اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

سندیکا یا سندیکالیسم

 

 سندیکا یا سندیکالیسم

 

بعنوان مقدمه باید بگویم که من به آن تفکری گرایش دارم که اولاً تشکلات کارگری سازمانده مبارزات خودانگیخته کارگری را مستقل میداند و برای آنها استقلال قائل است و این استقلال را نه تنها از رژیم و ارگانهای آن و طبقات حاکم که حتی مستقل از جریانات طرفدار طبقه که خارج از طبقه فعال هستند مورد تأکید قرار میدهد. ثانیاً سندیکا را از سندیکالیسم جدا میداند و وظیفه خود میداند که با آن بعنوان یک دیدگاه ضد کارگری و رفرمیستی و راست مبارزه نماید. بعد هم باید روشن نمود که منظور از این تشکلات کدام هستند، که باید مستقل بوده و توسط خود کارگران و از پس مبارزات آنها شکل گیرد.

اخیراً نوشته ای به نام موانع ذهنی تشکل های کارگری ـ نامه سرگشاده به اتحاد کمیته های کارگری” از طرف “جمعی از کمونیست های ایران (آذرخش)” در سایت آذرخش منتشر شد که حاوی توضیحات مفصلی راجع به تشکلات کارگری و انواع آن بود. در این نوشته رفقا سعی نموده بودند که با استناد به تاریخ، حداقل در ارتباط با سندیکا روشن نمایند که اولین شکل سازماندهی کارگری توده ای بوده و همواره هم هست که وظیفه سازماندهی مبارزات خودانکیخته کارگری را به عهده دارد. ولی در توضیح موانعی که برای ایجاد آن برشمرده بودند یکی هم، که به نوعی از اهمیت زیادی نیز برخوردار بود، مانع ذهنی بود. اگر این مانع ذهنی را از جانب کارگران بدانیم، که مطمئناً رفقا نمیدانند و بدین خاطر من بر روی آن تأکید نمی کنم، که باید گفت کارگران را نمی توان از این طریق بدین معضل آگاه نمود و بایستی در روابط کارگری شرکت نمود و از نزدیک بدانان آموزش داد که سازمانهای کارگری کدامند و چه فرقی با هم دارند و کدام به چه کاری میآید و اینکه سندیکا چه عملکردی میتواند داشته باشد. ولی از فحوای بحث چنین به نظر میرسد که روی سخن این رفقا با جریانات طرفدار طبقه است و در نتیجه بدانان این هشدار داده میشود و نه مستقیماً به خود کارگران. بدین خاطر من بر آن شدم که در برخورد بدین نظر با توجه به اینکه این رفقا در برخورد به نشریه حقیقت و نقد دیدگاه های جریان منبعث از آن، باز هم با تأکید این نظر را فرموله نموده بودند، دیدگاه های خود را توضیح دهم. چون من فکر میکنم که این رفقا با تمام صمیمیتی که در برخوردهایشان نسبت به مسائل کارگری و کمونیستی دارند و طی این نوشته و دیگر نوشته هایشان نظرات اساساً درستی را مطرح نموده اند، در یک اشتباه همگانی شریک هستند که امیدوارم بتوانم با توضیحاتم یا این اشتباه را رفع کنم و یا خود تصحیح شوم.  

برای اینکه این بحث را پیش ببریم من در ابتدا سعی می کنم بصورت مختصر نظرم را راجع به این موضوع (یعنی سندیکا) روشن کنم.

