سایت فدائی، ارگان رسمی سازمان اتحاد فدائیان کمونیست
در اطاقی مملوٍ از انتظار
در اطاقی مملوٍ از انتظار
شاید نشعت گرفته از وجودٍ من
در انتطارٍ غروبی دیگر
به پنجره می نگرم
این بار می خواهم
شدن را
غروب را تجربه شوم .
و زیباییٍ رفتن و ممزوج شدن را
از این اطاقٍ درب بسته
هم راهٍ غروبٍ پنجره
با رنگهایٍ بدرودٍ ابرها
که سفری نو را نوید می دهند
بری همیشه
در ذهن خود ترسیم کنم .
من قطار غروب را
که هر غروب
در پشتٍ پنجره
در انتطارٍ مسافری توقف می کند
می بینم
و مسافرانٍ آن را که تفنگ بر دوش دارند
می شناسم
و می خواهم
این آخرین غروبی باشد
که چشمهایم خاطره می کنند .
غروب
مرا نیز با خود هم سفر کن
می خواهم همراهٍ تو
از شبٍ سیاه گذر کنم
و صبح را که هرگز ندیده ام تماشا کنم
و با مدادی به رنگٍ جوهری سرخ
بری همیشه تصویر کنم .
و آنگاه هر بار که پنجره را باز می کنم
به یادٍ همسفر بودنٍ با تو ای رفیق
همیشه صبح را
میهمان شوم .
م.ایزدیار زمستان دو هزاروهفت