اتحاد فدائیان کمونیست
کار ، مسکن ، آزادی ، جمهوری فدراتیو شورائی!

آلترناتیو سازی سرمایه داری به بهانه “یادمان کشتار 67 “

برنامه ای در بیستم سپتامبر در هتلی در تورنتو بمناسبت کشتار 67 برگزار گردید که واکنشهایی مبنی بر رد و نقد این برنامه و اهداف و عناصر پشت پردۀ آن، و نیز حمایت و طرفداری از آن، در میان  برخی از فعالین چپ را، بهمراه داشت.
در این برنامه برخی از دست اندرکاران دولتی حزب در قدرتِ توری در آن سخنرانی داشتند و پیام اخوان و کاوه شهروز از جمله هماهنگ کننده های آن بودند.
اگرچه اعتبار و موضعگیری هر برنامه و آکسیونی، جدای از پیام و برنامه  سیاسی اش در قبال مطالبات و اهداف توده های مردم بویژه طبقه کارگر، از جایگاه سیاسی- طبقاتی افراد و عناصری که در پیشبردش نقش دارند به قضاوت گذاشته میشود؛ ولی مروجین، طراحان و مسئولین اینگونه برنامه هستند که ماهیت واقعی و انگیزه اصلی برگزاری چنین برنامه هایی را موجودیت می دهند. و گرنه  ازبقیه، گذشته از حسن نیت مبارزاتی شان، تنها در جایگاه  کارگزاران و تدارکات چی  های این شوی نمایشی استفاده میشوند.
نقش پیام اخوان در ارتباط با ایران تریبونال و بودجه های آمریکایی و کانادایی و ارتباط آقای کاوه شهروز با حزب محافظه کار توری دیگر خبر تازه ای نیست. آنچه که هنوز قابل بحث است رد پای طراحان و نقشه پردازان پروژه ” ترویج دموکراسی” است که هنوز سر از ” خانه آزادی” و پیتر آکرمن و رامین احمدی در می آورد.
شش هفت سال پیش پروژه ای با بودجه ای هنگفت در آمریکا پیش برده شد که پیتر آکرمن و رامین احمدی در راس مدیریت آن بودند. آکرمن رئیس ” خانه آزادی” است که در ارتباط با بازار و تجارت آزاد بوده و تامین کننده تسهیلات و ابزارهای سرمایه گذاری است. خانه آزادی یکی از موسسات وابسته به سیا می باشد و اکرمن از عناصر فعال بورژوازی آمریکاست که تلاشش در راستای ایجاد شرایط مساعد رژیم چینج با ترویج فرهنگ نافرمانی مدنی معرف همه است. رامین احمدی هم یکی از موسسین ” مرکز اسناد حقوق بشر ایران” در آمریکاست که بودجه آن توسط وزارت امور خارجه آمریکا تامین میشود.
آنچه که ما تا بحال از فعالیت آنها شاهد بوده ایم، در وحله اول بشکل گسترده ای در تمام عرصه ها ( کارگری، حقوق بشری، هنری، ادبی و..) تلاش در چهره ساختن منقدان نرم و گله گذار رژیم چون شیرین عبادی ها داشته اند و بعد قهرمان ساختن آنان که موجی از توده های مخالف رژیم را بدنبال تشویق و تمجید کردن آنان بدنبال خود داشته باشد. دیدیم که تصادفی هم نبود که خانم عبادی نوبل می برد و جدیدتر هم اصغر فرهادی با اسکارش قهرمان ملی جا زده میشود تا برگردد به ایران بازهم از این فیلمهایی بسازد که بیچاره زن مسلمان مذهبی چه مشکل میتواند دروغ بگوید، بماند که خواهران زینب اولترا مسلمان چه دماری از زنان در روز روشن که در نمی آورند. این بازار گرمی دموکراسی و دادخواهی و هزاران طرح بزرگ و کوچکتر دیگری، که تلاش واقعی اش در به حاشیه راندنِ روایت رادیکالتر و طبقاتی از مصائب و جنایاتی است که به مردم ایران و ستمدیده های منطقه اعمال شده است. وقتی که شکنجه گران و مداحان سابق رژیم  ( گنجی ها و نوریزادها، سازگارا و…) نماینده گان مردم مبارز و سمبل تغییر در ایران میشوند؛ چرا با کمک و بودجه اینان مهدی کوهستانی ها نماینده طبقه کارگر ایران نشود؟! چرا پیام اخوانها و کاوه شهروزها معرف دادخواهی  از جانباخته گان کشتار 67 نشوند؟! رژیم اسلامی آنقدر جنایت مرتکب شده که مشروعیتِ ادعای دادخواهی کردن خیلی از افراد را زیر سئوال نمی برد ولی سئوال این است از چه ابزارهایی و بنفع چه کسانی این فعل و انفعلات انجام میشود؟ از چه زمان دولت محافظه کار کانادا نگران دموکراسی در ایران شده؟ کانادایی که به بهشت دزدان و جنایتکاران رژیمی تبدیل شده است و میلیادرها دلار از کیسه مردم ستمدیده، در حسابهای بانکی سران و نورچشمی های رژیم در بانکهای کانادا در گردش است، آنوقت چطور براحتی باید قبول کرد که این ژست همدردی کردن شان با خانواده های جانباخته گان کشتار 67 بقول این جماعت خوش باورچپ، نتیجه عقب نشینی دولت تحلیل میشود. اینکه پس از سی سال و اندی تظاهراتها و نامه نگاریها و آکسیونهای مختلف و افشا گریهای جنبش چپ و نهادهای آزادیخواه به میوه نشسته است و بلاخره دولت کانادا تسلیم این روشنگریها و فشار از پایین میشود، اوج ساده اندیشی سیاسی و خوش خیالی است.  نه اینکه سرمایه داری مجبور نمی شود گاها برخلاف میلش عقب نشینی کند و یا بخاطر منافع دراز مدتش مصالحه نکند، بلکه مسئله این است که آیا این ارزیابی مبنایی واقعی دارد و یا اینکه توجیهی برای بدست آوردن تکه جایی در آفتاب به قیمت ِ به حاشیه راندن رادیکالیسم وکمرنگ کردن مبارزات کارگران و زحمتکشان ایران است؟ کارگرانی که به عینه در یافته اند که حتی جزیی ترین مطالبه صنفی شان در چارچوب چنین ساختار سود محوری قابل تحقق نبوده و نخواهد بود.
در ادامه این چهره سازیها به ایجاد گسترده نهادهای ان.جی.او ایرانی در دنیا زدند که در امر مطالبات زنان، اتحادیه ها و مطالبات صنفی کارگری، فعالیت های  ژورنالیستی ( پروژه شهرزاد نیوز)، و تشکلات متنوع طرفداران حقوق بشر دست زدند. که پیامد آن همین سایتهای خبری و روزنامه های انترنتی و تلویزیونها و رادیوهای گوناگون است که تصمیم میگیرند چه چیزی را ره به توده های ایران خبر ساز کنند و چقدر از یک خبر و کُنش سیاسی را اسیر سانسور کنند. متعاقب این برنامه ریزی از میدیای وابسته اش را مکلف میکند که به فعل و انفعالات همین نهادها و حرکتهای اجتماعی شان پوشش وسیعی بدهند و به اصطلاح  آنها را مطرح کنند. بعدش هم دیدیم در مراسمات پر زرق و برق خودش نظیر نوبل و اسکار به آنها جایزه ددادند و برایشان طرفدار و هوادار دست و پا کردند.
آلترناتیو سازی ابزار و چهر میخواهد و آمریکا و شرکاء غرب و شرقش هم، چهره های سیاسی، هنری، حقوق بشری، خبری و صدها مهره آماده برای مصرف دیگری را ردیف کرده اند که در صورت نیاز قرار باشد در رژیم چینج بهره برداری شوند. فقط مانده بود جانباخته گان و بازمانده گان دوران خونین دهه 60 که از این خوان نعمت بهره ور شوند! که دست یاری پیام اخوان ها و اعوان پشت پرده اش هم، این پرده آخر را هم دارند  به روی صحنه می برند که در واقع برده اند. ازایران تریبونل گرفته که از اندوه و درد هزاران بازمانده دوران 60 و ایثار بینظیر کمونیستها و آزادیخواهان یک ملودرام باب طبع سرمایه داری ساختند و خیال امپریالیسم غرب را راحت کردند که این بودجه های تخصیصی راه دوری نرفته است و دهه خونبار 60 را نه نسل کشی یک نسل آرمانگرا و سوسیالیست و ازادیخواه، بلکه فرزندان و پسران و مادران و خواهران نازنینی را کشته اند( که کشتند) ولی جنبشی را که این نازنینان با آن تداعی میشدند را به باد نسیان دادند. از جلسات مخفی و عیان دیگرشان نیز از ” گفتگوهای جهانی و آینده ایران” میشود اسم برد که بدون اعلام علنی ومخفیانه برگزار شد که هم پیام اخوان و هم کاوه شهروز از مجریان این جلسه بودند .