ما وقتی از سندیکا حرف می زنیم، نوعی سازماندهی مبارزات روزمره کارگران را توضیح می دهیم. این مبارزات در عین حال که ذاتی جامعه سرمایه داری است و در هر حال اینجا و آنجا به پاس وجود تضاد کار و سرمایه خود را نشان میدهد، ولی در شرایط بحران شدت گرفته و تبدیل به امری روزانه می شود، همچنانکه در حال حاضر شاهد آن هستیم. مبارزات خود بخودی کارگران در عین حال که بعنوان زمینه مادی و بستر مبارزه آگاهانه طبقاتی عمل میکند، ولی کارگران در این مبارزه تنها از زاویه تجربه، سرمایه داری را، آنهم در وجود سرمایه داران مجرد و جدا از هم می شناسند. این مبارزات علاوه بر خصوصیت مورد اشاره در بالا ( زمینه یا بستر مبارزه آگاهانه طبقاتی ) اگر قادر شود که سازماندهی شود و ارگانهای توده ای سازماندهی خود را بوجود آورد، کارگران را به درک طبقه بودن می رساند، که مثبت ترین جنبه این مبارزات است. یعنی هرچند در ابتدا کارگران به صورت فردی و گروهی و در اعتراض به کارفرمای مقابل خود به مبارزه برمی خیزند، ولی در ادامه و به مرور به صورت جمعی مبارزه خواهند کرد، که این امر با ایجاد سندیکا، اتحادیه و یا دیگر تشکلات کارگری ممکن میشود و در این صورت است که کلیه سرمایه داران را مورد هجوم قرار می دهند و چون طرف مقابل نیز با استفاده از همه امکانات خود که الزاماً امکانات دولتی را نیز در بر می گیرد، به مقابله با آن بر می خیزد، کارگران دیگر نه سرمایه دارارن مجزا از هم، بلکه طبقه سرمایه دار را با دولت سرمایه داری به صورت طبقه و ارگان رهبری کننده آن در مقابل خود می بیند و در عین حال خود را چون تن واحد در هیبت یک طبقه در می یابند و اینجاست که مبارزه را به صورت مبارزه طبقاتی یعنی طبقه در مقابل طبقه می شناسند.

ولی این مبارزه تجربی بوده و بر پایه آگاهی در خود طبقه شکل میگیرد و فاقد طرح دگرگونی نظام است، که ممکن است نهایتاً به درک ضرورت اشکال پیچده تر مبارزه برسد، ولی بنا بر فقدان شعور بر ماهیت نظام نمی تواند به درک ضرورت انقلاب اجتماعی برسد. بنابراین وقتی ما از مبارزات خودبخودی کارگران بدون ارتباط با مبارزه آگاهانه اجتماعی حرف می زنیم داریم مبارزاتی را توضیح می دهیم و یا از آن دفاع میکنیم که در چارچوب نظام سرمایه داری صورت میگیرد، یعنی نظام کار و سرمایه و اگر از آن فراتر نرویم، باید برایمان روشن باشد که این نظام را پذیرفته ایم، هر قدر هم برای آن مایه بگذاریم و یا مشکلات این مبارزه را به پذیریم، زندان برویم، شکنجه شویم و مصیبت های بیکاری و غیره را تحمل کنیم. [1]

این مبارزه با ایجاد ارگانهای رهبری کننده اش میتواند در چارچوب مبارزه آگاهانه سوسیالیستی قرار گیرد و هیچ تناقضی با آن نداشته باشد ( توضیح اینکه منظور من مبارزات خود بخودی طبقه زمانی میتواند وارد این پروسه شود که تفکر سندیکالیستی بر آن حاکم نباشد و در نتیجه به صورت سازمانیافته در مقابل مبارزات آگاهانه طبقاتی قرار نگیرد، که در اینباره در ادامه توضیح بیشتری خواهم داد). که در اینصورت سوسیالیست ها که آگاهانه میخواهند در مبارزات کارگران شرکت کنند، نمی توانند خود را از این مبارزات کنار بکشند، زیرا در اینگونه مبارزات است که کمونیستها با بیشترین توده کارگران سر و کار دارند و علاوه بر آن پیشرو ترین عناصر کارگری را در این مبارزات میتوان شناخت و سازماندهی سوسیالیستی نمود. و در این مبارزات است که انقلابیون بایستی قادر شوند مارکسیسم را    ( تنها با آن کیفیت و سطحی که بتوان آنرا از طریق تبلیغ تا وسیع ترین حوزه ها ی طبقه اشاعه داد ) در شکل آگاهی دمکراتیک به کارگران بدهند.

