اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

در حاشیهء پاسخ ِآقای فرخ نگهدار به مقالهء آقای علی اکبر شالگونی

در حاشیهء پاسخ ِآقای فرخ نگهدار به مقالهء آقای علی اکبر شالگونی  

 

سال ها بود که این قلم در رابطه با گذشتهء خونین بیست و هفت ساله برروی کاغذ نمی رفت . این قلم ریز نقش همواره در صدد آن بوده است تا در حد توان به آیندهء روشن و طرح نوین ِجوان مردم ِزحمتکش ایران برای استقرار آزادی ، باز تولید دموکراسی و مساوات حقوق شهروندی در سراسر ایران بپردازد . دریغا که پاسخ ِآقای فرخ نگهدار به آقای علی اکبر شالگونی را در سایت های انترنتی خواندم . بناچار این قلم با همهء ناتوانی هایش ؛ از آنجا  که در این پاسخ آقای “نگهدار” از نام فرزین عزیز ما در توجیه نظریات “تاریخی” خود بهره برده اند ؛ بروی کاغذ می لغزد . من ، “شریفی” ، “سپهری” و  در سال های بعد”حیدری بیگوند” و …. بسیاری دیگر ( یکم ) از سال هزار و سه صد و چهل وهفت در کلاس چهارم الف دبیرستان خوارزمی “بر سر یک نیمکت” می نشستیم . از فضائل فرزین شریفی نمی گویم چه هر که او را می شناسد به کوچکی کلام من در  وصف او زبان به اعتراض خواهد گشود

 

این اولین بار نیست که آقای “نگهدار”  گناه ِآنچه که بر سر همهء ما آمد را بر سر سیاست های “سازمان مجاهدین خلق ایران” می اندازد . یک بار دیگر نیز بگوش خود شنیدم که در مصاحبه ای با رادیوی بین المللی فرانسه ؛ بمناسبت سالگرد انقلاب ؛ در کنار آقای بابک امیر خسروی نه تنها چنین کردند بلکه از دشمنی با سیاست های “آمریکا” در دوران جنگ سرد نیز از خود “انتقاد” ( من می خوانم اظهار ندامت ) نمودند !  من ِنوعی نیز می توانم با سیاست های رهبری ِ”سازمان مجاهدین خلق ایران”  چه قبل و چه پس از سی خرداد و حتی امروز مخالف باشم ( دوم ) اما آنچه که شما امروز به نسل جوان این میهن با وجه المصالحه قرار دادن نام یک کمونیست ؛ که دیگر در بین ما نیست ؛ می گوئید ، از نظر من “وارونه” نشان دادن “واقعیتی” است که این نظام برهبری آقای خمینی ، برای “استقرار” ِخونینش بر سر همهء ما آورده است . و از قرار با همین بلاها و قلب واقعیت هاست که تا امروز این اقلیت ناچیز ِ”خودی”ها در حتی در غیبت ابدی امام راحل همچنان بر مال و جان مردم سراسر ایران مستولی می باشند

 

فرزین شریفی در هفتهء آخر خردادماه هزار سه صد و شصت در منطقهء کالج تهران هنگامی که در پیاده رو شاهد حملات مزدوران متشکل بوسیلهء “حزب جمهوری اسلامی” ؛ تحت نام “حزب الله” به مادران ، معلمین ، دانشجویان و دانش آموزان آزادیخواه ، هواداران تشکل های مردمی و بویژه هواداران “سازمان مجاهدین خلق ایران” بود ، دستگیر می شود . منصور عدالت یکی از شاهدان ِاین دوران است . او از دستگیر شدگان همین درگیری ها در وسط خیابان اسلامبول سر خیابان لاله زار می باشد . این شاهد می گوید که مانند همهء وابستگان “سازمان مجاهدین خلق ایران” با درک مشخصی که از ضد آزادی و ضد مردمی بودن این رژیم داشته است از دادن نام خویش پس از دستگیری خودداری می کند . از آنجائی که اطلاعات زندهء سازمانی داشته است و بایستی آزاد می شده است بر مبنای شعار “النّجاه فی الکذب” با محمل یک کارگر “احساساتی” ؛ حسن افراسیاب که به اشتباه دستگیر شده است ؛ پس از گذراندن “بازجوئی های مقدماتی اسلامی” در کمیتهء خیابان “کندی” ، به کمیتهء مستقر در “وزارت اطلاعات” منتقل می شود . این شاهد بوسیلهء “برادران اطلاعات سپاه” در وزارتخانهء اقای داریوش همایون با مشت و لگد و ضربات قنداق تفنگ از ساعت سه بعد از ظهر تا هشت شب “تخلیهء اطلاعاتی” می شود و چون “نم پس نمی دهد” ، نیمه جان در خیابان بوذرجمهری رها می شود . این شاهد با نداشتن توهم نسبت به ماهیت این نظام از تخته شلاق و مرگ رهائی می یابد و امروز هنوز در بین ماست .  اما فرزین ما با درک دیگری از ماهیت این رژیم که رهبران سازمان اکثریت  و شخص شما ؛ و شاید حتی خودش ؛ از مبلفین آن  بودید ، نام و وابستگی سازمانی خود را  کاملا اعلان می کند و درست به همین دلیل به عنوان یک کمونیست و از مسولین نشریهء “کار” شناخته می شود و به جوخهء اعدام سپرده می شود