دولت هارپر یکی از مدافعین سیاستهای اشغالگرانه دولت بوش و در راس حزب توری یکی از ضد کارگری ترین  احزاب دست راستی کانادا محسوب میشود. در 4-5 سال اخیر توأم با تحریم و مسدود کردن حسابهای بانکی ایرانیان زیادی، دولت هارپر در راستای همان طرح آکرمن – احمدی امکانات متفاوتی در اختیار فعالین اپوزیسیون راست گذاشته است که برنامه ” یادمان کشتار 67″  هم یکی از این  سلسله اقدامات او بوده است. اگرچه این دسته از چپ های حقوق بشری مایلند چشمشان را برمضمون طبقاتی این برنامه ها ببندند و چشم اندازی که این برنامه ها در مسیر آن هدایت میشوند را ندیده بگیرند ولی بسختی میشود چیزی از ماهیت ارتجاعی و ساخته و پرداخته گی آن توسط راست ترین جناح سرمایه داری را مستتر کرد.
آمریکا تنها در سال 2005، 75 میلیون دلار به 10 میلیون دلار بودجه تخصیص داده شده به امر ” ترویج دموکراسی ” در ارتباط با ایران اضافه کرد که بدنبال سیاست دبپلماسی اوباما اگرچه بودجه های جدیدی برای این موضوع در نظر گرفته نشد ولی در کار بودجه های اختصاصی دوران بوش هم اخلالی وارد نشد. دولت هارپر هم از آن آنزمان تا بحال اگرچه نه با چنین بودجه های هنگفتی ولی با اختصاص امکانات متفاوتی در تعقیب این سیاست بوده است.
همگامی با چنین پروژه هایی را شاید به ادعای فعالینش بشود آنرا با آکتیویسم و همراهی با مبارزات جاری جنبشهای فعال تئضیح داد. ولی از منظرطبقاتی و از موضع جنبش چپ رادیکال، وانهادن منافع طبقاتی و رقیق کردن مبارزه سیاسی-طبقاتی موضوع دیگری است. این همان کارکرد گرایی است که به ابعاد عمل، بیشتر می پردازد تا مضمون آن، برایش تعداد تماشاچی و طمطراق بورژوایی آن اهمیت دارد تا تعهد به سنتهای انقلابی مبارزه.
کارکرد گرایی سیاسی که گریبان بخشی از فعالین چپ و بعضا جریانهای سیاسی چپ را گرفته است خود را در توجیه کنار آمدن با پروژه های دول و ارگانهای سرمایه داری، واقعی، جاری و توده ای تعرف میکند. همانطور که جلوتر به آن اشاره کردم از نگاه اینان حمایت ارگانها و کارگزاران سرمایه داری و شل کردن در کیسه شان، نه حسابگرانه و از زاویه منافع سیاسی – طبقاتی، بلکه محصول مبارزات از پایین و بویژه پتیشن نویسیها و نامه نگاریها و آکسیونهای چند ده نفری و حتی گیرم چند صد نفری معرفی میشود. کارکردگرایی سیاسی-اجتماعی که حلقه مشترک سوسیال دموکراسی و تمام احزاب و گروههای حقوق بشری است جایی در دیدگاهش برای مبارزه طبقاتی و انگیزه های طبقاتی نهان شده در هر برنامه و عمل اجتماعی نمی بیند. اینها میخواهند تغییر را سریع ببینند حتی اگر سر و دم طبقه ای که قرار است موضوع این تغییر باشد و ظاهرا سنگش را بسینه میزنند، را زده باشند. در این رویکرد سیاسی، مطالبات طبقاتی تعریفش با مطالبات دموکراتیک یکی میشود، انقلاب دیگر یک ضرورت نمیشود بلکه میتواند یک گزینه باشد و صدها تعبیر و توجیه رفرمیستی دیگر.