در اینجا باید اشاره کنم مبارزات خودبخودی کارگران بخصوص آنگاه که بحران بالا میگیرد و اینگونه مبارزات وسعت می یابد، زمینه دلفریبی را برای سوسیال دمکراسی و خرده بورژوازی، که بر اثر رشد سریع بورژوازی در تنگنا قرار گرفته و هر لحظه خود را در هراس سقوط  به طبقه کارگر میبیند، ایجاد میکند و آنها این شکل از مبارزه را عمده نموده و سعی میکنند بر پایه آن و در رابطه با آن تمایلات خود را به کرسی بنشانند، یعنی خرده بورژوازی دمکراتیسمی را طرح میکند که با جوهر بورژوائی تنها در حوزه تحدید مالکیت به کار می آید و در ارتباط با سوسیال دمکراسی طرح دمکراتیسمی است که بر بستر آن آنها میخواهند به کسب قدرت سیاسی اقدام کنند و بدین خاطر آنها میخواهند با عمده کردن مبارزه خودبخودی طبقه و با چنگ اندازی بر آن در شکل سازماندهی آن، کل مبارزه آگاهانه طبقاتی را در این شکل و شیوه مبارزه خلاصه کنند و مبارزه طبقاتی را در حد مبارزه سندیکائی و مبارزه برای سندیکا و سندیکا سازی تنزل دهند و از این زاویه آنرا تبدیل به بحث همه جنبش کارگری نمایند. که این در عین حال نشاندهنده عقب افتادگی کل جنبش کارگری و کمونیستی ایران است که در زمانی که جنبش کارگری جهانی مسئله سندیکا و جنبش اتحادیه ای مربوط بدان را پشت سر گذاشته است، نه تنها کارگران ایران قادر نشده اند سندیکای خود را برپا کنند، بلکه فعالین ایرانی این عرصه نیز، هنوز بدان می پردازند و قادر نشده اند پا از آن فراتر گذارند.

با وجود این هیچ سوسیالیستی در حال حاضر نمی تواند و نباید موضوع تشکلات مستقل و مبارزات وجودی و یا روزمره کارگری را مورد سئوال قرار دهد و از شرکت در آن سر باز زند، چه از این زاویه که کارگران در این حیطه خود مستقلاً تصمیم گیری کنند و یا از این جهت که چنین تشکلاتی تا زمانی که رابطه کار و سرمایه وجود دارد، لازمه این رابطه هستند. بنابراین بحث بر سر وجود اینگونه تشکلات نیست، بلکه نحوه برخورد به این موضوع توسط عنصر آگاه است که عمدگی می یابد و باید بدان پرداخت.

میتوان اینگونه برخوردها را به چند دسته تقسیم نمود که من سعی می نمایم در چند دسته بدانان برخورد کنم و روشن کنم که چگونه فهمی از مبارزات خودبخودی و ارگان سازمانده آن دارند.

دسته اول که به نظر من در این مقطع باید مورد توجه بسیار قرار گیرند، رفرمیستها ی ناب هستند که پیرو سنت سندیکالیسم با طرح سندیکا در واقع دو هدف را دنبال میکنند، اولاً جا انداختن رفرمیسم و بعد هم با وجود آنکه فریاد مستقل، مستقل برای تشکلات کارگری سر میدهند، در واقع هدفشان حذف دیگران در جهت ایجاد فضائی برای اعمال هژمونی خود بر این مبارزه که از نظر آنان تنها شکل مبارزه ممکن در حال حاضر است، میباشد.

رفرمیست ها بر این طبل می کوبند که در شرایط ایران تنها امکان سندیکا است و از این زاویه معتقدند که امکان گرائی باید پرچم همه مبارزین گردد، شعور و آگاهی به کناری گذاشته شود و همه راهی را انتخاب کنند که نظام سرمایه برایشان تعیین نموده است و اگر آن دسته را هم که تحت نام عدم وجود تشکل کارگری در ایران می خواهند هر چیزی را تحت نام ارگان کارگری به خورد دیگران بدهند، به اینها اضافه کنیم، آنگاه باید تشکل های زرد دست ساز سرمایه و سازمان جهانی کار را به پذیریم و صدایمان در نیاید، چون در آنصورت به زعم این دسته از رفرمیست ها ذهنی گرا شده ایم. کسانی که وقتی از تجربیات کارگری در سطح جهانی برایشان مثال آورده میشود و انحطاط این نظریه و روش را برایشان روشن میکنیم سفسطه گرایانه از وضعیت ویژه ایران و اینکه از کجا معلوم سندیکا در ایران به این وضعیت دچار شوذد، حرف می زنند. و بدین موضوع، بنا بر گرایش بورژوائی شان نمی پردازند که اصولاً سندیکا نمی تواند فرا تر از نظام سرمایه داری قدمی بر دارد، چه در اروپا باشد و یا در آسیا و افریقا، چه در اروپای “آزاد” که سندیکالیسم با آغوش باز پذیرفته میشود و بعنوان بخشی از نظام سرمایه عمل میکند و چه در امریکای لاتین که سندیکالیست ها را در خیابان قطعه، قطعه میکنند. سندیکا ارگان سازمانده مبارزه خودبخودی کارگران است که در چارچوب نظام سرمایه عمل میکند و اگر هم قادر شود کارگران را بصورت طبقه در مقابل سرمایه داران قرار دهد، نهایتاً ارگانی نیست که نظام طبقاتی را مورد سئوال قرار دهد و تنها میتواند بخشی از دستمزد کارگران را که سرمایه بخاطر نا آگاهی و نا متشکل بودن کارگران از آنان می دزدد، به آنان بر گرداند، که در جای خود بسیار خوب است و لازم. ولی پرداختن به سندیکا آنچنان که بعنوان تنها امکان مبارزاتی قلمداد شود، بدون آنکه این نظر را در این حد علنی اعلام کنند، که خود مشخصه سندیکالیسم کنونی است، تقلیل گرائی محض است که باید در نزد کارگران افشا شود.

