اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

کار و اسطوره نوشته ی ماکسیم گورکی

نقش روندهای کار، که حیوان دوپا را به انسان بدل کرد و عنصر بنیادی فرهنگ را آفرید، هیچگاه آنچنان که شایسته و بایسته است، عمیق و به طور کامل بررسی نشده است. این موضوع کاملا طبیعی است؛ زیرا چنین پژوهش هایی نمی تواند مورد علاقه ی کسانی باشد که انسانها را استثمار می کنند. آن که نیرو و توان توده هارا به مثابه ی ماده ی خام بکار می گیرد تا به پول تبدیل کند، البته نمی تواند ارزش آن را بالا ببرد. اینان از دیرباز، هنگامی که انسان به دو گروه برده و برده دار تقسیم شد، نیروی حیاتی توده های زحمتکش را بکار گرفته اند؛ به همان شیوه ای که ما امروزاز نیروی مکانیکی جریان رودخانه ها بهره برداری می کنیم. تاریخ نویسان فرهنگ، انسان ابتدایی را پندارگرایی عارف و فیلسوف مآب، خالق ارباب انواع و زائری در جستجوی”معنای زندگی” توصیف کرده اند. انسان ابتدایی، به مدد قدرت اندیشه ی شخصی به نام ژاکوب بوهم مسئولیت سنگینی را به عهده گرفت. بوهم کفاشی بود که در سالهای پایان قرن شانزدهم و آغاز قرن هفدهم می زیست و درعرصه ی فلسفه ی محافل عارفان بورژوا که بی اندازه متداول بود برای خود جایی اشغال کرد. وی موعظه می کرد که “شایسته است انسان درباره ی آسمان ها، ستارگان، عناصر و پدیده های آنها و نیز درباره ی فرشتگان مقدس، شیطان، بهشت و دوزخ بیندیشد.”
می دانید که مواد تاریخ فرهنگ انسان ابتدایی، داده های باستان شناسی و بازتاب های مراسم مذهبی باستانی است، در حالی که توضیح و تفسیر این آثار، زیر نظر و نفوذ فلسفه ی متحجر مسیحیت انجام شده که حتی تاریخ نویسان آته ایست نیر با آن بیگانه نبوده اند. چنین تاثیری را به روشنی می توان نه تنها در نظریه ی تکامل فوق ارگانیک اسپنسر، بلکه در نوشته های فریزر و سایرین نیز ردیابی کرد. اما هیچ یک از این تاریخ نگاران فرهنگ ابتدایی و باستانی، ازمواد فرهنگ توده ی مردم، تصنیفهای ثبت نشده ی افراد و مدارک اسطوره شناسی استفاده نکرده اند. همان ادبیاتی که در مجموع بازتابی است از پدیده های طبیعی، مبارزه با طبیعت و زندگی اجتماعی.
شناخت این حیوان دوپا که همه ی نیروی خودرا برای زیستن صرف مبارزه کرده، با اندیشه ای مجرد از روندهای کار و مسایل طایفه ای و قبیله ای مشکل است. بسیار مشکل است که فردی مانند امانوئل کانت را، پا برهنه در هیبت جانوری مجسم کنیم که به “شیئی در خود” می اندیشد. در یک دوره بعد، اندیشه ی مجرد، انسان را ارضا می کند. همان انسان تنهایی که ارسطو در کتاب “سیاست” خود چنین توصیفش کرده است: “انسان خارج از اجتماع، یا خداست یا حیوان.” انسان در حالت حیوانی، گهگاه ملزم به شناخت به مثابه ی یک خدا می شود، ولی به عنوان یک حیوان، مانند ماده ای برای آفرینش اسطوره های بسیار درباره ی انسانهای حیوان مانند خدمت می کند؛ درست مثل انسانهای نخستین که اسب سواری آموختنشان مقدمه ای شد بر اسطوره ی موجودی که نیمی انسان و نیمی حیوان بود.
تاریخ نگاران فرهنگ ابتدایی، سند آشکار اندیشه ی مادیگری را کاملا تحریف کرده اند؛ اندیشه ای که در زندگی اجتماعی انسان باستان، روند کار و مجموعه ی پدیده ها را به گونه ای اجتناب ناپذیر پدیدآورد. این اسناد در افسانه ها و اسطوره ها برای ما به یادگار مانده و از راه همانهاست که پژواک کاررا در رام کردن حیوانات، کشف گیاهان طبی و اختراع ابزار کار می شنویم. .