سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
عروج فاشیسم در آمریکا
سرمایه داری باید مستمرا از لحاظ سودآوری بسط پیدا کند و گرنه فرو میریزد. نظامی کردن زندگی اجتماعی، جهانی کردن جنگ، و عروج ارتجاع سیاه از علائم این فروپاشی سیستماتیک است. سیاست مرسوم غرب در قرن بیست و یک، پا دادن به گرایشات سوپر راست در اکثریت کشورهای دنیا و حقنه کردنشان بمثابه نمایندگان رسمی اعتراضات و جنبشهای اجتماعی است. این نیروهای سوپر راست معرف تلاش سرمایه داری است برای مرتبط کردن ارتجاع محلی با سرمایۀ فرا ملیتی و همچنین سازماندهی بخش متوسط جامعه که در نتیجه این بحرانها احساس نا امنی روز افزون می کنند.
شاخصه های این نیروهای ارتجاعی و راسیستی، بسیج کردن نژادپرستها، هموفوبیکها، مهاجرو پناهنده ستیزها است. این در واقع چهرۀ فاشیسم قرن بیست و یکم است که زیر پرچم بیگانه ستیزی بستر مناسبی برای شکوهمند کردن خشونت اجتماعی، جنگ افروزی و نرمالیزه کردن فرهنگ نئوفاشیستی فراهم کرده است.
همانقدر که در نتیجۀ پیامدهای خانمان برانداز بحران سیاسی-اقتصادی اخیر، سوسیالیسم و ایده های سوسیالیستی اعتبار جدیدتری نزد توده ها کسب کرده اند، به همان اندازه هم جناح اولترا راست سرمایه داری نیز که تنها نجات سیستم را در احیاء فاشیسم و نئونازیسم میبیند، با تلاش برای بسیج بخشی از این توده ها بمیدان آمده است.
نوم چامسکی در بحبوحۀ بحران مالی 2008-2009 گفت که در آلمان نازیستها توانستند با ساختن یک "دشمن" که باید منشاء بیکاری و فقر و فساد جامعه معرفی میشد، خود و پلاتفرم شان را به مردم آلمان بفروشند و یک چهرۀ کاریزماتیک و مصمم از هیتلر تبلیغ کنند که گویا قرار بود تحت هیچ شرایطی با دشمن سازش نکرده و خوشبختی و نیکبختی را به مردم آلمان باز گرداند. آن "دشمن" کمونیستها و یهودیان و هر گروه و دسته ای که از آنان دفاع میکرد، بود.
در دهۀ اخیر بنا بر مناسبات و موقعیت هر کشور و منطقه ای، این "دشمن" را ساخته و پرداخته کرده اند و فاشیسم موجود، مردم را حول آن و در جهت پیشبردن پلاتفرم اقتصادی-سیاسی خودسازماندهی کرده اند.
در آمریکا این "دشمن" توسط حزب جمهوریخواه، در قالب سیاهان، اسپانیولها و مسلمانان( و نه اسلام سیاسی که از سرمایه های خود امریکا در منطقه محسوب میشوند) معرفی شده است. مردم آمریکا که از ورشکستگی اقتصادی-سیاسی دوران بوش پسر عاجز شده به حمایت از اوباما و امید به بهتر شدن شرایط شغلی-معیشتی دلخوش کرده بودند عملا مماشات و سازش هر دو حزب رسمی کشور در سیاستها یشان را تجربه کردند. اوضاع اقتصادی برخلاف آمارهای دولتی تغییرات آشکاری نکرده و وحشیگری و راسیسم پلیس اگر بیشتر نشده ولی کمتر هم نشدهاست. انکار حقوق مهاجرین اسپانیش؛ که اکثریت قریب به اتفاق آنان به کار سیاه و بیگاری در مزارع مشغولند، و از سرویسهای اجتماعی هم محرومند، همچنان ادامه داشته، و در برخی از ایالات آمریکا اخذ برنامه های ضد زنان و ضد همجنسگراها شدت دیگری بخود گرفته است.
این اوضاع بستر مناسبی برای عروج فاشیسم دونالد ترامپ گشت و ترامپ بر بخشی از این نارضایتی ها بلافاصله سرمایه گذاری کرد.
زمانیکه خشم و تنفر و عجز توده ها بشکل سازنده ای سازماندهی نمیشود نتایج آن بسیار هولناک و غیرقابل کنترل میشود. چرا که ارتجاع و جناح راست در انتظار این چنین فرصتهایی است که از عجز و تنفر توده ها نسبت به قدرت حاکمه و دولت وقت سرمایه گذاشته و امیدآفرینی کند. در این شرایط زمانیکه بخشی از توهمات توده هانسبت به احزاب رسمی فرو ریخته است، یک خلاء سیاسی بوجود میاید که به نیروهای خارج از قدرت رسمی سیاسی فرصت عرض اندام میدهد. بهمین خاطر بسیاری از طرفداران ترامپ حتی از حامیان جمهوریخواهان نیستند و بر این باورند ترامپ از جنس سیاستمداران حقه باز و دروغگو نیست و اگر انتخاب شود نه تنها حزب جمهوریخواه را معتبر میکند بلکه بخاطر سرمایه دار بودنش قادر به اشتغالزایی و ایجاد درآمد خواهد شد.