دسته بعدی کسانی هستند که در عین حال که صمیمانه به مسائل کارگری می پردازند، ولی بدلیل آنکه هنوز فاصله لازمه را با رفرمیسم نگرفته اند و قادر نشده اند خط کشی قاطع با آن داشته باشند. اینان در عین حال که بر سوسیالیسم بعنوان تنها امکان طبقه برای رسیدن به زندگی انسانی تأکید میکنند و مبارزه انقلابی طبقه را راه رسیدن بدین هدف می شناسند، در عین حال نیز در برخورد با رفرمیست ها، بویژه آنجا که انتخاب بین رادیکالیسم و رفرمیسم طرح میشود، دچار تزلزل می شوند و به گونه ای در صف رفرمیست ها قرار میگیرند. اینان گاهاً اینجا و آنجا با ورود به بحث سندیکا با عمده کردن وضعیت ایران به اینگونه تشکلات بطور یکجانبه پر بها داده و گاهاً با عمده نمودن سوسیالیسم زیرآب نظرات قبلی خود را میزنند که در نهایت جز ایجاد سر در گمی کاری از پیش نمی برند.

سوسیال دمکراتها با عمده کردن دمکراسی بدون ایجاد زمینه انقلابی تحقق آن عموماً قصد تصرف قدرت را دارند و با ایده های دمکراتیک است که به طبقه کارگر نزدیک شده و سعی در اتحاد با آن میکنند. بنابراین کارگرانی که در این روابط قرار میگیرند و تربیت سوسیال دمکراتیک می یابند، بدلیل آنکه این ایده ها را با توجه به نو بودنشان در نزد آنها و احساس قریب الوقوع بودن تحقق شان، که بیشتر از جانب سوسیال دمکراسی بدانان تفهیم میشود، براحتی می پذیرند، به سختی می توانند از گیر این توهمات سوسیال دمکراتیک خلاصی یابند، بخصوص آنگاه که از مبارزات رو در روی طبقاتی دور شوند. بنابراین می توان فهمید که چرا چنین کارگران مبارزی یا در ارتباط با مبارزات خودبخودی کارگران و ارگانهای سازمانده آن موضعی شیفته گرایانه می گیرند و با تکیه و تأکید بر این شکل از مبارزه و یادآوری پیروزی های حاصله از آن، در عین حال که بر سوسیالیسم تأکید دارند، به نوعی آنرا عمده میکنند و بدین وسیله تنور سندیکالیست ها و رفرمیست ها را گرم تر میکنند و یا بر عکس در تقابل با این شکل از مبارزه کارگران، آنرا سیاسی قلمداد کرده و در مقابل آن میایستند.

در این دسته بندی ها میتوان از گرایشی نیز نام برد که بنظر من تعینی مغشوش و سنتی از تشکلات کارگری دارد، بدین معنا که هنوز بر این نظر است که این احزاب و یا سازمان های سیاسی منتسب به طبقه هستند که بایستی برای کارگران سندیکا و اتحادیه و یا هر نوع تشکل دیگر توده ای را بسازند و در اختیار آنها قرار دهند و حتی تا بدانجا پیش می روند که اظهار میکنند، می توان در تقابل با راست ها اتحادیه های چپ و سوسیالیستی برای کارگران ساخت و نهایتاً عدم دخالت خود را در عدم شرکت در شکل گیری اساسنامه و یا اینگونه قضایا میخواهند اثبات کنند. برای جلوگیری از اطناب کلام باید بگویم که درک نادرست آنان از مبارزه وجودی یا خود بخودی و یا خودانگیخته کارگری که همین نام، در خود بودن، از جانب خود کارگران شکل گرفتن، خود جوش بودن و در نهایت بی ارتباط با عنصر خارج از طبقه را القا میکند. ضمن آنکه این گرایش ارگان سازمانده این حرکات را از خود حرکت تفکیک میکند و بدان بعنوان امری ماسوای خود حرکت برخورد میکند، بدین معنا که اگر حرکت کارگران خودبخودی و یا خودانگیخته است، ارگان سازمانده آن باید خارج از این حرکت و توسط دیگران و از جمله این گرایش ساخته شود و بدین خاطر در تقابل با رفرمیست ها خواستار سندیکای چپ و سوسیالیستی میشود. این نگرش بدین نمی پردازد که اگر کسانی قادرند سندیکای سوسیالیستی و چپ برای کارگران بسازند، چرا نیروی خود را صرف سازماندهی سوسیالیستی کارگران نمیکنند، امری که در حیطه آنهاست و بعنوان نیروهای سوسیالیست باید بدان به پردازند.

