اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

شعری از خوزه مارتی

شعری از خوزه مارتی

شاید در نگاه اول  و  و یا تصور ابتدایی که از این نوشته ها برداشت می توان کرد این طور انگاشته شود  که شاعر نتوانسته بین نوشته های خود  رابطه بر قرار کند … نویسنده خود را به جای انسانی تخییل می کند  و خود را به جای « او» انسان قرار می دهد « چه که شاعر هنگام نوشتن میتواند به کوه ، رود ، درخت ،و ….. و این بار به جای انسان می نشیند و به آفرینش خدا می پردازد» انسانی که خود دست به آفرینش خدای خود می زند  و به این طریق خود به آفریدگار خود تبدیل می شود   و طبیعتا خدای ساخته شدۀ  وی علاوه بر داشتن خصوصیات او  کامل تر از وی می باشد …و به این طریق به تکامل می رسد…   و همان طور که که می گوید …اگر من مردم مرا تمجید کند .. و بعد از آفرینش …ولی در نهایت خود انسان که خدایی را آفریده  نابودی وی را نیز می خواهد و به این طریق  خود به خدای یگانه تبدیل می شود .

خدایی که خدایی را می آفریند   بریده صحبت می کند  و در عین حال  محکم  و با هر جمله دست به خلق خصوصیت های مختلف مخلوق خود می زند .

خوزه مارتی در این شعر نیز توانسته توهمات مبهم و بریدۀ خالق خدا که همان انسان است را به خوبی بیان کند  ودر نهایت همان طور که مشاهده می شود  چون انسان قادر نیست و در عین حال نمی خواهد خود را به تمسخر کشیده باشد  خدای خود را قبل از اینکه  دروغ بودنش ثابت شود.. مرگ او را طالب می شود.. و او را می کشد .

 

برای شکل دادن به یک خدا 

نقاش        در جستجو است

که هم او را و هم وطن را در خدمت داشته باشد

تصویر خوبی  خواهد بود

فرزندی که به او عشق می ورزم

و از او خوب می گویم

بهتر آن است

     که ابروانی خشم گین داشته باشد

     و همیشه  رو در روی دشمن بایستد

 

سفید پدست       قوی       و خدمت گذار باشد

طبیعت او از بزرگان باشد        بزرگ زاده باشد

 

فرزندی  زاییده از نور باشد

    فرزندی از خودمان باشد

    فرزندی  با مشخصات مردانه

    و عیبی ندارد که کمی هم زنانه باشد

 

اگر من مردم   مرا تمجید کند

 

    ترجیح می دهم  تو را مرده به بینم

    تا آنکه لایق حقارت باشی .

            

                                        نوشته به زبان اسپانیایی : خوزه مارتی

                                        بر گردان به فارسی      : م.ایزدیار

 

شاید در نگاه اول  و  و یا تصور ابتدایی که از این نوشته ها برداشت می توان کرد این طور انگاشته شود  که شاعر نتوانسته بین نوشته های خود  رابطه بر قرار کند … نویسنده خود را به جای انسانی تخییل می کند  و خود را به جای « او» انسان قرار می دهد « چه که شاعر هنگام نوشتن میتواند به کوه ، رود ، درخت ،و ….. و این بار به جای انسان می نشیند و به آفرینش خدا می پردازد» انسانی که خود دست به آفرینش خدای خود می زند  و به این طریق خود به آفریدگار خود تبدیل می شود   و طبیعتا خدای ساخته شدۀ  وی علاوه بر داشتن خصوصیات او  کامل تر از وی می باشد …و به این طریق به تکامل می رسد…   و همان طور که که می گوید …اگر من مردم مرا تمجید کند .. و بعد از آفرینش …ولی در نهایت خود انسان که خدایی را آفریده  نابودی وی را نیز می خواهد و به این طریق  خود به خدای یگانه تبدیل می شود .

خدایی که خدایی را می آفریند   بریده صحبت می کند  و در عین حال  محکم  و با هر جمله دست به خلق خصوصیت های مختلف مخلوق خود می زند .

خوزه مارتی در این شعر نیز توانسته توهمات مبهم و بریدۀ خالق خدا که همان انسان است را به خوبی بیان کند  ودر نهایت همان طور که مشاهده می شود  چون انسان قادر نیست و در عین حال نمی خواهد خود را به تمسخر کشیده باشد  خدای خود را قبل از اینکه  دروغ بودنش ثابت شود.. مرگ او را طالب می شود.. و او را می کشد .

 

                                                      

م. ایزد یار 2007

پیروز باشید .  

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.