سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
فریاد را سبز کن :
فریاد را سبز کن :
گفته بودم
و بار ها و مکرر فریاد کرده بودم
روز را دوست دارم و شب را می شناسم
امروز باز دانستم
برای اینکه خورشید را
برای این که روز را
در شب سیاه زندگی کنم
به یاری تو ای رفیق راه
نیاز دارم
من نیاز را
گه در شعرم
و در فریاد بزرگ تنهایی ستارگان زمینی
آن شب دیر…..آن شب سال ها
در آن شب هزاران سال ها
از درختی باییز شده
از ایران
آموخته بودم
در تو ای بزرگ درخت سبز
در تو ای بزرگ فریاد زندگی
همراه خون سبز روز
به برگ های سبز تو
جاری می شوم
من روز خوب را
در پاییز
آنگاه که ترا غم زده
در گوشه ای حیران نشسته
که تصویر زمستان را
در جشم هایت رنگ می زدی
شناختم
دیدم
باورم کن
روز آنجاست
در فریاد
و به تو ای رفیق خوب،ای انسان
نیاز مند است، این روز بزرگ خوب
و دانستم که روز بزرگ است
زیرا
هم چون خواب قطره ای در تاریکی
غلطان
در خواب چشم های پاییز شده تو
حیران
خود را می داند
و به امید روان شدن به قلب تو
بهار را
دو باره خواب می بیند
این روز بزرگ خوب را
دوست دارم
من می دانم که قلب هایمان
موزون با طپش بزرگ گیتی
روز را در کنار درخت سبز
فریاد می کنند
و فریاد را سبز می کنند
زیرا تو، می دانی
زیرا از دریچه ای خود را
بیرون
در آنجا
در دور ها
همراه نور دیده ای
تو بیرون از خویشن خویش
همراه نور
از لای لای برگ های سبز
طرافت فریاد را
همراه نور ملایم روز
از جشمهای پاییز شده خویش
دیده ای
فریاد را
سبز کن
ای رفیق.