و آخرین دسته از این نوع آنارشیست ها هستند که البته از رگه خاصی تشکیل شده اند. آنان تئوری درهم ریخته و مغشوشی را طرح میکنند که از هر چیز و گرایشی نشانی در خود دارد. آنارشیست هائی که نه تنها مارکسیسم را رد نمی کنند و نه همچون آنارشیست های کلاسیک خود را ضد آتوریته نمی دانند و حتی خود را آنارشیست نیز نمیدانند و از هر مارکسیستی خود را مارکسیست تر می نمایانند. ولی در زیر این پوسته کلفت ادعا ها بهرحال ایده های آنارشیستی بیرون می زند و خود را می نمایاند.

از وجوه بارز آنارشیسم کلاسیک به چند نکته اشاره می کنیم که ببینیم آیا آنارشیست های مدرن ما فرقی با آنان دارند یا نه و سپس به بررسی دیدگاه های آنان در زمینه حرکات خودبخودی کارگران به پردازیم.

آنارشیست های کلاسیک برخلاف کمونیست ها مخالف سازماندهی سوسیالیستی کارگران بودند، زیرا این کار را بمعنای تحت قیمومیت کارگران در آوردن میدانستند، یعنی ایجاد یک آتوریته که کارگران را تحت سلطه میگرفت و بخاطر مخالفت شان با آتوریته با آن مخالف بودند. شعار “خود را به درون کارگران بیافکنید” بیان همین مخالفت شان با سازماندهی سوسیالیستی بود. اکنون آنارشیست های کنونی با آنکه مارکسیسم را ظاهراً قبول دارند سازماندهی سوسیالیستی را در شکل ایجاد حزب، کاری بیهوده و ایجاد ارگانی میدانند که قدرت را از کارگران سلب میکند و قدرتی بالای سر کارگران ایجاد میکند که به دیکتاتوری حزب منتهی میشود. آنارشیست های اولیه با تکیه بر غرایز کارگری، آگاهی را در رابطه با مبارزات کارگران نالازم میدانستند، آنها میگفتند که کارگران خوب میدانند چه میخواهند، بنابراین نیازی به دانش مبارزاتی ندارند. و اکنون آنارشیست های ما با فرمول دیگری همان حرف ها را می زنند و غرایز کارگری را به احساسات تغییر داده اند و از این دم می زنند که کارگران تضاد کار و سرمایه را با تمام وجود احساس میکنند و بدین خاطر اگاهی در این میان نقشی نخواهد داشت. تکیه بر جنبش خودبخودی کارگران و آن را همه چیز دانستن از مشخصه های آنارشیسم کلاسیک بود و اکنون آنارشیسم مدرن ( اگر مجاز باشیم چنین اصطلاحی را بکار گیریم ) با تکیه یکجانبه بر مبارزات توده ای کارگران، آنرا مادر همه چیز میداند و فکر میکند که این جنبش نه تنها انقلاب را بر پا میکند، که حتی تئوری انقلابی را نیز تدوین میکند. اگر آنارشیست ها بعداً سندیکا را پذیرفتند و آنرا به سبک و سیاق آنارشیستی در آوردند و ترم جدیدی تحت نام آنارکوسندیکالیسم را بوجود آوردند، آنارشیست های کنونی ایران ظاهراً با رد سندیکا و عدم پذیرش آن این ارگان را با چیزی شبیه آن منتها با پسوند ضد سرمایه داری تعویض نموده اند، که مشحصه آن است، ولی نه تنها آن، بلکه غیر سازمانیافته نیز هست، در عین حال که آتوریته ای برای کارگران محسوب میشود. همانگونه که تئوری های آنان مغشوش است این ارگان نیز منطبق بر آن مغشوش و همه کاره است. هم مبارزات روزمره کارگران را سازماندهی می کند و هم مبارزات سیاسی و سوسیالیستی. هم تئوری انقلابی را تدوین میکند و هم انقلاب را رهبری خواهد نمود. هم سندیکاست و هم شورا در عین حال سازمان است و حزب. آچار فرانسه ای که هر مشکلی را حل میکند.