 

منصور عدالت در خط “سازمان مجاهدین خلق ایران” است ، “تقیه” می کند ، محمل می سازد ، سراپا دروغ می گوید و زنده می ماند اما این فرزین ِشریف ما بر مبنای یک “توهم” که از طرف شما و رهبران سازمان اکثریت بدان دامن زده شده است ؛ “ضد امپریالیست و مردمی” دانستن ِحاکمیت مذهبی در ایران ؛ “حقیقت” را می گوید ، بجوخهء اعدام سپرده می شود و دیگر امروز در بین ما نیست . من به تنهائی از این قبیل داستان های واقعی بسیار برای شهادت و ثبت در تاریخ دارم . مسول دامن زدن به چنین توهماتی ؛ در سطح جامعه ؛ در رابطه با ماهیت این نظام و این چنین قربانی شدن فرزین هائی این چنین شریف در آستان ِاقتدار ِتمامیت گرای این نظام ِواپس گرای قرون وسطائی کیست ؟

 

آقای فرخ نگهدار “تاریخ” جنایاتی که در ایران رخ داده است را یک به یک از “فراموشخانه” بیرون خواهد کشید و زودتر و یا دیرتر نقش هر یک از “ما” در مبارزه بر علیه اقتدار ِاین نظام از یکطرف و نقش “سازمان ِدموکراتیک” شما و شخص شما  در جهت استقرار این نظام ِظلم از طرف دیگر بر همهء جهانیان آشکار خواهد گردید . پیشنهاد من ِقاسم آبادی به شما اینست که اگر از کردهء خود ( از رد مبارزهء قهر آمیز با رژیم شاه در زندان های قبل از انقلاب ، عدم اعلان آن به هواداران در فردای انقلاب ، انجام وظیفهء سیاسی بمثابه رهبر سازمان جوانان حزب “توده”ی ایران و …….. تا  امروز ) پشیمان نیستید ، حداقل به جعل تاریخ در آستان این جوان مردم بپا خواستهء رنجدیده  ؛ که از این حافظهء تاریخی بطور مستقیم برخوردار نیستند ؛ نپردازید

 

من خود در این سال های بحرانی ِاستقرار “جمهوری اسلامی” در ایران آموزگار رسمی و از اولین “امتحان ایدئولوژیک” ،  “سربلند” بیرون آمدگان بخش سهء تهران بودم و شاهدم که شناسائی ، تعقیب و مراقبت و حتی بازجوئی دانشجویان ، دانش آموزان و آموزگاران دگراندیش بطور سیستماتیک از مهر ماه سال پنجاه و نه آغاز گردید . عملیاتی که تدارک آن از اواخر بهار پنجاه ونه شروع شده بود . لازم به یاد آوری نیست که سرکوب همه جانبهء اقوام و ملل ایرانی به وحشیانه ترین شکل از “بهار انقلاب” در اردیبهشت پنجاه و هشت و با سرکوب گستردهء فرزندان رشید ِکردستان آغاز گردیده بود . تجربیات و خاطرهء سرکوب خونین ِمبارزات آزادیخواهانه و مستقل مردم کردستان و ترکمن صحرا در راستای دفاع از ارزش های عدالت خواهانهء عمومی برآمده از انقلاب بهمن فراموش شدنی نمی باشند . خاطرهء توماج ها از تاریخ ایران پاک نخواهد شد

 

