرو رفت و خوداش هم نگران و مظطرب بود منتها به روی خوداش نمیاورد .

از فردا تا بیست روز دیگر هیچ باری را قبول نکرد اما به هر دری زد کاری بیابد که حداقل معیشت اش را تامین کند، اما نیافت . در غروب بیستمین روز وقتی به خانه بر میگشت واسطه ای صدای اش زد . و گفت بیکاری ؟ جواب داد آری ولی از کولبری دیگر خسته شده ام دنبال کار دیگری میگردم . واسطه با خنده زهر آگینی گفت : ای بابا کار کجا بود، اگرهم باشد به تو نمیدهند مگر کولبری چه عیبی داشت که ول کردی ؟ جوان جواب داد : آخر کولبری شد کار، مثل قاطر بار حمل میکنیم  سرما و گرما را تحمل میکنیم از دره ها پرت میشویم گلوله مرزبانان وپاسداران به جان ما مینشیند آنوقت سوداش به جیب سرمایه داران و واسطه ها و دلالهای مثل تو میرود.  واسته وسط حرف اش دوید و گفت دیوانه نشو تو که سالها کولبری میکنی واتفاقی نیافتاده باز هم طوری نمیشود . بارنون و آبداری دارم که از کاروان امروز چا مانده،  قبول کن تا امشب به تنهائی و یا فردا باعده ای دیگر راه بیافت  .

جوان دودل بود ولی پیدا نکردن کار و نیازتامین مخارج  بر دودلی او غالب آمد ودرنهایت قبول کرد. قرار فردا شب را گذاشتند و برگشت به خانه . دختر و مادر وخواهر در اشتیاق شندین خبر خوب دروراش حلقه زدند، اما مثل هر روز از کار خبری نبود. پسر ماجرای تصمیمی که گرفته بود گفت و اینکه مجبور است برای تامین کم و کسری زندگی بار دیگر به کولبری روی آورد، اما  قول داد که یکی دو هفته بیشتر ادامه نخواهد داد .آن شب و روز بعداش به گریه وزاری گذشت . تازه عروس و مادر و خواهر هیچکدام رضایت نمیدادند و عصر که شد جوان آماده رفتن شد . هر سه نفر تا پای کوه اورا همراهی کردند در آنجا أنواع و اقسام کالاها در بسته های بزرگ و کوچک بسته بندی شده در کنار هم روی زمین چیده شده بودند، قاطر ها اسبها و کولبران همه در جنب و جوش بودند .هر کس کولی را به پشت گرفته محکم می بست .قاطر ها هم بار میشدند . جوان برگشت به تازه عروس و خانواده اش که نگران و گریه کنان به نظاره ایستاده بودند دلداری داد و گفت : مواظب خودتان باشید تا پس فردا برمیگردم . سفارشهای لازم را کرد و برگشت . سنگینترین بار را برداشت تادستمزد بیشتری بگیرد و قاطری کرایه ای راهم بار کرد وافساراش را بدست گرفت و همراه دیگران راه افتاد . عروس مادر و خواهر ، دوروز تمام خواب و خوراک نداشتند، همه اش نگران بودند و حق هم داشتند چون کولبر تا بر نگشته است از مرده ویا زنده بودن آن اطمینانی نیست .دوروز گذشته اما خبری نشد به پای کوه رفتند، بشدت برف میبارید. هنوز کاروان بازنگشته بود حتمن اتفاقی افتاده . چه اتفاقی ؟

کاروانیان که آنشب راه افتاده بودند دیر وقت دروسط کوه ها در برف سنگینی که  از چند روز قبل باریده ورویهم تلنبار شده بود، گیر افتادند . راه ها که در وقت عادی هم گذشتن از آنها طاقت فرساست در زیربرف ناپدید شده بودند وراه از چاه تشخیص داده نمیشد، قاطرها قادر به حرکت نبودند تا چه رسد به آدمهائی که خود باندازه قاطرها بار حمل میکردند. تا نصفه های شب یکی دوقاطر به ته دره سقوط کرده بودند . کولبران زیر بار سنگین دوام نیاورده و با وجود خطر تیراندازی گاه بند هارا باز کرده و خود را از زیر بار بیرون میکشیدند . هر کس در تغلای نجات خود بود ورشته از هم پاشیده بود .آنطرف تر داماد جوان  هنوز از پای نیافتاده بود ولی در آن برف و بوران امکان ادامه راه نبود .در چند قدمی او تخته سنگ بزرگی بر سینه کوه لم داده بود .افسار قاطر که بی تابی میکرد و از نفس افتاده بود هنوز در دست اش بود کشان کشان خود را به پشت تخته سنگ رساند . تازه بار پشتش را باز کرده بود که تیر اندازی شروع شد. خود اش را کشید پشت سنگ . گویا سرو صدا و جنب و جوش قاطرپاسداران را متوجه آنجا کرده بود. تیر اولی که شلیک شد به سنگ خورد و جوان خوداش را کشید پشت سنگ اما افسار قاطر همچنان در دست اش بود میدانست که اگر افسار را رها کند قاطر رم کرده و به ته دره سقوط خواهد کرد. قدری سکوت حاکم شد و او بی اختیاردر فکر فرو رفت و در آن لحظات مرگ وزندگی به چه چیزی فکر میکرد؟ نمیدانیم اما طولی نکشید که با صدای تیر دوم  آرامش کوتاه جای خوداش را به ترس و اضطراب داد .تیر دوم به سنگ خورد وکمانه کرد به طرف قاطر و قاطر رم کرد و یک لحظه جوان را با خود کشید و تا نصفه بدن از پشت تخته سنگ بیرون آورد و جوان تا افسار را رها کرده برگردد تیر سوم در پشت اش نشست و روی برفها در غلتید . آنشب کولبرها گرفتار مصیبت شدند اینکه چه بر سر بقیه امد میگذریم و لی دو روزی طول کشید تا آنهائیکه زنده وسلامت جان بدر بردند همدیگر را بیابند و بعد از جستجو ابتدا به جسد متلاشی شده قاطر برخوردند که در ته دره افتاده بود و اندکی بعد جسد غرقه بخون تازه داماد را یافتند.