جالب است که سرمایه داری حتی اشتباها عناصر و فعالین کمونیست را نه ساپورت یا تبلیغ کرده است و یا میکند، مگر اینکه رادیکالیزمشان ر با این پروژه ها قبلا  قیچی کرده باشد. اگر این اقتضای طبیعت یک ساختار استثمارگر و ثروت اندوز است چرا باید دنبال کردن اهداف و منافع طبقاتی این کشورها در به پیش کشیدن چنین پروژه هایی مورد سئوال قرار گیرد؟ کمونیستها هم هیچ توهمی ندارند در اینکه این سخاوتمندی دولتهای سرمایه داری شامل حال جریان و گروه و جنبشی که برای چیزی بیشتر از رژیم چینج مبارزه می کند، نمیشود. بلکه در اختیار آندسته قرار میگیرد که ظرفیت انعطاف در مقابل مماشات و سازش را داشته باشند وهیچ هم نپرسند چطور شد که بیشتر از سی سال باید بگذرد که اینها متوجه نقض حقوق بشر بشوند؟ سی سال، یعنی سی سال شکنجه، زندان، وحشت و ارعاب، قتل و عام عمومی و کشتار بیرحمانه دهها هزارکمونیست وآزادیخواه وفعال حقوق انسانی و از دم تیغ گذراندن ملیتهای تحت ستم دیگر در ایران. یعنی سی سال تحمیل جنگ، بیکاری، اخراج، رواج اعتیاد و فحشاء و کلا نکبت و مسکنت روز افزون. این طرفداران دموکراسی کجا بوده اند تاکنون؟
به این چپ متوهم باید سیاست “انقلابات رنگی” را خاطر نشان کرد که هیچ تمایزی با طرح – آلترناتیو سازی- ندارد. انقلابات رنگی ابزارهای اصلی اش در داخل بود و در ایران در حال حاضر بدلیل سرکوب وحشیانه، پلاتفرم عینی ای موجود نیست که بشود روی آن کار کرد. در عوض ائتلاف نماینده گان روشنفکر سرمایه داری، جناحهای ناراضی خارج از قدرت و بخشی از نهادهای مذهبی که مورد حمایت سیا و وزارت خارجه آمریکا هستند و میتوانند طبقه متوسط و قشر دانشجویی و جوان را بر محور توقعات و اهداف آمریکا سازمان دهند، کارسازتر است. و سکان هدایت هر آنچه که در خود نطفه ای انقلای و معترض دارد را با فریبکاری به اینها انتقال دادن هم آنرا مطابق امیال سرمیاه داری فورمت میکند و هم رادیکالیسم و چپ انقلابی را به انزوا ناگزیر میکند. نتیجتا هر چه ابعاد برنامه های اینچنینی گسترده تر میشود، بیشتر موفق میشوند بخشی از طبقه متوسط و لیبرال و نیز چپ متوهم را در راستای کمپ امپریالیسم برای تبلیغ و پیشبرد برنامه هایشان بسیج کنند.
زمانی یکی از مقامات رسمی دولت بوش (پسر) گفت:
اگر که رژیمی را نتوان از طریق ابزارهای نظامی به پایین کشید، طبیعتا روال عادی این است که حمایت  مردم را هر طور شده از رژیم چینج برانگیخت  ( نقل به معنی).
نه در ایران که تاریج مبارزاتی اش گواه آنست بلکه تاریخ مبارزات توده های مردم در سراسر جهان، ثابت کرده است که کمونیستها علیرغم پراکندگی و عدم برخورداری از ابزارها و امکانات تبلیغی و مشکلات عملی، جدی ترین مدافعان طبقه کارگر و قسم خورده ترین دشمنان سرمایه داری و نمایندگان سیاسی – دولتی اش می باشند.
انسانی ترین سنتها، فرهنگ، تاریخ مبارزاتی، و مشروعیت و خوشنامی کمونیستها درحمل انسانی ترین مطالبات توده ای، آنها را همواره در راس تلاشهای سرمایه داری برای از بین بردن و ومحو کردن آرمانهای شان قرار داده است. تصادفی نیست که در کنار شعار فریبکارانه سرمایه داری مبنی بر” دموکراسی طلبی” اش، حمله به کمونیسم و هر آنچه با آن قابل تداعی است از طرف مجریان دون پایه این سیاستها هم چند برابر میشود چرا که با تضعییف و محو مدافعین واقعی آزادی است که جنگ طلبی و اشغالگری امپریالیسم را با نام ” ترویج دموکراسی” میشود به توده ها فروخت.
حاصل مبارزه کارگران و زحمتکشان ایران و مبارزات و از خودگذشتگی های کمونیستها و مدافعین طبقه کارگر بیت المال نیست که برای پیشبرد هر پروژه سیاه و سفیدی به حراج گذاشته شود. تعهد به استقلال مبارزاتی و نفس توده ای بودن آن یکی از با ارزشترین سنتهای مبارزاتی- طبقاتی است که ما کمونیستها با خود همواره حمل کرده ایم. نهادها و ارگانهای رنگ و وارنگ سرمایه داری هم اهداف خودشان را دنبال میکنند که هیچ ربطی به کارگران و منافع طبقاتی شان ندارد. تجربه مردم مصر و تونس و لیبی و عراق در کنار موج انقلابات رنگی در دهه 90 بخوبی نشان میدهد که امپریالیسم چگونه حساب شده و سازمانیافته، حاصل مبارزاتی توده ها را مصادره کرده و به حراج می گذارد.

نوشین شفاهی

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.