در کشورهایی مثل آمریکا که سنتاً قدرت سیاسی بین دو حزب رسمی سرمایه داری دست بدست میگردد و حتی احزاب سوسیال دمکرات و اصطلاحاً چپ
سرمایه داری توان رقابت ندارند، معمولا باور و اعتماد توده ها نه بر اساس پلاتفرم و برنامه های حزبی کاندیدادها، بلکه مطابق با کاراکتر و کاریزمای سیاسی-اجتماعی شخصیتهایش فرهنگسازی شده است. اگر از جنگ افروزی و میلیتاریسم بوش پدر ناراضی هستند بدامن کلینتون آویزان گشته و اگر از امیدهای واهی و اضاع همچنان نا بسامان دوران او جانشان بلب رسیده به بوش پسر پناه می آورند و این پروسه هی باز تولید و تسلسل یافته است. توده های بسیاری به هیچ کدام این احزاب اعتماد ندارند ولی از روی اجبار یکی از ایندو را انتخاب کرده اند چرا که رای مردم را از آن خود کردن مکانیسم بسیار پر خرج و تسهیلات تبلیغاتی فراوانی را طلب میکند که هیچ حزب متوسط الحالی هم توان ماندن در صحنۀ رقابت را ندارد. مردم این را بخوبی میدانند ولیامکان پیروزی یک کاندیدای خارج از این دو حزب را غیر قابل امکان میبینند و بهمین دلیل به کسی که فکر میکنند بدتر نیست رای میدهند. که در واقعیت امر، راز پایدار ماندن این احزاب تا بن دندان وابسته به وال استریت هم همین است و در تاریخ سیاسی آمریکا ماندگار گشته اند.
بهر رو این خلاء سیاسی هم به کسی مثل ترامپ فرصت عرض اندام داده است و طبیعتا این فرصت را هم به نیروهای چپ و رادیکال هم بنوعی داده است که مطالبات و خواسته های رادیکالتری را ( به نسبت فرهنگ سیاسی آمریکا) بمیان توده ها ببرند. این خواسته های رادیکالتر و دموکراتیک با برنی سندرز خود را معرفی کرده است. اگرچه سندرز یکی از کاندیداهای حزب دموکرات است ولی خودش را سوسیال-دموکرات میداند. صرف نظر از اینکه سوسیال دموکراسی خود جناح چپ بورژوازی محسوب میشود ولی طرح این مطالبات رادیکال در تاریخ انتخاباتی آمریکا اتفاق نادری است، بطوریکه سندرز از طرف جمهوریخواهان یک "کمونیست" نامیده میشود که با استفاده از همان فرهنگ سنتی " کمونیست ستیزی"و " ترس از سرخها" توده های مردم بویژه جوانان را سعی میکنند از حمایت کردن او بترسانند.
همانطور که چامسکی در مورد نازیستها گفت که هیتلر از خشم کارگران علیه ستم موجود استفاده کرد و آن خلاء سیاسی را با جلب آنان بطرف حزبش پُر کرد. و با قدرتگیری هیتلر،رکود اقتصادی آلمان بشکل ظاهری در حالت بهبودی پیش میرفت و کارگران بیکار بسیاری را جذب کارخانه های مهمات نظامی و اسلحه سازی کرد.و مقدمتا توانست آنانرا به آینده ای موفق و رستگار امیدوار کند. این همان راهیست که ترامپ کل کمپین اش را بر آن بنا کرده است: ایجاد اشتغال و افزایش نظامیگری و پالایش جامعه سفیدِ آمریکا از مهاجرین و مسلمانان.
هدف دیگر ترامپ، طرفداری از نظامیگری آمریکا و فرهنگ وسترنی و مسلح کردن توده های مردم است که اوهمنوا با بزرگترین تاسیسات ساخت سلاح آمریکا(ان.آر.اَی)،خشونتهای مکرر و فاجعه آمیز آمریکا را تقصیر سیاهپوستان، مهاجرین اسپانیش و مسلمانان میداند و نه سهولت در دسترسی به سلاح گرم توسط این تروریستها. او راه حل را حتی در، از میان برداشتن بعضی از محدودیتهای حمل سلاح توسط مردم می بیند و استنادش به این منطق است که اگر معلمین، کارمندان و مردم عادی بدون هیچ قید و شرطی با خود سلاح داشتند ابعاد این فجایع کمتر میشد. چرا که در مقابل حملۀ این تروریستها بلافاصله میتوانستند از خود دفاع کنند! بله، راه حل را در هرچه بیشتر مسلح کردن مردم در مدارس، معابر عمومی چون بازار و سینما و کلابهای شبانه میداند! و این لب کلام ِمنطق فاشیسم بطور کلی است: ملیتاریزه کردن هرچه وسیعتر توده های مردم در جهت منافع سیستم موجود.
