سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
مدتها پیش از آنکه قیام اخیر خلقهای ایران شکل گیرد، در مورد عدمِ اتحاد و ائتلاف سازمانها و جریانهای چپِ اپوزیسیون هشدار داده بودیم.از آنجا که تمام ضربات وارده بر پیکرهی چپِ ایران ناشی از انشعاب و شقه شدنهای درون سازمانی بود، میشد به وضوح حدس زد در صورت عدمِ تصمیمات جدی برای حل این معضل، در بزنگاههای تاریخی و ملتهب نظیر آنچه امروز با آن مواجهیم، چپ با مشکل اساسی مواجه خواهد شد!
قیامِ اخیر خلق ایران، بارقههای امید را در اردوگاه کارگری روشن ساخت و شعارهای مترقی و بدور از ارتجاع، اَعمال رادیکال، اعتصابات گسترده و نقش فعال کارگران، زحمتکشان، دانشجویان و روشنفکران، اینگونه متصور مینمود که با انقلابی مایل به چپ روبروییم، اما با با گذشت زمان و پُر نشدن خلاءِ اتحاد چپ، نبود تشکیلات و سازمانیابی، عدم ایجاد کمیته و حضور نیافتن فعالِ فعالان چپ در میدان تحرکات، رفته رفته راه برای اپورتونیستهای دست راستی و اعوان و انصارشان هموار شد تا فرصتِ بدست آمده را غنیمت شمرده و در کارزارِ سیاسی ایرانِ امروز،خود را لایقِ حکومت بر خلقهای تحت ستم بدانند! خلقهایی که گویی آنقدر در این چهل و چهار سال، متحمل فشارهای گوناگون اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی بودهاند که دچارِ نسیان شده و فراموش کردهاند که این خودِ مردم بودند که پس از مبارزات خونین، توانستند حیوانات دست آموزِ امپریالیسم که همان پهلویها بودند را به زباله دان تاریخ بیاندازند!حالا مردم خودشان را در یک دو راهیِ کاذب میبینند!دو راههای که به آنها اینگونه القا میکند: یا باید رژیم حاکم را تحمل کنی و یا باید به جریان سلطنت طلب و پهلویون بپیوندی! همانگونه که از نامِ دو راهی بر میآید، راههای دیگری برای آن متصور نیست.
قبل تر در مورد این دو راهی کاذب و راهکارهای مقابله با آن هشدار داده بودیم که متاسفانه باز هم با بی اعتنایی جریانات چپ و رویگردانی آنها از اتحاد و ائتلاف مواجه شدیم! نبودِ حضور چشمگیر و فعال در فضای سیاسی-اجتماعی جامعه و به اصطلاح دوری از کفِ خیابان، دستاوردی جز بیشتر فاصله گرفتن مردم از جریان سوسیالیستی نخواهد داشت! شکی نیست که سانسور گسترده، خفقان شدید، سرکوب های بیشمار و مخالفتهای بی پایان با جریان چپ، در این فاصله گرفتن مردم نقش بسزا و تعیین کننده ای داشته است. اما نباید فراموش کنیم در زمان پهلوی هم اینگونه نبود که به چپها مدال افتخار بدهند و یا از آنان در کرسیهای گوناگون استفاده کنند! آن زمان هم داشتن افکار مارکسیستی جُرم تلقی شده و از گناهان کبیره به شمار میرفت، پس چرا با این وجود آن دوره با آن حجم استقبال از تفکرات مارکسیستی روبرو بودیم؟! گروهها و سازمانهای متعدد چپ با اعضا و هواداران پرشمار در آن شرایط خفقان و فضای حاکم که آنتی کمونیستی بود چگونه متبلور شد؟ مهم ترین پاسخها به این پرسش شاید دو مورد باشد: اول،حضور چشمگیر در عرصهی عمل و غافل نشدن از پراتیک انقلابی حتی در زمانِ بیشترین اختناقها و دوم، بُریده نشدن از فضای داخل کشور و حفظ ارتباط با مردم از طرق مختلف. اما شوربختانه امروز هیچ کدام از این دو مورد را نمیتوان در میان چپ ها دید! آنچه امروز در اردوگاه سوسیالیسم موج میزند، خود بزرگ بینیِ سازمانی، تحقیرِ سایر نفرات و دیدگاه ها، فرصت طلب خواندن باقی احزاب، سیر کردن در گذشته و تقصیر را به گردن این و آن انداختن است!