حتی مردم از همان روزگار قدیم، خواب پرواز در فضا را می دیدند و ما بازتاب این آرزورا در افسانه های فائتون، دادالوس و پسرش ایکاروس و نیز افسانه ی “قالی حضرت سلیمان” می بینیم. در افسانه ی “چکمه های هفت متحد”، رٍویای آدمی را برای ایجاد حرکت سریع تر به روی زمین مشاهده می کنیم. پس از آن انسانها آموختند که بر اسب سوار شوند. آرزوی سریع تر راندن در جریان رودخانه ها منجر به اختراع کرجی و کشتی گردید. کوشش در نابود کردن دشمن و جانوران از فاصله ی دور، اختراع فلاخن و تیرکمان را توسعه داد. انسانها به این نتیجه رسیدند که می توانند در طول یک شب مقدار زیادی پارچه را بریسند و ببافند، برای بیتوته در شب مسکنی بسازند و حتی در برابر حمله ی دشمنان قلعه ای مقاوم برپا دارند. انسانها چرخ ریسندگی را ساختند که یکی از قدیمی ترین وسایل کار است و نیز قرقره ی دستی را درست کردند و افسانه ی “واسیلیسای عاقل” را آفریدند. شواهدی در دست است که نشان می دهد این داستانها و اسطوره های قدیمی هریک حاوی منظوری است؛ و اینکه اندیشه ی انسان اولیه تا چه اندازه تخیلی، تصوری و دورنگر بوده است. همان اندیشه ای که همزمان بوجودآورنده ی فن آوری زمان خود هم بوده، تا امروز که مددکار فرضیه های ماست: فرضیه هایی که ما با آنها نیروی انقلابی زمین را در محور خود بکارمی گیریم یا با استفاده از آنها یخهای سترگ قطبی را درهم می شکنیم. حالت همه ی انسانهای نخستین در افسانه ی تانتالوس متجلی است. تانتالوس تا گردن در آب ایستاده است؛ در همان حال از تشنگی زجر می کشد ولی نمی داند که چگونه عطش خودرا فرونشاند. انسان قدیم نیز درمیان مظاهر دنیای خارج هنوز نیاموخته است که بداند.
تردید ندارم که با افسانه ها، متلها و اسطوره های قدیمی آشنا هستید ولی چه بهتر که معنای اساسی آنها بیشتر و عمیق تر درک شود و معنای این افسانه ها، متلها و اسطوره ها تجلی شور و شوق زحمتکشان دوران قدیم است برای سبک کردن کار، افزودن محصول، مسلح شدن در برابر جانوران درنده و سایر دشمنان در پناه نقشه هایی چون جن گیری، طلسم و افسون و نیز استفاده از قدرت واژه ها برای فایق آمدن بر پدیده ها و عناصر طبیعت که با انسان سر ستیز دارند و به ویژه قدرت واژه ها حاکی از آن است که انسان تا چه اندازه عمیقاً به آن معتقد بوده و می دانسته که کلام تا چه حد در سازمان دادن روابط اجتماعی و روندهای کار انسان تاثیر دارد. طلسم و جادو، حتی برای تاثیر بر خدایان نیز استفاده می شده است. طبیعی است که همه ی خدایان باستان در روی زمین میزیستند، شکل انسانی داشتند و مانند انسان رفتار می کردند. این خدایان با فروتنان خیراندیش دوست بودند و با متمردین دشمن. خدایان هم مانند انسانها حسود، آرزومند و کینه جو بودند. حقیقت این است که انسان خدارا در تخیل خود آفرید و برآن شد تا ثابت کند که خاستگاه اندیشه ی مذهبی نه در تفکر طبیعت بلکه درستیزاجتماعی است. برای ما کاملاً روشن است که ماده ی خام برای ساختن خدایان به دست “انسانهای برگزیده” ی دوران قدیم پرورده شده است. به همین دلیل هرکول(هرکولس) “قهرمان کار” و “استاد همه ی پیشه ها”، سرانجام تا جلوس بر کرسی خدایان اُلمپ(المپوس) ارتقا می یابد.
در تصور انسان ابتدایی، خدا مفهومی انتزاعی و موجودی خیالی نبود، بلکه شخصیتی واقعی، مسلح به ابزار کار، استاد چند پیشه، معلم و مددکار انسانها بود. خداوند تعمیم هنرمندانه ی دستاوردهای کار بود و تفکر “مذهبی” توده های زحمتکش را بایستی به چشم دیگر دید، چون این تفکر مذهبی نماینده ی خلاقیت هنری ناب به حساب می آمد. اصولا اسطوره سازی در آرمانی کردن قابلیت های انسان و آگاهی قبلی از تحول پرتوان آینده، واقعیت گرا بود. کشف این قضیه روشن است که در هرپرواز تخیلی در دوره ی باستان، جنبشی نهفته واین جنبش همواره تقلای انسان است برای سبک کردن کار. پر واضح است که این تقلا در میان آن گروه ازانسانها یی انجام می گیرد که مجبور به انجام کار بدنی هستند و نیز روشن است که اگر خدا ازهمه جهت به نفع اربابان زمینی واستثمارگران کاربود در زندگی روزانه ی زحمتکشان چهره نمی نمود و مدت مدیدی پایدار نمی ماند. دلیل اینکه در کشور ما، خدا اینچنین سریع و آسان بی مصرف شده، درست به همین علت است که دلیل وجود او، یعنی توجیه اِعمال قدرت انسان بر انسان، از بین رفته است؛ زیرا انسان با همنوع خود بایستی رابطه ی یک همکار، دوست، رفیق و معلم را داشته باشد نه حالت برخورد اربابی را که بر ذهن و اراده ی نوکرش تسلط دارد.
