«عمو عسگر و آخوند آغالار» بغیر از من و مسعودکه طرفدار فدایی ها و کریم که طرفدار سازمان مجاهدینبود بقیه بچه ها هیچکدوم طرفدار گروههای سیاسینبودند.مسعود طرفدار فداییان اکثریت شدهادامه مطلب
به صفحه ی مانیتور نگاهی می اندازد و سری تکان می دهد و می گوید تو افسرده ای.چشمهایم را پاک می کنم.لیست را می بندم.مادرم می آید و لباسهایم راادامه مطلب
تقدیم به مادران داغدیده ی سرزمینم که شقایق های سرخشان را به افق برابری و آزادی خلق تقدیم کرده اند. دختر زیر بال پیرزن را گرفت و لنگ لنگان مادرشادامه مطلب
حسن حسام برای رفیق لاله عزیز نفرت مرا ستاره خواهد کرد دیگر برای مردن آماده می شوم سعید سلطانپور از قراری بر گشته بودم سر کارم، حوالی سهادامه مطلب
بیاد «عباس کرمی» از اعضای چریکهای فدایی خلق که یلدای۱۳۶۱ حاکمیت ارتجاع و ستم و سرمایه در زندان دیزل آباد کرماشان خون پاکش را برزمین ریختند: حالا هر اناری کهادامه مطلب
هم خانه ای دارم ، هم خانه که نه بهتر بگویم صاحب خانه ای دارم . از سرزمین درد و محرومیت ها ، از سرزمین خشخاش از سرزمینی که بهادامه مطلب
ادبیات روح یک ملت است که بی در زمان است و سیال.در سطح تاریخ جاریست.داستان،زبان مشترک نسلهایی است که در امتداد صف سالها و قرن ها ایستاده اند،زبانی که آنکهادامه مطلب
کاش مزرعه ی آفتابگردان آمیخته با همان رویای رنگ رنگ بازیگوشانه ی کودکانه و دلشوره ی هماغوشی پنهانی برایم باقی می ماند! با پسرخاله هایم میان مزرعه ی آفتابگردان میادامه مطلب
چشمان درشت سیاهی داشت.غمی خاص توی صورتش بود.انگار سردترین چشم تندازها را دیده باشد.رمان «کنسول افتخاری» گراهام گرین ما را به هم نزدیک کرد.تحمل کردن بعضی از استادها سر کلاسادامه مطلب
می گویم چیزی در جهان ترسناک تر از گم کردن عزیزی هست؟ آن هم برای همیشه؟ فکر نمی کنم.. این هراس از گم کردگی و رنج آن مثل اینکه نهادامه مطلب