 این شناسائی ها و رد یابی های نیروهای مردمی که از شب های قبل از انقلاب در دانشگاه های تهران و بویژه در دانشگاه تهران به رهبری “مسجدیون” ( سوم ) شکل گرفته  بود . در پائیز پنجاه و نه ، نه تنها در مراکز آموزشی بلکه بطور عمومی ، در هر مرکز تولیدی و خدماتی ، بوسیلهء هسته هائی “اسلامی” از سرسپردگان کل نظام ، در اشکال ِمتنوع اطلاعاتی ، تحت رهبری “حزب جمهوری اسلامی” آغاز به “کار” کردند . پس از چهارده اسفند همین سال در کلیهء نهاد های اطلاعاتی رژیم صحبت از “تعیین تکلیف نهائی” (  من می خوانم : سرکوب مطلق ) با “ضد انقلاب”  ( من می خوانم : مدافعین آزادی ) بود . در چنین شرایطی بود که در بیست و چندم خرداد ( این حافطهء فرتوت روز دقیق این تظاهرات را بیاد نمی آورد ) سال شصت تظاهرات مسالمت آمیزی که به دعوت جبههء ملی ایران و تعدادی از شخصیت های مردمی برگزار گردید بوسیلهء این نیروهای “مردمی مسلح” ؛ به انواع سلاح های سرد و گاهی هم گرم و بویژه “حمایت بی دریغ “برادران کمیته و سپاه ؛ بخاک و خون کشیده شد . در روزهای پس از این سرکوب تا سی خرداد بود که نیروهای مردمی ؛ از جمله بسیاری از هواداران راه ِپر افتخار “فدائی” که با تبدیل این “سازمان” به سازمان جوانان “حزب تودهء ایران” مخالف بودند ؛ و بویژه هواداران “سازمان مجاهدین خلق ایران” با چنگ و دندان در مقابل اقتدار ِهمه جانبهء سنگ ، چوب ، چماق ، شلاق و حتی گلوله  و متعاقبا “سلاح های سنگین” ؛ مورد تقاضای شما و سایر رهبران ِاین “سازمان دموکراتیک” از آقای خمینی ؛ در پایتخت مقاومت می کردند

 

سخن کوتاه اینکه رهبری ِقدر قدرت و غیر دموکراتیک این “سازمان”های گسترده ؛ مجاهدین و فدائیان ؛ و یا سایر تشکل های سیاسی از سی خرداد به بعد چه پاسخی به مسائل سیاسی ایران داده اند ، در حوصلهء این نوشته نمی باشد . اما آنچه را که در پایان ناگزیرم به ان اشاره کنم اینست که از نظر من سیاست و کردار رهبری و نیروهای هر سازمانی هر چه بوده باشد هیچ توجیهی برای سیاست ها و عملکرد  خونبار “سازمان” شما در دفاع نامشروط از سیاست های دوران ِجنگ ِ سرد ِ “حزب تودهء ایران” در حمایت از اقتدار این نظام سرمایه داری وابسته ؛ و در بهترین حالت چند محصولی ؛ و بویژه “پدری” کردن برای سپاه پاسداران و سرویس های اطلاعاتی آن ؛ آنهم تحت شعار دهان پرکن ِ “مبارزهء ضد امپریالیستی” ! ؛ نمی تواند باشد

 

سیاست ها و کردار رهبران و هواداران تشکل های سیاسی اپوزیسیون در دفاع از آزادی ها ، هر چه که بوده باشد و عملکرد سرکوبگرانهء رژیم جمهوری اسلامی نیز هر چه که بوده است و می باشد ، کماکان از نظر من امروز نیز هیچ توجیهی بر  همراهی این تشکل بقول شما دموکراتیک ؛”فدائیان اکثریت” ؛ با از قدرت بیرون افتادگان ِحاکمیت ِ”اسلامی” از یکطرف و عدم ِچشم پوشی از همکاری با وابستگان رژیم سابق و به تبع آن عدم مرزبندی با سیاست های نوین امپریالیستی در ایران و منطقه از طرف دیگر ، نمی باشد

 

این اکثریت جوان بپاخواسته با درس آموزی از آنچه بر پدرانشان برهبری فرقه های سیاسی ِ آستانهء انقلاب بهمن گذشته است به ایجاد تشکل های مستقل و پایدار دموکراتیک در همهء سطوح دست یازیده اند و با هموار کردن ِراه عبور از سد تاریخی ِدولت ایدئولوژیک ، در اند سالی ، استقرار دولتی مدرن و ورود به آینده در ایران را محقق خواهند نمود . من این کوشش “نوین” شما در راستای قلب تاریخ نوین میهنمان را نیز از همین “دست و پاچگی” تان از فهم ناگزیری فرارسیدن ِاین روز می دانم . آقایان بسیار فرخ و  کمتر “نگهدار” ؛ در مقیاس تاریخی ؛ تا امروز حق پیروز ( جاودانی ) و باطل شکست خورده ( بی دنباله ) بوده است . چند سال ِآیندهء ایران یکبار دیگر این حقیقت تاریخی را چون یک قانونمندی عام به اثبات خواهد رساند . اما آیا اسلاف شما ، کیانوری ها ، خود ِشما و پیروانتان آنروز ، باز هم به این حقایق  خواهید گفت ، نه !؟