اگر به کلیه این گرایشات نگاه کنیم با همه اختلافاتی که با هم دارند، ولی در یک مورد با یکدیگر مشترک هستند و آنهم اینکه همگی در این اتفاق نظر دارند که کارگران حتی در مورد جنبش خودبخودی شان نیز قادر نیستند تصمیم گیری کنند و به کمک، که چه عرض شود نیاز به واگذاری رهبری به عناصر دیگری بیرون از طبقه خود دارند و این عناصر هستند که بایستی برایشان تشکل بسازند.

در اینجا این سئوال حتماً به فکر هر مبارزی که در این حیطه کار کرده است، میرسد، که اگر عناصر چپ از این حوزه خود را کنار بکشند آیا این رفرمیستها نیستند که بلافاصله جایشان را پر میکنند و آنها که فقط در فکر این هستند که مسائل شان را پیش ببرند و هیچ پرنسیپی را جز منافع حقیر خود رعایت نمیکنند، در اینجا نیز منافع طبقه کارگر نه برایشان مطرح است و نه آنرا دراز مدت می بینند، ضمن آنکه نگرش آنان چنین حکم می کند که برای حفظ مالکیت، کارگران را از خطر کمونیسم حفظ کنند. بنابراین چرا کمونیست ها بایستی میدان را برای راست ها خالی بگذارند.

اگر بدین معضل بعنوان معضل جنبش کارگری نگاه کنیم، آیا راه دیگیری باقی میماند جز آنکه کمونیست ها با شرکت وسیع و فعال در جنبش خود انگیخته کارگری از درون و از نزدیک و در پراتیک این انحراف را برای کارگران توضیح دهند و سندیکالیسم را افشا کنند. آیا نبایستی کمونیست ها با رعایت این پرنسیپ که کارگران میتوانند و باید مستقلاً جنبش خود بخودی خود را سازماندهی کنند و مبارزه جویانه خواسته های خود را به سرمایه داران بقبولانند، بدون آنکه درگیر قانون گرائی های مورد توجه سندیکالیست ها و رفرمیستها شوند، راه دیگری دارند. آیا نبایستی کمونیستها این موضوع را برای کارگران، و آن هم در پروسه همان مبارزات، برای کارگران روشن کنند که اگر میخواهند مبارزاتشان را سازماندهی کنند، نبایستی منتظر دیگران و از جمله سازشکاری های سندیکالیست ها شوند و مطابق شرایط خود سازمان سرتاسری خود را باید بنا کنند. آیا این به همان معنای عدم تناقض مبارزات سندیکائی با مبارزات سوسیالیستی نیست، که در بالا بدان اشاره شد، در عین حال که در همان پروسه و جزو آن است. من مطمئن هستم که جنبش کارگری همواره دچار این مشکل خواهد بود و همواره راستها و رفرمیستها با همه توان خود کوشش خواهند کرد که برای حفظ مالکیت و در تقابل با کمونیسم این حرکت موذیانه خود را دنبال کنند، ولی این نمی بایستی کمونیست ها را بدان راه برد که موازی رفرمیست ها به کسب چنین هژمونی ترغیب نماید و یا خود را بدرون کارگران بیاندازند. کمونیستها همواره در تاریخ مشهور به داشتن پرنسیپ بوده اند و این تنها آنان بوده اند که پرنسیپ های خود را رعایت کرده اند و این برای کمونیست ها یک پرنسیپ است که کارگران توان مبارزه برعلیه سرمایه داری را دارند و می توانند مبارزات خود را رهبری کنند و اگر به دانش مبارزه طبقاتی مسلح شوند توان تغییر جهان بشری را کسب خواهند نمود.