امروز و در نهایت تاسف باید حد اعلای فعالیت مبارزاتی اکثریت چپ را نشستن در اتاقی ساکت و آرام و مطالعه ی آثار کلاسیک مارکسیستی دانست!چپ ها گویی از گود بیرون رفته و بیرونِ آن نظاره گر اتفاقات داخل ایران اند! و دعا میکنند این روند اعتراضی و مبارزاتی مردم به سرنگونی رژیم حاکم و روی کار آمدن رژیمی سوسیالیستی ختم شود! در چنین جوّی، تمام درها به سوی فرصت طلبها گشوده میشود و هر ننه قمری خودش را لایقِ بر حق حکومت میداند! از ربع پهلوی گرفته تا نوادگان قاجار و زندیه هریک خود را یگانه آلترناتیوِ موجود برای پایان به استبداد موجود میداند! بدیهی است این دون کیشوتها و قورباغههای سپهسالار تا زمانی که چپ ها همچنان به اتفاقات داخل ایران بی تمایل نشان دهند، به راهشان ادامه خواهند داد و نباید پیروزی عنقریبشان را محال یا دور از ذهن دانست!
کارزارِ اخیر که با عنوان “وکالت میدهم” این روزها به نقل محافل بدل شده هرچند احمقانه، ارتجاعی و بازگشتی به دوران پیشا تاریخی است! اما ثابت میکند شاید در این مدت شعارهای کف خیابان رضاشاه روحت شاد و یا حمایت از پهلوی نبود اما اگر دست نجنبانیم باید منتظر باشیم این شعارها و نظایر آن به یگانه فریادهای مردم معترض مبدل شود!شاید حالا آخرین فرصت برای اتحاد باشد، اتحادی گسترده در میان نیروهای چپ و حضوری فعال و چشمگیر در جامعه ی ملتهب ایران! آن هم در هر دو عرصه ی فکر و عمل انقلابی.
فرصتی که به احتمال قریب به یقین اگر باز هم دست دست کنیم و منتظر این باشیم سایر احزاب و سازمانهای چپ پا پیش بگذارند، تا سالیان سال در حسرت آن باقی خواهیم ماند!
زنده باد رادیکالیسم!
زنده باد سوسیالیسم!
با درود…گرچه زمان نسبتن زیادی از نوشتن این مقاله گذشته اما اشاره به نکاتی از آن، هنوز موضوعی جاریست .
اولین سوالی که به نظرم رسیده اینست که چرا نویسنده وقتی خود به درستی نبود اتحاد بین نیروهای چپ را مطرح میکند، سوال را بدون پاسخ، رها کرده به مسیر دیگری میراند. نکته محوری در این نوشته وجود چند دستگی و پراکندگی در میان نیروهای چپ است و خواننده که بنده باشم به این خیال میفتم که بلاخره کسی پیدا شده است که میخواهد در باره علت یا علل این اشتقاق تاسف آور توضیحی بدهد. اما این انتظار برآورده نشده و نوشته به جای دادن پاسخ به سوالی که خودش بمیان آورده، پای جریانات دیگر را به وسط کشیده و با ادبیات و فرهنگی که شایستهٔ شأن و جایگاه نیروهای چپ نیست به آنها حمله میکند. بعنوان مثال نویسنده در حالیکه ایراداتِ “…خود بزرگ بینیِ سازمانی، تحقیرِ سایر نفرات و دیدگاه ها…” را به دیگر جریانات میگیرد، دو پادشاه دوران معاصر را “حیوانات دست آموزِ امپریالیسم” نامیده وچون فعالیتهای جریانات چپ را (به زعم خودش) مثمر ثمر نمی بیند، احتمال آن میدهد که هر ننه قمری خودش را لایقِ بر حق حکومت بداند!
اشارهٔ بنده به این دو نکته، آوردن مثالیست برای شیوه نادرستی که در دهه ۶۰ در ادبیات سیاسی آن دوران رایج بود و بنظر میرسد نویسنده مقاله هنوز از فرهنگ و مناسبات آن دوران بیرون نیامده و نارضایتی و خشم خود را در استفاده از کلماتی که شایسته انسانهای متفکر و آنیده نگر نیست، نشان میدهد.
فرهنگ و مناسبات جریانات چپ نیاز به یک بازنگری اساسی دارد. داشتن افکار و ایدئولوژی متفاوت با دیگران بسیار طبیعی و قابل قبول است اما بی احترامی و توهین به دیگر افراد و جریانات فکری عمل درستی نیست و به برافروختن آتش اختلافات دامن زده و همینکاری بر سر ما میآورد که آورده.
با احترام فراوان