فاشیسم ترامپ، فرهنگ خشونت و توجیه نظامیگری را، تحت لوای حق دفاع از خود و تامین امنیت ملی تعبیر میکند. خشونت علیه شهروندان جامعه و ادامه آن در خارج از مرزها، برنامه تدریجی کشتار و جنگ، و به تحلیل رفتن سریع حقوق دموکراتیک در داخل کشورهای پیشرفته سرمایه داری، همه اجزای به هم پیوسته یک فرآیند ارتجاعی سیستم سرمایه داری برای حفظ بقا و سلطه گری جهانی است.
ترامپ که بحثهای کمپین انتخاباتی اش موضوع جُک و تفریح توده ها گشته است در عین حال آینده خونریز و مکارتیسم دیگری را در آمریکا قابل تصور می کند که بسیار نگران کننده است. هنوز که بقدرت نرسیده، فضا را برای مانور کوکلوس کلانها، اسکین هدها و وایت سوپرمیسیتها که نماینده نژادپرستی، ملیتاریسم و گروه های زینوفوبیست آمریکا هستند را مهیا کرده است.
خلاصۀ کلام
اِعمال ونرمالیزه کردن خشونت در بافت سیاستهای خارجی و داخلی آمریکا همواره حضور پُر رنگی داشته است و در هر دوره ای با عناوین مختلفی توجیه شده است. احیاء و ایجاد جریانات ارتجاعی اسلامی توسط آمریکا در دوران جنگ سرد با خطر "سرخ" ها توجیه میشد، و اشغال نظامی و منحرف کردن اعتراضات توده ها با " صدور دمکراسی" توضیح داده شده است.
فاشیسم آخرین سلاح سرمایه داری در جهت تجزیۀ صفوف توده هایی است که چندین برابر اقلیت سرمایه دار جمعیت دارند. فاشیسم از توده های ناراضی، جنبشی دیگر میسازد تا زیر پرچم خودش آنان را بسیج کرده و آنانرا علیه بخش دیگری از هم طبقه ای هایشان که با ملیت، رنگ پوست و مذهبشان متمایز گشته اند،بمیدان بکشاند. همانطور که در نازیسم هیتلری کرد و همینطور که در خاورمیانه آنان را به تروریسم داعش و دیگر ارتجاع اسلامی جذب میکند.
شاید درک این موضوع آسان نباشد، که چطور برخی از توده های مردم جذب ایده های فاشیستی میشوند با اینکه هنوز قتل و عام مردم توسط نازیستها مورد بحث است و اخیرا دادگاهای آلمان سربازی راکه عضو نازیستها بود به 5 سال زندان محکوم کرد. حکم پنج سال درواقع برای یک سرباز 95 ساله بمثابۀ حبس ابد محسوب میشود. این سرباز با اینکه هیچ سندی دال بر کشتن مردم توسط او در دست نیست ولی منطق انسانی و دادخواهی عادلانه حکم بر این داد که اگر خود او کسی را نکشته است ولی حزبی که او عضویت آنرا داشته است میلیونها نفر را قتل و عام کرده است.
با اینهمه، حافظه و حضور ذهن تاریخی در همه انسانها به یک اندازه و حساسیت خاص موجود نیست. این فراموشی بدفرجام در کنار نا امیدی مطلق مردم، خشم و سرخوردگی زیاد آنها و بویژه نبود یک آلترناتیو قوی و رادیکال سوسیالیستی شرایط را بنفع این دزدان حریص و جنایتکار مساعد میسازد.بهمین دلیل احزاب فاشیستی در بسیاری از اروپا، آمریکا، اوکراین و استرالیا توانسته اند حضور قابل ملاحظه ای در انتخابات داشته باشند و بعضا از صندوقهای رای هم پیروز بیرون بیایند.اینها با پول، تریبون و میدیای قوی، قدرت خواب کردن توده ها را هم در اختیار میگیرند. در حالیکه احزاب و جنبشهای رادیکال چپ و ضد فاشیسم بسیار پراکنده و از قدرت عمل ناچیزی برخوردارند.
عروج انقلاب قطعا صفوف ضد انقلاب را هم به بسیج و احیای فاشسیم میکشاند ولی تنها چیزی که میتواند در مقابل این بربریت مقابله کند یک جبهه واحد از سوسیالیستها است که حول فوریترین مطالبات کارگری، جنبشهای انقلابی را سازماندهی کنند.