حال، هرچه برده دار نیرومندتر و کارآمدتر می شد، خدایان به آسمان های بالاتر می رفتند و به همین دلیل در میان توده ها آرزوی نبرد با خدایان پدیدآمد که این آرزوها را در تصاویر پرومته(پرومته ئوس)، کالوی استونیا و قهرمانان دیگر مجسم می بینیم. قهرمانانی که خدارا دژخیم ترین ارباب می دانستند.
فولکلور، از کافریِ پیش از مسیحیت، از وجود تفکر درباره ی اصول، علل ابتدایی و شیئی در خود، هیچگونه متن کلامی آشکاری بجا نگذاشته است. در مجموع، از آن شیوه ی تفکر در چهار قرن پیش، از افلاتون بنیانگذار فلسفه ی انزواطلبی منتزع از روند کار، از موقعیتها و پدیده های زندگی سازمان داده شده، هیچگونه علامتی بجا نمانده است. روشن است که کلیسا، افلاتون را پیشرو مسیحیت می شناخت. کلیسا از آغاز، سرسختانه بر ضد “بقایای کافری” مبارزه می کرد؛ بقایایی که بازتابی از جهان بینی مادی کار است. اربابان فئودال به محض آن که قدرت بورژوازی را احساس کردند، فلسفه ی آرمان گرایی اسقف برکلی با ماهیت ارتجاعی اش ظاهر شد. که درآستانه ی انقلاب فرانسه، در پایان قرن هجدهم، بورژوازی خودازعقیده ی مادیگری استفاده کرد تا با فئودالیسم و الهام دهنده اش مذهب بجنگد، ولی همین بورژوازی پس از غلبه بر دشمن طبقاتی خود، و ترس از دشمن جدیدش پرولتاریا، ناگهان به آموزش آرمان گرایی بازگشت و به دنبال حمایت از کلیسا رفت. در طول قرن نوزدهم، بورژوازی به عنوانهای مختلف این خطر را احساس می کرد که اِعمال قدرتش بر توده های زحمتکش تا چه اندازه غیرعادلانه و ناپایداراست. از این رو می کوشید تا وجود متزلزل خود را با فلسفه های نقدگرایی، مثبت گرایی، خردگرایی، پراگماتیسم و کوششهای دیگر سرپا نگهدارد، که همه ی این کوششها اندیشه ی ناب ماتریالیستی را تحریف می کردند؛ اندیشه ای که از روند کار مایه می گرفت. این کوششها، یک به یک آشکار شد که در “توضیح” جهان عاجزند و در قرن بیستم هم متوجه می شویم که برگسون، رهبر سرشناس اندیشه ی فلسفی، آرمان گرایی است که آموزش او، به هررو “مورد علاقه ی مذهب کاتولیک” است. در این مسلک شما نیاز به سیر قهقهرایی را تصدیق می کنید. حال بر این بازگشت به عقب، شیونهای کنونی بورژوازی مبنی بر فاجعه ی رشد غیرقابل کنترل فن آوری را نیز بیفزایید، همان فن آوری که برای ثروتمندان و سرمایه داران ثروتهای خیال انگیزی را تلنبار کرده، در نتیجه آنچه از این جمع بدست می آورید میزان تکدی روشنفکرانه ای است که بورژوازی به دام آن افتاده و نیز لزوم ویران کردن آن به مثابه ی یادگاری تاریخی است که در حال زوال، دنیا را با سموم لاشه ی در حال پوسیدنش آلوده می کند. علت فقر روشنفکری، همواره در رد شناخت معنای اساسی پدیده های واقعی، در فرار از زندگی به سبب ترس از آن یا به علت میل خودخواهانه برای آرامش و یا به دلیل بی تفاوتی اجتماعی است که موجدش آنارشیسم پست و نفرت انگیز دولت سرمایه داری است.

بخشی از سخنرانی نویسنده در کنگره ی نویسندگان شوروی(1934) تحت عنوان ادبیات شوروی.

از انتشارات سازمان چریکهای فدایی خلق ایران
ترجمه ی پارس آفرین

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.