آنرا در پارچه ای پیچیده وروی قاطر بارکردند و از راهی که آمده بودند برگشتند. اما ازروز دوم که از بازگشت کاروان خبری نشد تازه عروس به همراه خواهر ومادر داماد از پای کوه به خانه نرفتند . ارتباطات قطع شده بود .تک و توکی هم که از  کوه بر میگشتند از بقیه یا خبری نداشتند و یا اگر هم خبر داشتند چیزی نمیگفتند . عصر روز سوم کاروان همراه با جسد از کوه پائین آمد سر وکله دو سه نفر اول که پیدا شد لحظه ای شعله امید در دل دختر زبانه کشید . هان ! آمدند . او ایستاده بود و چشم از راه بر نمیداشت .برف میبارید از سوز سرما گونه های اش گل انداخته بودند . دانه های درشت برف که بر روی شال کردی اش مینشست انگاری که تور عروسی بر سرکرده است  .نگران و مبهوت چشم به راه عشق زندگی اش بود. دیگر همه چیز را فراموش کرده بود و فقط به سلامتی او میاندیشید .اینکه یک بار دیگر اورا درآغوش گر فته و برگونه های اش بوسه زند.

هرچه کاروان نزدیکتر میشد التهاب و نگرانی سراپایش را میگرفت .آخر اگر او هم با این کاروان بود میبایست زودتر میرسید، اقلا دستی تکان میداد . در این افکار بود که ناگهان قاطر ی که جسد بر پشت اش قرار گرفته بود در وسطای صف  ظاهر شد .دختر تا باری روی قاطر دید زبان اش بند آمد . دست مادر را دردست گرفت مادر وخواهر هم نگران بودند ولی هنوز معلوم نبود که جسد متعلق به کیست .در آنجا خانواده های دیگری هم درانتظار بودند، همه نگران و پریشان. اولین کولبری که نزدیک جمعیت شد چیزهائی گفت و سپس نزدیک تازه عروس و مادر و خواهررفت .از قیافه درهم شکسته و مغموم اش روشن بود که خبر بدی دارد وتا دهن اش را بازکرد که سر سلامتی بگوید تازه عروس وخواهرداماد پاهایشان لرزید وافتادند و مادر هم  با فریاد و زاری به سر وصورت اش چنگ میکشید و تمام درد اش را در آوازی حزن انگیز فریاد میکشید.همه فهمیدند که چه خبر است دور آنها را گرفتند و هرکاری از دستشان بر میامد کردند اما فایده نداشت در همین حول وحوش جسد را از قاطر پائین آوردند و آنرا بر زمین نهاده پارچه را ازروی جسد کنارزدند .چهره خونین داماد جوان که نمایان شد یک لحظه عروس چشم بازکرد و خوداش را انداخت روی جسد، دستهایش را به صورت، بدن ، موهای سر و لباسهای خونین داماد میکشید انگار که دنبال گمشده ای میگشت .هر کارکردند نتوانستند از روی جسد براش دارند تا اینکه همانجا از حال رفت و بی هوش شد.