 

             جواد قاسم آبادی ،  دوشنبه بیست و دوم ژانویه دو هزار و هفت

 

javad.ghassemabadi@no-log.org

 

 

توضیح واضحات

یکم : آقای اکبر گنجی در سخنرانی خود در پاریس در بردن نام یکی از مراجع تقلید که به عملکرد این نظام اعتراض “جدی” دارند اکراه داشتند . از این رو که برای ایشان پروندهء جدیدی از طرف اطلاعات تشکیل نشود . من نیز از بردن نام زندگانی که می شناسم و کماکان در زیر تیغ “اسلامی” بسر می برند خود داری می کنم

دوم : من می توانم معتقد باشم که عمل “استثنائی” هفت تیر شصت  در  شکست خود ، “جریاتی” شد . من می توانم بپذیرم که در “سونداژ” برون رفت از از این بحران “جهت آزاد کردن مناطقی در تهران” در پنج مهر سال شصت ، شصت و چندی از رشیدترین فرزندان این میهن از جمله مصطفی پورطباخ ؛ مسول انجمن دانشجویان مسلمان دانشکدهء علوم دانشگاه تهران ؛ از آنجائی که “مردم فاصلهء پیاده رو تا خیابان ( یک جوب ! ) را طی نکردند” در آستان اقتدار سیاسی – نظامی این رژیم تنها “قربانی” شدند . من می توانم معتقد باشم که به همت فرماندهان بخش حفاظت این سازمان با حمله به گشت های مشترک اطلاعات و “دادستانی انقلاب” تحت نام “عبدالله پیام” ، در شب های تار پائیزی و شب های سرد زمستانی شصت بکمک “فانوس” هائی شعله ور ، در نبردی تن به تن بخش عملیات خیابانی رژیم درهم شکسته شد و این رژیم سبع در زمینهء فشار مستقیم بر روی مردم و هواداران در خارج از زندان ( و حتی در زندان ها ، با توقف اعدام های کیلوئی ) حداقل تا تابستان شصت و هفت  ( که احتیاج به بررسی و بحث ِویژهء خود را دارد ) وادار به عقب نشینی گردید . من می توانم معتقد باشم که پس از خروج بدنهء این سازمان از ایران ، “زدن سر انگشتان ِرژیم” و بخاک و خون کشیدن وابستگان این رژیم بر سر ِکوی و برزن منجر به “پاره کردن تور اختناق” نگردید . من می توانم اعتراف کنم که طرح ایجاد شورای ملی مقاومت از همان آغاز با عدم رعایت مساوات کامل اعضای این شورا شکست خورد . من می توانم معتقد باشم که برنامهء تشکیل ارتش خلق بجای سازمان های مستقل ِمردمی ؛ بویژه بدنبال عملیات “فروغ جاویدان” ؛ شکست  این “استراتژی” غیر سیاسی و غیراجتماعی را در ایران نیز نشان داده است . من من می توانم معتقد باشم که بر خلاف گفتهء آقای مسعود رجوی مسول اول این سازمان در دومین اعلامیهء دوران جدید “ظهور” ایشان در صحنهء سیاسی ، این نظام جمهوری اسلامی نیست که بر اثر افشا گری هائی “جهانی” در “تلهء هسته ای”  گیر کرده است بلکه این مردم سراسر ایران و منطقه هستند که ؛ با “افشاگری” و یا بی افشاگری های این تشکیلات ؛ بواقع در دام این رژیم قرون وسطائی از یکظرف و سیاست های امپریالیسم جهانی در منطقه از طرف دیگر ، به گروگان گرفته شده اند . من ِسه کیلوئی بر خلاف ایشان که رهبر عقیدتی “مجاهدین” هستند حتی می توانم از همهء شکست های این سازمان و معدود پیروزی های آن به این نتیجه برسم که این نظام عوامفریب کماکان منابر را در دست دارد و از هر گلوله ای که بسویش شلیک شود ؛ درست بر خلاف درک دائمی – تاریخی آقای مسعود رجوی ؛ در جهت تداوم حاکمیت سیاه و ایستای خویش استفادهء “حداکثری” خواهد نمود . من می توانم حتی همهء انرژی حقیر خود را در راه روشن کردن این حقیقت بکار ببرم که بر خلاف آرزوهای قهرمانانهء رهبران فرقه های سیاسی ، هرنوع تهدید نظامی ِرژیم “جمهوری اسلامی” ایران به تداوم حاکمیت آن یاری خواهد رساند و استقرار آزادی ، دموکراسی پایدار و دولتی مدرن در سراسر ایران را به تعویق خواهد انداخت