اینکه رفرمیستها [2]  با خزیدن در جنبش کارگری دم از این می زنند که انقلاب نه، همه چیز همین جنبش خودبخودی است و با قانون گرائی خود میخواهند دست و پای طبقه و جنبش او را ببندند و طبقه را بعنوان زائده سرمایه داری در آورند، امر تازه ای نیست بلکه از همان آغاز مبارزات کارگری چنین پارازیت هائی مزاحم حرکت رو به جلو طبقه بوده است ولی ما هرگز شاهد این نبوده ایم که پیشروان و

بنیانگذاران دانش مبارزه طبقاتی نه بدین دلیل نفی این مبارزات را کرده باشند و نه چنین سازماندهی را زائد تلقی کرده باشند، بلکه تنها کار آنها این بوده است که با شرکت فعال در مبارزات توده ای کارگران بدانان توضیح داده اند که سندیکالیسم راه به جائی نمی برد و در عین اینکه سندیکا را بعنوان ضرورت مبارزات خودبخودی کارگران دانسته اند، با انحرافات منبعث از آن به مبارزه پرداخته اند.

در این رابطه میتواند سئوال دیگری نیز طرح شود که ظاهراً منکوب کننده است و بویژه جریانات چپ منتسب به طبقه با طرح آن خود را راضی میکنند. و این سئوال این است که آیا کارگران نمی توانند کمونیست باشند و عضو اینگونه جریانات، و در نتیجه بعنوان عضو و در عین حال بعنوان کارگر سندیکا بسازند. اولاً به قول ضرب المثل قدیمی باید ابتدا برادری را ثابت کرد بعد ادعای ارث نمود، یعنی اول باید کارگرانی را ما سازماندهی کرده باشیم بعد چنین ادعائی بکنیم دوما باید دید که ما کارگران را به چه منظوری سازماندهی کرده ایم. هدف این سازماندهی اگر اعمال هژمونی سازمانی، گروهی بر طبقه باشد و رقابت با دیگران برای کسب اکثریت در بین کارگران، آنگاه ما الزاماً بدین جهت کشیده می شویم که همه فعالیت خود را بر سر مبارزه خود بخودی کارگران بگذاریم و از این زاویه رهبری آنها را در مبارزات روزمره شان از آن خود کنیم و در نتیجه برایشان سندیکا بسازیم. در مورد گروه ها و سازمانهای سوسیال دمکرات که حول و حوش طبقه و در هواداری از آن شکل میگیرند دقیقاً این مورد صادق است و آنها تنها از این زاویه است که به کارگران نزدیک می شوند.  ولی اگر قصد ما از سازماندهی کارگران در جهت مبارزه سوسیالیستی است، آنگاه نه تنها در مبارزات روزمره کارگری فعال شرکت می کنیم، بلکه وظیفه خود نیز میدانیم که با انحرافات راست و رفرمیستی مبارزه کنیم، ولی در عین حال یادمان نمی رود که بعنوان کمونیست ارجح ترین وظیفه خود را سازماندهی سوسیالیستی کارگران میدانیم و نه سازماندهی سندیکائی کارگران و تنها از این طریق مبارزات سندیکائی را در پروسه مبارزات سوسیالیستی قرار میدهیم. در شکل اول ما سوسیال دمکراتهائی هستیم که میخواهیم از بیرون و از زاویه تعینات سوسیال دمکراتیک با کارگران وارد یک اتحاد شویم، ولی در شکل دوم کمونیست هائی هستیم که در پروسه مبارزه طبقاتی و از پس پراتیک انقلابی در وحدت خصلت مبارزه جوئی طبقه و آگاهی انقلابی شرکت نموده ایم، که در آن صورت با دیگران نه رقابت، که تضاد خواهیم داشت (جذب جنبه های درست و نفی جنبه های نادرست) و در نتیجه حرکت ما منجر به ایجاد هژمونی بر بخشی از مبارزات کارگران نخواهد شد.