پیر مرد باینجا که رسید سکوت کرد گفتم:برسر عروس چی آمد؟ گفت چه میخواستی بیاد از همان روز به بعد دیگر زبان باز نکرد .نه چیزی میخورد و نه مینوشید .اهالی کمک کردند به بهداری بردند و دوا ودرمان هم اثرنکرد و چندروز بعد ازدنیا رفت و جسداش درکنار داماد بخاکسپرده شد. پرسیدم این صاحب مالها و واسطه ها هیچ خسارتی چیزی به مادر و خواهرش ندادند؟ گفت نه بابا هیچکس بدادشان نرسید .صاحبان کالاها سرمایه داران وتجاری هستند که در شهرهای بزرگ تهران تبریز سنندج ومهاباد و اینها نشسته اند .از کشته شدن کولبران اصلا کک شان هم نمیگزد واسطه ها و دلال ها هم تازه در پی این بودند کلبه محقر آنها را ازبابت خسارت قاطر و کالاهای گم شده وغیره  از دست اشان دربیاورند .ادارات دولتی که اصلا محلی نمیگذارند . بخش زیادی از روئسا و نظامیان  وامنیتی ها خودشان دستشان در کار است وسهم میبرند .

اینجا به پیرمرد گفتم که دیگر بس است واو هم ادامه نداد. و اینکه بسر مادر وخواهر چه آمد دیگر نگفت ومن هم نپرسیدم. این سرگذشت نمونه ای از سرگذشت هزاران زحمتکشی است که زیر ستم واستثمار مضاعف و از جبر فقر ونداری به کولبری روی میاورند و یا در مبارزه و جنگ و گریز و آوارگی در کوه های سر به فلک کشیده مرزها جانشان را ازدست میدهند. اگر کوه ها ودره ها زبان داشتند قصه ها تعریف میکردند، و میگفتند که باندازه لاله های بهاری دراینجا در این دره ها و دامنه ها و راه های صعب العبورخون انسانهای زحمتکش و تحت ستم واستثمار ریخته شده است و هنوز هم ریخته میشود .

کولبران در میانه دو تیغ

عادت بر این است که افراد خیر انساندوست و محافل روشنفکری واحزاب و سازمانها ی محلی و سراسری وقتی اخبار و گزارشات این چنینی را میخوانند و یا میشنوند اغلب کل تحلیلهایشان از حد مقصر دانستن مرزبانان و جمهوری اسلامی فراتر نمیرود ومثل هر انساندوست دیگری تاسفی میخورند و با یک خروار شعار آنرا محکوم میکنند .اما فراموش میکنند که  عامل دیگر این سیه روزی سرمایه داران وتجار و واسطه ها ودلالان محل و منطقه هستند که دست دردست صاحبان قدرت و ثروت به مکیدن خون این زحمتکشان مشغولند، کالاهای آنها بر دوش کولبران از راه های صعب العبور و خطرناک کوههای مرزی به مقصد کشورهای همجوار حمل میشوند با دستمزدی بسیار اندک و بخور نمیر که توسط واسطه ها پرداخت میشود . هنگامیکه این زحمتکشان تحت ستم واستثمار زیر بار سنگین سرمایه داران کوه ها ودره هارا میپیمایند، در شبهائی که  با برف و بوران ، حمله حیوانات درنده ویا پاسداران ظلم وستم مواجه میشوند تیر میخورند کشته میشوند و یا به دره های عمیق سقوط کرده و گم وگور میشوند، صاحبان کالا در شهرهائی نظیر تهران ، سنندج ، تبریز ودیگر شهرها در دفاترشان پذیرائی میشوند و یا بدور از چشم همسران خود با زنان صیغه ای در حال عیش و نوش اند. انگلهائیکه لقمه شان بخون کولبران ودیگر رنجبران آغشته است . آنها برای صدور کالا راه های قاچاق و کولبران را انتخاب میکنند تا هزینه حمل و نقل ، مالیات و نیروی کار وتعهدات مربوطه شانه خالی کنند و از راه استثمار بی رحمانه زحمتکشان کولبر بر ثروت خود بیافزایند.

مقصر دانستن و محکوم کردن به حق رژیم ددمنش جمهوری اسلامی واما فراموش کردن سرمایه داران وتجار وعوامل آنها توسط جریانات سیاسی و مدعیان دفاع از حقوق کولبر، اگراز حس ناسیونالیستی سرچشمه نگرفته باشد لابد از فقدان آگاهی وعدم آشنائی با زندگی زحمتکشان سرچشمه میگیرد و این نوع ارزیابی ها و موضع گیریها در دفاع از کولبران زحمتکش  کمکی به ارتقاء سطح آگاهی و مبارزه برای رهائی از ستم واستثمار وزور وسرکوب در بر ندارد . سالهاست که مفهوم کولبر در جامعه سرمایه داری بویژه جامعه ای نظیر ایران که در آن میان نیروی کار و زحمت وصاحبان قدرت و ثروت قانون جنگل حاکم است مفهومی کاملا متفاوت با معنای لفظی اش پیدا کرده است، مفهومی گسترده که تنها یک تحول بنیادی و یک دگرگونی اجتماعی به نفع زحمتکشان میتواند این مفهوم از کولبری را نیز دگرگون کند. یدی – شیشوانی فروردین 1403

1 نظر
  1. […] کولبران در میانه دو تیغ […]

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Translate »