سوم : نوزدهم بهمن پنجاه و هفت اولین جرقهء انقلاب زده شد . بیست و یکم بهمن انقلاب در تهران به پیروزی رسید و ماشین نظامی “بی طرف” مشروطهء سلطنتی در پایتخت ایران در هم شکسته شد . شعار عبور از سلطنت و استقرار ِجمهوری ِمیرزای جنگل و شاهین فاطمی فضای تهران را در نوردید . ایران را سراسر سیاهکل می کنیم . درود بر فدائی سلام بر مجاهد . تنها ره رهائی جنگ مسلحانه . در این روزها من در تهران بودم ، از شرق تا غرب ، از شمال تا جنوب شعارها در خیابان ها در این دو روز این چنین بودند . شما نه یک پلیس ، نه یک آخوند و نه یک “دزد” در خیابان ها نمی دیدید . سراسر شهر در کنترل نیروهای مردمی و متاسفانه هنوز “نامتشکل” بود . مجاهدین ، فدائیان و کمونیست ها تازه به همت مردم و خانواده هایشان از زندان آزاد شده بودند  و اکثریت ِ”توده”ای ها هنوز در خارج از کشور بسر می بردند ! بیست و دوم بهمن دانشجویان پیشگام به آموزش نظامی جوانان مسلح در دانشکدهء فنی دانشگاه تهران مشغول شدند . بیست و سوم بهمن جنبش ملی مجاهدین در دانشکدهء علوم دانشگاه تهران برای براه اندازی یک ساختار حزبی و برون رفت از پوستهء چریکی آغاز بکار کرد . بیست و چهار بهمن از بلند گوی مسجد دانشگاه “فرمان امام” دال بر تحویل سلاح های مصادره شده به مسجد ها ؛ وسپس در سراسر کشور ؛ به هوا رفت . بعد از اذان ظهر همین روز بود که در مقابل پله های در اصلی دانشکدهء علوم با مهدی کتیرائی و حسن بوشی ایستاده بودیم و به پیام بلند گوی مسجد دانشگاه و “امامی” که “امت” خود را خلع سلاح می کند ، می خندیدیم . حسن بوشی ناگهان کلماتی را به زبان آورد  که هرگز فراموش نخواهم کرد . برگشت با صداقتی که ویژهء یک بچهء خرمدره بود به اونطرف حوض دانشگاه ( دانشکدهء فنی ) اشاره کرد و گفت من اونا ( پیشگام ) رو می فهمم که چه می کنند ولی این “مسجدیون” رو نمی دونم که چه کار می خواهند بکنند ؟! آنهم با تمسخری که بی آیندگی “مسجدیون” را ترسیم می کرد . این مسجدیون که تا امروز نیز نام خود را برای من حفظ کرده اند آن دسته از دانشجویانی بودند که در ضدیت با کمونیست ها ؛ و همهء انواع آن “فدائیان و مجاهدین” ! ؛ حاضر به هر اتحادی بودند . از جمله بیعت با امام راحل و خلع سلاح مردم . از جمله بیعت با حضرت آیه الله! موسوی خوئینی ها و اشغال سفارت آمریکا و برکناری دولت آقای مهندس بازرگان . از جمله همراهی با آقای خوئینی ها  جهت بر هم زدن مراسم حج و بسیاری نمونه های دیگر که در حوصلهء این مختصر نمی باشد . سخن کوتاه این مسجدیون ِعمدتا  “ضدبهائی” که آن روز پیام خلع سلاح “امت” را بصدای رسا از بلند گوی مساجد در سراسر کشور می خواندند ، انجمن های اسلامی را در سراسر کشور و در همه جا سازمان دادند . امروز من می توانم بجرات بگویم که در آن بیست و چهار بهمن پنجاه و هفت چون “حسن” گفت اینها خود نیز نمی دانستند که در ضدیت با مردم و تاریخ مدرنیته در ایران چه خواهند کرد اما امام راحل آنها را هوشمندانه برای بستن فضای باز حاصل از انقلاب بهمن ، انحلال شوراها و انجمن های مردمی و نهایتا شکار دگر اندیشان در سراسر کشور  بخدمت گرفت و چه بد هم که بخدمت گرفت

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.