در انتها با توجه به اینکه من در ابتدای این نوشته اشاره ای به دیدگاه رفقای “جمعی از کمونیستهای ایران (آذرخش)” داشتم، باید بگویم که با توجه به توضیحات بالاست که نظر این رفقا را در رابطه با سندیکا و دقیقاً موانع ذهنی برشمرده شده از جانب آنها، نادرست می دانم. چون بر مبنای این نظر این تشکلات تا بحال شکل نگرفته اند و یا بعداً نیز به شکل درست خود شکل نخواهند گرفت، چونکه جریانات فعال در رابطه با طبقه کارگر درک نادرستی از این تشکلات دارند. در اینکه اشکالات برشمرده شده از جانب این رفقا درست است، هیچ شکی وجود ندارد، ولی اشکال بر سر اینستکه اصولاً چنین امری وظیفه اینگونه جریانات نیست، که ما بخواهیم فهم نادرست آنها را دلیل و یا یکی از دلایل عدم شکل گیری تشکلات کارگری ( که در اینجا منظور من صرفاً سندیکاست ) بدانیم. امر ایجاد سندیکا و اتحادیه دقیقاً مربوط به خود طبقه است و همچون تعیین شکل مبارزه، نحوه سازماندهی و رهبری آن نیز به خود کارگران مربوط میشود. در حالیکه نوشته رفقا چنین القا می کند که اگر جریانات منتسب به طرفداری از طبقه کارگر درکی درست ( و یا آنگونه که این رفقا بصورت مفصل و همه جانبه مطرح میکنند) از تشکلات کارگری داشتند، آنگاه ما با چنین کمبود و مشکلاتی در رابطه با مبارزات خودانگیخته کارگری و سازماندهی آنها نداشتیم. بهتر است در اینجا با توجه به نوشته خود رفقا مسئله را پیگیری کنیم. قبل از ورود بدین بخش باید بگویم که من مسائل طرح شده در این نوشته را به شکل کلی قبول دارم و تأئید می کنم و قصدم در اینجا تأکید بر این نکته است که به اشکالی که اشاره نمودم اشاره داشته باشم و هیچگاه نخواسته ام که کل نوشته را مورد بررسی و موشکافی قرار دهم. رفقا در مورد اشکالات شکل گیری تشکل های کارگری چنین مینویسند “علت عدم تشکل طبقه کارگر ایران جدا از مسئله سرکوب و سیاست پیگیر ضد کارگری و ضد دمکراتیک رژیم و جدا از عقب ماندگی صنعتی، اقتصادی و فرهنگی کشور، تا آنجا که به عامل ذهنی یعنی به فعالان جنبش کارگری و گروه ها و سازمان هائی که طرفدار جنبش رهائی طبقه کارگر هستند ( یا چنین ادعائی دارند ) مربوط می شود، عبارت است از درک غلط، ناقص، یکجانبه یا مغشوش از همه یا برخی از موارد زیر: ” ( آخر صفحه 3 ” موانع ذهنی … ” ) اگر رفقا این امر را به عنوان یک واقعیت ( که میتواند نادرست نیز باشد ) یعنی بهرحال اینگونه جریانات در این امر شرکت می کنند، چه ما بخواهیم و چه نخواهیم، پس چه بهتر است که به درست ترین شکلش شرکت و یا دخالت کنند، می پذیرند و می خواهند این دخالت کردن را با برخورد نظری بدان، تصحیح کنند، می بایستی بدین نیز هشدار می دادند که بهرحال این دخالت غلط است و دقیقاً امر ایجاد تشکل های سازمانده مبارزات خودانگیخته کارگری صرفاً مربوط به خود طبقه کارگر است. هر چند که رفقا جا بجا در نوشته شان بر این تأکید نموده اند که تشکلات کارگری باید بدست خود کارگران بوجود آید، از جمله در اوایل صفحه 13 نوشته اند ” زیرا هر سازمان کارگری” اگر به دست کارگران درست نشده باشد مورد پذیرش آنها نخواهد بود.” (صفحه 13 موانع ذهنی …) ولی با همه این تأکید ها نوشته این رفقا همانگونه که در بالا اشاره کردم این را القا می کند که ساختن سندیکا ( در کنار سایر سازمانهای کارگری، زیرا رفقا هیچ تفکیکی انجام نداده اند) نیز بر عهده ” فعالان جنبش کارگری و گروه ها و سازمانها ” می باشد. رفقا در همان صفحه 13 باز هم اشاره می کنند که ” مسئله بیشتر فعالانی که میخواهند ” سازمانی برای کارگران درست و یا به آنها پیشنهاد کنند” این است که اولاً توجه به آنچه در بالا گفته شد ندارند و ثانیاً یک رشته ایده های جزمی یا التقاطی را همچون پیش شرط پذیرفته اند که فعالیت عملی شان را فلج می کند.” صفحه 13 موانع ذهنی … (تأکید از خود رفقا است)

بنابراین با توجه به اینکه این رفقا در نوشته مفصل خود موشکافانه فرق بین تشکل های مختلف کارگری را برشمرده اند و راجع به سندیکا و عملکرد آن توضیح مفصل داده اند، اشاره بدین نکته که برای تشکیل سندیکا چه از زاویه ایده دادن و یا شرکت در شکل گیری و یا رهبری آن جریانات و سازمانهای خارج از طبقه نبایستی دخالتی داشته باشند، لازم می نمود که جایش خالی است. 

                                                                                                              کریم منیری   

١٠خرداد  ۱٣٨۶ 

 

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.